جلسه رونمايي از كتاب «سقوط خاندان قاجار» با حضور نويسندگان كتاب و مهمانان و علاقهمندان اين برنامه در عصر روز جمعه چهارم اسفند در سالن سخنراني شركت سهامي انتشار برگزار شد. در اين مراسم استاد فريدون مجلسي و دكتر داريوش رحمانيان درباره اين كتاب به ايراد سخنراني پرداختند و سپس دكتر محمد محمودهاشمي و دكتر قباد منصوربخت در مورد اين اثر و چگونگي به نگارش درآمدن آن توضيحاتي را بيان كردند.
مدنيت و زيست عشايري
فريدون مجلسي با اشاره به عنوان كتاب، موضوع مورد مطالعه را نه تنها شامل سقوط خاندان قاجار، بلكه حاوي مطالب مهمي درباره قدرتگيري و ظهور خاندان قاجار دانست كه همين نحوه ظهور منجر به سقوط خاندان قاجار شد. اين ظهور قدرت عشايري قاجارها كه همانند بيشتر خاندانهاي سلطنتي ايران اسلامي مبتني بر نيروي عشايري بود و جنبه غيرمدني داشت و مدني شدن آنها سبب ضعف و فتور و در نهايت تسهيل سقوط آنها شد و سقوط اين خانواده پايان حكمراني عشايري در ايران بود.
مجلسي با اشاره به اثرپذيري تمدن ايران از تمدن دشت ميانرودان، بر اين نكته تاكيد كرد كه تمدنهاي گذشته عشاير به قدرت رسيده را به مدنيت رساند و اين مدنيت خوي و خصلتهاي جديدي را به وجود آورد كه جنگاوري حكومتگران را به چالش ميكشيد و سقوط آنها را رقم ميزد. در ايران اسلامي نيز از زماني كه تركان سلجوقي با نيروي نظامي عشايري قدرت را به دست گرفتند براي ماندن بر سر قدرت و اداره مملكت مدنيت ايراني را پذيرفتند و از خواجه نظامالملك طوسي تا خيام نيشابوريخراساني را به خدمت گرفتند و زبان فارسي را تا آناتولي گسترش دادند. همچنين همين تركان و مغولان عشايري بودند كه زبان فارسي را از شرق تا دهلي بردند و زبان درباري خود كردند.
در ادامه بحث مجلسي با اشاره به سقوط صفويه افزود كه پس از صفويه دوباره قبايل هستند كه به نوبت قدرت را در ايران به دست ميگيرند. در اين فاصله قاجاريان همواره رقيبي مهم براي اين حكومتگران برآمده از خاستگاه ايلياتي بودند. قاجاريان كه جنگاوراني توانمند بودند در ابتدا از حاميان سلسله صفويه بودند و در استقرار و تثبيت صفويان و بسط و گسترش تشيع اثنيعشري ميكوشيدند. قاجارها كه از طوايف مختلف تشكيل شده بودند، در نقاط مختلف مستقر شده بودند كه شرزهترين طوايف آنها در استرآباد ساكن شدند و دو طايفه مهم دولو و قويونلو رياست آنها را بر عهده داشتند. سرانجام اين دولوها بودند كه به نفع قويونلوها از قدرت كنار رفتند، اما شريك آنها در حكمراني طي سلطنت سلسله قاجاريه شدند. به هر روي از اين تعداد قاجاريان عده بسيار اندكي تا روز سقوط سلطنت قاجاريه با شاه قاجاري همراهي كردند و اين كتاب نشان ميدهد كه اين قاجاريان چگونه با منافع انحصاري كه در اختيار داشتند به تدريج از شرزگي نظامي فاصله گرفتند و صاحب املاك و به كار ملاكي و تجارت مشغول شدند. در نتيجه به جاي شمشير زدن براي حفظ حكومت و كمك كردن به آن از حكومت قاجاري توقعهايي داشتند و به نوعي رانتبگيران حكومت قاجاري شده بودند.
مجلسي افزود: «نكات جالب كتاب قسمتهاي پاياني كتاب است. جايي كه سلسله قاجاريه با سرنوشت تراژيكش مواجه ميشود و آنجايي است كه كسي نيست تا به داد آنها برسد، نه ايلي باقي مانده و نه ايلمرداني، نه شمشير و نه شمشيرزناني. مدعيان بسياري در اطرافشان هستند. اما ايل و شمشيري وجود ندارد.»
