جنگ نادرشاه در دشت كرنال
مرتضي ميرحسيني
به هند حمله كرد، زيرا مطمئن بود در جنگ با هنديها به پيروزي ميرسد. كه اگر مطمئن نبود، قدم از قدم برنميداشت. نادرشاه نه قمارباز، كه فرماندهي بزرگ بود و پيش از هر عملياتي، همه احتمالات ممكن را ميسنجيد. البته گاهي- به ندرت- اشتباه هم ميكرد و نقشهاش نميگرفت، اما هرگز بدون محاسبه همه علل و عوامل و سبك و سنگين كردن شرايط احتمالي دست به كاري نميزد. براي حركت به سوي هند نيز پيشبينيهاي لازم را انجام داده بود. از مدتي قبل به چگونگي عمليات جنگي در آن سوي رود سند ميانديشيد و عدهاي را مامور جمعآوري خبرهاي مرتبط با آن سرزمين كرده بود. ميدانست كه حكومت دهلي به ضعف و زوال افتاده است و محمدشاه گوركاني، قدرت و درايت لازم براي اداره قلمرو خودش را ندارد. البته حدس ميزد كه اگر كار به جنگ بكشد، هنديها چندصدهزار نفري را به ميدان درگيري ميآورند و از فيلهاي جنگي براي شكست صفوف سپاه ايران استفاده ميكنند. اما آنقدر جنگ را ميشناخت كه بداند برتري عددي- بدون فرمانده لايقي كه از آن بهره بگيرد- هيچ تفاوتي در ميدان نبرد ايجاد نميكند و استفاده از فيلهاي جنگي نيز تأثير چنداني در روند درگيريها ندارد. ماجراي شروع جنگ و علل و عواملي كه در نهايت به رويارويي ايران و هند كشيد طولاني است، اما به قول رضا شعباني «بهانههاي نادر براي حمله به هند هرچه بود، بيشك از خرابي اوضاع آن كشور مايه ميگرفت، و اين هم جبر تاريخ و تقدير تخلفناپذير حكومتهاي سست و فاسد و پوشالي است كه سقوط كنند و جاي خود را به شايستهتران، زورمندتران و قاطعتران بسپارند.» فرار شماري از افغانهاي شورشي به هند و پناهندگي آنان در قلمرو حكومت گوركاني را بهانه كرد و شاه آن سوي رود سند را به جنگ طلبيد. بعد از تثبيت قدرتش در افغانستان، سپاهش را برداشت و از سند گذشت. يك لشكر كوچك از هنديها را حوالي وزيرآباد فروشكست و بعد با كسب پيروزي ديگري، لاهور را گرفت. امارت شهرهاي فتحشده را به مردان وفادارش سپرد و پيشروي به سوي دهلي را شروع كرد. در مسير با سپاه اصلي هند، كه گويا سپاهي بزرگ و سيصد هزار نفري بود و خود محمدشاه فرماندهياش ميكرد مواجه شد و مصمم به جنگي كه مدتها انتظارش را ميكشيد، نزديك دشت كرنال اردو زد. نزديك به هشتاد هزار نفر را با خودش به آنجا برده بود. به نظرش، تا جايي كه به كار جنگ برميگشت، همين تعداد براي پيروزي كفايت ميكرد. دو سپاه در چنين روزي از سال 1117 خورشيدي با هم روبرو شدند و چنان كه نادرشاه پيشبيني ميكرد، نه برتري عددي هنديها به كارشان آمد و نه فيلهاي جنگي تغييري در شكست محتومشان داد. شاه گوركاني تدبيري براي استفاده از آنهمه سربازاني كه با خودش به ميدان آورده بود نداشت. حدود دو هزار فيلي هم كه با خودش به كرنال برده بود، بلاي جان سپاهيانش شد. به نوشته جوناس هنوي، هنديها «فيلان جنگ را براي نبرد مجهز كردند و در راس سپاهشان قرار دادند. فيلان جنگي هميشه در مشرق براي ارعاب دشمن به كار رفتهاند. مورخان و شاعران از بزرگي و ساز و برگ آنها داستانهايي گفتهاند كه آدمي را به وحشت مياندازد. نادر ميدانست كه هنديها چگونه ميجنگند. بنابراين، به جمازهبانان خود دستور داد كه مقداري هيزم بر پشت شتران بار كنند و آنها را با نفت و مواد سوختني آتش بزنند. به خوبي ميدانيم كه اين جانوران مهيب با چه وحشتي به اين آتش نگريستند و بدين ترتيب، به جاي آنكه قواي ايران را درهم بريزند، به مجرد نزديك شدن شترها رو به گريز نهادند و در قمست اعظم سپاه هند، هرجومرج عجيبي برپا كردند.» نابودي چند لشكر از سپاه هند، نتيجه جنگ را رقم زد. اما نادرشاه، به جاي تعقيب سپاه مغلوب، دستور به احتياط داد. از درگيري دوباره پرهيز كرد و در عوض شاه گوركاني را در دشت به محاصره انداخت. ناممكن بودن پيروزي بر سپاه ايران را عملا نشانش داد و او را وادار به تسليم كرد.