ادامه بحث مجلسي درباره اهميت جنبش مشروطيت بود. وي با اشاره به تلاش نويسندگان در بيطرفانه نوشتن اين اثر بر اين نكته تاكيد كرد كه بايد از جنبش مشروطيت با عنوان «نهضت مشروطيت» ياد كرد، زيرا جنبش يك حركت از بالا بود كه اشرافيت ايراني به عنوان يك اشرافيت فرهنگي آن را در ابتدا رقم زد. در اينجا اشرافيت به مفهوم ثروتمند بودن مورد نظر نيست، بلكه منظور اشرافيتي است كه صاحب علم، ادب و فرهنگ است. اينها نه به سبب دولتي يا بازاري يا ثروتمند بودن خواهان مشروطيت سلطنت قاجاري بودند، بلكه آنها نامداراني فرهنگي بودند كه با تاييد استبداد سلطنت ميتوانستند به آلاف و الوفي برسند، ولي اين افراد گرد هم آمدند و گريبان شاه را گرفتند و سند مالكيت مملكت را از شاه گرفتند و به ملت دادند و ديگر هم اين مالكيت قابليت استرداد نبود و شاه از مالك جان و مال مردم تبديل به يك حاكم شد. در اين زمان نود و پنج درصد مردم بيسواد بودند و اكثريت آنها در روستا به سر ميبردند و به نوعي در پيله بودند و تنها برخي ميتوانستند تبديل به پروانه شوند و اين پيله را بشكافند و بيرون بيايند و اكثريت در همان پيله ميماندند و ميمردند و بيشتر مردم تا اين زمان رعيت بودند و پس از مشروطه بود كه توانستند به تدريج تبديل به طبقه شوند و اكنون ديگر شهروندهاي جامعه هستند. مردم در مشروطه عدالتخانه ميخواستند تا شاه و عواملش با ميل شخصي مال و جان مردم را به خطر نيندازند و مملكت با نهضت مشروطيت بود كه قانونمند شد. وي همچنين تاكيد كرد كه در مشروطه تندروي شد و شرايط زماني ايران و دنيا را در نظر نگرفتيم و خود را زياده حساب كرديم. اما مشروطه شكست نخورد و آنچه به آن اقتدارگرايي اطلاق ميشود، دوران وضع قانون است و افرادي چون داور هستند كه به ما نظام دادگستري، نظام ماليه، نظام نظامي و... ميدادند. بحران سقوط خاندان قاجار كه با كودتاي 1299 آغاز شد، سرانجام به جايي رسيد كه گروهي از قاجارها اموالي را با خود بردند و هنوز هم در كشورهاي اروپايي زندگي ميكنند و به اين ترتيب قاجارها زمينه قدرت را به كسان ديگري واگذار كردند.
گذشته گذشته و سرمايه روايتي
در ادامه جلسه دكتر داريوش رحمانيان سخنراني كرد. وي در ابتدا بر اين نكته تاكيد كرد كه در اين كتاب ما با پارهاي از مسائل روبهرو هستيم. ما با يك معما روبهرو شدهايم و آن، اين است كه قاجارها چرا و چگونه برافتادند؟ و روي ديگر سكه اين است كه رضاخان چگونه برآمد و شاه شد؟ با بررسي آثار مختلف در اين مساله با حكايات و روايتهاي گوناگوني مواجه ميشويم. اما عمدتا در تاريخنگاري پهلوي در دو، سه دهه پيش اين روايت غالب شد كه در سقوط قاجاريه و برآمدن و چيرگي رضاخان عامل بيگانه نقش داشته است. در آثار حسين مكي، ملكالشعراي بهار و... اين روايت غالب است. به گونهاي كه اين توطئهباوري مثل يك مذهب عمل كرده و ما اين روايتها را پذيرفتيم و اين با تئوري توطئه فرق دارد كه يك محقق با صد اما و اگر و احتمالا و نقل است ميتواند آن را به كار گيرد. در برابر اين روايت چيره، روايت ديگري وجود دارد كه در تاريخ رسمي پهلوي مندرج است و در آن رضاخان يك قهرمان اصيل مردمي، نماينده روح ايراني و تجليگاه خاستگاه آرمانهاي ايراني از دههها قبل معرفي ميشود و بر اين اساس كودتا را قيام و خيزش ملي ميدانند.
رحمانيان در ادامه افزود: «در واقع ما با روايتهاي گوناگون در مورد معماي سقوط قاجار روبهرو هستيم. روايتهاي گوناگوني ذهن و زبان ما را زير سلطه خود گرفتهاند. حالا هر كداممان به درجات. نكتهاي كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه يك جا با هستي روايت و يك جا با روايت هستي روبهرو هستيم. يك جا با واقعيت روايت و جاي ديگر با روايت واقعيت روبهروييم. آن دوگانهاي كه تاريخ را به تاريخ يك و تاريخ دو تقسيم ميكنند. تاريخ يك، تاريخ به مثابه جريان و رويداد و تاريخ دو به مثابه نگارش آن جريان و رويداد است. من سالهاست ميگويم تاريخ سه هم داريم و بايد به آن توجه كنيم و آن، اين است كه اين تاريخ دو صرفا ناظر به آن واقعيت گذشته نيست. خودش يك واقعيتي است كه در تاريخ رخ ميدهد. پس اين روايتها همه يك تاريخ هستند و ما به عنوان تاريخ با آن روبهرو هستيم . من سالهاست كه مفهوم نظريهاي «گذشته گذشته» را ساختهام، چون گادامر به درستي ميگويد تاريخ گذشته نگذشته است. يعني چيزي كه نگذشته باشد، زنده است. كوروش هنوز براي ما نگذشته است. داريوش نگذشته است. همچنان براي ما تاريخ است، اما اگر برود يعني ديگر فراموش بشود. اين ديگر حيث تاريخي ندارد. البته آنهايي كه در حوزه تاريخ زنده كار ميكنند، به درستي ميگويند: «تاريخها زاد و ولد ميكنند.» يعني بعدا تاريخي كه از حيث تاريخي فروافتاده و مرده ممكن است كه دوباره زنده بشود...بنابراين رويدادها و پديدههاي تاريخي هستيشان پيچيده است. اين «گذشته گذشته» چه ميگويد؟ ميگويد كه هر گذشته خودش يك تاريخ و يك گذشتهاي دارد. اينجا سقوط قاجاريه، كودتاي سوم اسفند. به عبارت بهتر ما در حوزه و عرصهاي ميرويم كه سالياني است كه دغدغه من است و آن مساله حافظه جمعي است.»
رحمانيان سپس افزود كه مورخ در اين بحث مسالهاش آنچه به حقيقت واقع شده نيست، بلكه بايد به يك انگاره جمعي از يك پديده تاريخي فارغ از صحت و سقم تاريخي آن پديده به عنوان مساله خود بپردازد و واقعيت روايت را مورد توجه قرار دهد: «در قدرتگيري رضاخان اسناد زياد و در هم ريخته است و مسالهاي است كه رضاخان كه بود و از كجا آمد؟ چگونه قدرت گرفت؟ و چگونه زير پاي قاجاريه را خالي كرد؟ گيريم كه ادعاي رضاخان را بپذيريم كه خودش عامل كودتاست و انگليسيها او را آوردند ولي نميدانستند چه كسي را ميآورند. امروزه گروهي از پژوهشگران تاريخي ميگويند كه رضاخان عامل انگليسيها نبود و حداكثر اين است كه ژنرال آيرونسايد به او كمك كرد و حتي نرمن سفير بريتانيا در ايران و كرزن وزير امورخارجه بريتانيا هم از كودتا خبر نداشتند، ولي تسليم شدند.گيريم كه آنها درست ميگويند. اما ملت ما در طول اين تاريخ خود به اين رويداد چگونه نگاه ميكرد؟ در جنگ بين روايتها روايتي كه غالب شد، روايت انگليسي بودن رضاخان، خاستگاه سقوط قاجاريه، كشيده شدن خط راهآهن، الغاي قرارداد دارسي و انعقاد قرارداد 1933م بود. اينها بر ذهن عموم چيره شد. اينجاست كه يك مفهوم جديدي را ميسازم و براي تحليل تاريخ به آن دست ميآويزم و آن مفهوم - نظريه «سرمايه روايتي» است. در تاريخ معاصر چه در سقوط قاجاريه و چه در نهضت ملي و سقوط پهلوي «سرمايه روايتي» به عنوان يك مفهوم- نظريه بسيار كار ميكند. قاجاريه اگر در عرصه روايت حكومتگران ناشايستي شناخته نميشدند، به آساني زير پايشان خالي نميشد. در ميدان روايتها و در جنگ روايتها از سالها قبل سپر انداخته بودند. در اينجا بحث بر سر واقعيت نيست، بحث بر سر آن است كه چه كسي ميتواند روايت خود را چيره كند.»
رحمانيان در انتها گفت: «در سقوط حكومتها نوع برافتادن آنها بسيار مهم است. در افتادن با مردم كه شالوده قدرت حاكمان هستند و رقابتهاي درباري در سقوط حكومتها مهم است و از دوره قاجاريه يك عامل بيگانه نيز در سقوط حكومتها موثر بود. اين نظريه توطئه را كاربردي ميكند ولي باور به توطئه را نه. در دوران سنتي تاريخ ايران نظريه دولت ابنخلدون براي تبيين علل سقوط حكومتها كاربرد دارد كه مفهوم بنيادينش عصبيت است كه نويسندگان در اين اثر به اين بحث اشاره كردهاند كه من در اين باب به يك مفهوم- نظريه جديد تحت عنوان «تاريخ خانداني- تاريخ قبيلهاي» رسيدهام. دورهبندي كرونولوژيك تاريخ براي تاريخ اجتماعي و تاريخ فرهنگي ناكارآمد است. تاريخ خانداني نشان ميدهد با توجه به وجود اشرافيت ريشهدار و باثبات، آنها حتي حاكميت شاه را تحت تاثير قرار ميدهند كه تا آمدن سلجوقيان اين چيرگي خانداني باقي ميماند. اما بعد از آمدن سلجوقيان چيرگي قبايل آنچنان است كه حتي با وجود خاندانها قدرت در دست قبايل است. در سقوط قاجاريه اين نظريه ابنخلدون به معناي ديگري به كار ميآيد. تاريخ قدرت قبايل با قدرتگيري قاجارها پايان ميپذيرد و قاجارها به مفهومي ديگر قبيله نيستند.»
ريشههاي ديرپاي سقوط قاجاريه
پس از پايان سخنان ميهمانان جلسه، نويسندگان كتاب «سقوط خاندان قاجار» توضيحاتي را درباره اين اثر ارايه دادند. دكتر محمد محمودهاشمي درباره چرايي انتخاب طرح جلد سخن گفت. وي به اين نكته اشاره كرد طرح جلد اين اثر بر اساس كاريكاتوري كه در زمان اعلان انقراض سلسله قاجاريه در روزنامه ناهيد كشيده شده بود، طراحي شد تا به نوعي بيانگر نگاه مخالفان اين سلسله نسبت به اين واقعه تاريخي در آن زمان باشد.
وي سپس درباره چرايي پديد آمدن اين اثر گفت: «سوال اصلي كه باعث شد تا به پديد آوردن اين پژوهش بپردازيم، اين بود كه چرا سلسله قاجاريه، برخلاف ساير سلسلههاي قبل از خود، هنگام سقوط سلطنت عكسالعمل قابل توجهي از خود نشان ندادند؟» وي سپس افزود كه ريشه سقوط خاندان قاجار به سالها قبل از كودتاي 1299 باز ميگردد و اين زماني است كه ايران سنتي با تمدن مدرن مواجهه پيدا كرد و ناتواني سلسله قاجاريه در پاسخگويي به مسائل جديدي كه در عرصههاي مختلف پديد آمده بود، حكومت آنها را به تدريج رو به ضعف كشاند. به خاطر آنكه آنها بر اساس الگوي حكمراني سنتي در ايران حكومت ميكردند. ناتواني آنها در پاسخگويي صحيح به مسائل جديدي كه به وجود آمد، كار حكمراني آنها را به جايي رساند كه زماني فرا برسد كه در برابر سقوط حكومتشان قادر به عكسالعمل موثري نباشند.
برآمدن قبيلهاي و سقوط مدرن
سخنران پاياني اين جلسه دكتر قباد منصوربخت بود. دكتر منصوربخت با تاكيد بر اين نكته كه به عنوان استاد راهنما در اين پژوهش نقش راهنمايي رساله را برعهده داشته است، افزود: «بنيان نظري اين بحث از يك دورهبندي تاريخي آغاز شد كه مربوط به عوامل بنياديني بود كه رفتار انسان ايراني را در تاريخ به وجود ميآورند. يك دوره از ابتداي تاريخ ايران است كه نهادها در آن شكل ميگيرد كه تا ابتداي دوره مدرن ادامه مييابد، تا زماني كه وارد به فراگرد دوره مدرن ميشويم و دوره دوم كه ما با ورود فراگرد نوسازي در معرض تحولات نهادي قرار ميگيريم. در دوره اول ما از نظريههاي ابنخلدون درباره ظهور و سقوط حكومتها استفاده ميكنيم، اما در دوره دوم ما وارد مرحله جديدي ميشويم و اينجاست كه اين پرسش مطرح ميشود كه چگونه قاجارها از صحنه قدرت در ايران خارج ميشوند. آن بحث نظري كه در مقدمه كتاب آمده، اين بود كه قاجارها آخرين سلسلهاي بودند كه با سازوكارها و روشهاي قبيلهاي به قدرت رسيدند و اولين سلسلهاي بودند كه با روشهاي مدرن و به نوعي با زور از صحنه قدرت خارج شدند. در اين اثر ما تلاش كرديم تا اثري پديد بيايد كه هم به روايت تاريخ وفادار باشد و هم تا حد ممكن عينيت در آن لحاظ بشود و رويكرد ايدئولوژيك نداشته باشد و واقعيت تاريخي اين دوره را توضيح دهد و در عين حال به مخاطب نشان دهد كه ما از يك نقطه تاريخي خاصي به نقطه تاريخي خاصي وارد شديم كه الزامات، اقتضائات، قواعد و اصول رفتاري خاص خودش را دارد. قاجارها به ضرب شمشير مثل همه سلسلهها به قدرت رسيدند، اما مشكل آنها در مواجهه با تمدن مدرن بود. قاجارها هنرهاي جديدي را آموختند، اما ما در تاريخ اجتماعي با هنرهاي فردي انسانها كاري نداريم، ما در تاريخ اجتماعي با مساله عامليت و ساختار سروكار داريم. يعني يك فرد وقتي درون يك ساختار قرار ميگيرد چه نسبتي با اين ساختار برقرار ميكند، بر اساس اين ساختار گونه عمل ميكند و در تغيير و ساختيابي مجدد چگونه عمل ميكند.» وي در پايان سخن گفت كه اين اثر به لحاظ قلمرو متعلق به قلمرو تاريخ فرهنگ و تمدن است. اين اثر نشان ميدهد كه ما وارد دوره جديدي ميشويم و بيان ميكند چيزي كه قاجاريه را شكست داد، شكست آنها در برابر تمدن جديد است.
كتاب نشان ميدهد كه اين قاجاريان چگونه با منافع انحصاري كه در اختيار داشتند به تدريج از شرزگي نظامي فاصله گرفتند و صاحب املاك و به كار ملاكي و تجارت مشغول شدند. در نتيجه به جاي شمشير زدن براي حفظ حكومت و كمك كردن به آن از حكومت قاجاري توقعهايي داشتند و به نوعي رانتبگيران حكومت قاجاري شده بودند.
تاريخ خانداني نشان ميدهد با توجه به وجود اشرافيت ريشهدار و باثبات، آنها حتي حاكميت شاه را تحت تاثير قرار ميدهند كه تا آمدن سلجوقيان اين چيرگي خانداني باقي ميماند. اما بعد از آمدن سلجوقيان چيرگي قبايل آنچنان است كه حتي با وجود خاندانها قدرت در دست قبايل است. در سقوط قاجاريه اين نظريه ابنخلدون به معناي ديگري به كار ميآيد.