تأملي درباره تاريخنگاري عصر قاجاري
تاريخ براي اكنون
محسن آزموده
براي علاقهمندان به تاريخ جاي بسيار خوشوقتي است كه در سالهاي اخير با انتشار پژوهشها و تحقيقات تازه و منابع و عكسها و خاطرات و سفرنامههاي متعدد به تدريج چهره ايران عصر قاجار از پس پشت تاريكيها بيرون ميآيد و علاقهمندان به تاريخ به تصويري شفافتر و درستتر و دقيقتر از ايران در اين عصر دست مييابند. دودمان قاجار حدود 130 سال بر ايران حكومت كرد؛ از سال 1173 تا سال 1303 خورشيدي. در اين دوره 7 پادشاه بر ايران حكمراني كردند، به ترتيب آقامحمد (حدود 3 سال)، فتحعلي شاه (حدود 37 سال)، محمدشاه (14 سال)، ناصرالدين شاه (48 سال)، مظفرالدين شاه (10 سال)، محمدعلي شاه (3 سال) و احمدشاه (16 سال). آنچه امروز ايران خوانده ميشود، با همه نقاط قوت و ضعفش، حتي به لحاظ جغرافيايي مرده ريگ قاجاريه است.
قاجارها خود ميراث بر قرن پرآشوب و هياهوي هجدهم ميلادي در ايران بودند. اگرچه از پس فروپاشي و سقوط سلسله مقتدر صفويه، به ترتيب دو دودمان افشاريه و زنديه به قدرت رسيدند، اما واقعيت آن است كه به دليل نابساماني اوضاع و شرايط آشفته ايران، هيچ يك از اين دو دودمان اولا نتوانستند بر تماميت و كليت ايران حكمراني كنند و ثانيا عمر كوتاهي داشتند و هر يك بيش از 50-40 سال دوام نياوردند. بنابراين وقتي از اين منظر و از رهگذر مرده ريگي كه قاجارها با چنگ و دندان از آن خود كردند، به دوران زمامداري ايشان مينگريم، تصوير جديد به دست خواهيم آورد، تصويري كه با چهره مخدوش و بسيار سوءگيرانه اين دودمان كه عمدتا توسط تاريخنگاري عصر پهلوي ايجاد شده، بسيار متفاوت است.
بحث بر سر آن نيست كه قاجارها و به خصوص برخي شاهان و دولتمردان ايشان را تطهير كنيم و نواقص و ايرادها و اشتباههاي آنها را لاپوشاني. اتفاقي كه در چند سال اخير به خصوص از سوي برخي اعقاب ايشان صورت ميگيرد كه ويژه در فضاي مجازي
-البته با بازتابهايي بسيار ناچيز و قابل اغماض- ميكوشند چهرهاي كاملا خدمتگزار و پاكدامن از قجرها ارايه كنند، تصويري كه به وضوح با اسناد و مدارك تاريخي مطابقت نميكند. اما واقعيت آن است كه شاهان و دولتمردان قاجاري از جهت زيادهخواهيها و ناكارآمديها و اشتباهها و مشكلاتي كه داشتند، تفاوت چنداني با شاهان و دولتمردان ايراني در ساير ادوار تاريخي نداشتند. معمولا در هر دوره تاريخي، از هخامنشيها گرفته تا اشكانيان و ساسانيان و سامانيان و غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان و صفويه، دو، سه پادشاه به عنوان چهرههايي مقتدر و تاثيرگذار شناخته ميشوند و باقي به عنوان پادشاهاني نالايق و فاسد و كارنابلد معرفي ميشوند. قصههايي كه صرفا به درد افسانهسازي ميخورد و از حيث تاريخ تحليلي ارزش چنداني ندارد.
در مورد قاجارها نيز چنين است. معمولا آقامحمد خان قاجار را با تاكيد «آغا» مينويسند و او را فردي كينهتوز، قسيالقلب، سنگدل و خونريز معرفي ميكنند، در مورد فتحعليشاه بر تعدد زوجاتش تاكيد ميكنند و مظفرالدين شاه را مردي هميشه بيمار و ناتوان ميخوانند، محمدعلي شاه را مستبدي نادان و ستمگر و احمدشاه را جواني خام و شكمباره. تنها شاه قاجاري كه اندكي از اين كليشهسازيها دور مانده و تا حدودي به او مثبت نگريسته ميشود، ناصرالدين شاه است، آنهم نه به خاطر اتفاقاتي كه در دوران نسبتا طولاني سلطنتش رخ داد، بلكه به علت قصههايي كه راجع به زبانداني و نقاش بودن و روابط حرمسرايش بر سر زبانها افتاده است. كمتر كسي با مراجعه به انبوه مدارك و اسناد بهجا مانده از قاجار ميكوشد تحليل دقيق از آنچه در دوران سلطنت هر يك از اين شاهان رخ داد، ارايه كند. البته چنانكه در آغاز سخن گفته شد، خوشبختانه در سالهاي اخير با توجه به پژوهشگران و محققان به عصر قاجار، بسياري از اين كليشهها از ميان رفتهاند يا به تدريج در حال از بين رفتن هستند.
ترديدي نيست بخش عمدهاي از اين كليشهسازيها كار تاريخنگاري رسمي عصر پهلوي است. اين يك واقعيت تاريخنگارانه است كه معمولا يك سلسله يا دودمان سياسي، در كار تاريخنگاري رسمي بيش از هر چيز اين اصل را مدنظر دارد كه دوره پيش از خود را تخريب كند و چنين نشان بدهد كه هر چه بدبختي و بيچارگي بوده، مربوط به آن است و هر اتفاق خوشايندي كه افتاده، كار ما. اما امروز همگان به خوبي ميدانند كه در دوره نسبتا بلند قاجاريه است كه پايههاي بسياري از نهادها و موسسات ايران مدرن پيريزي ميشود. اما از ميان همه مواريث قاجاريه، آنچه اهميت بيشتري دارد، خود ايران است. قاجارها، البته به كمك و ياري نخبگان و فرهيختگان و دلسوزان ايراني، يعني چهرههايي چون قائممقامها و اميركبيرها و سپهسالارها و امينالدولهها و... توانستند بار ديگر ايراني را كه بعد از صفويه از هم گسيخته شده بود، متحد سازند و تماميت ارضي كشور را ولو با از دست دادن بخشهايي از آن، احيا كنند.
خلاصه آنكه مساله بر سر آن نيست كه قاجارها اشتباه نكردند و از هرگونه خطايي بري بودند. قطعا آنها نيز آگاهانه و عامدانه يا ناخواسته و نادانسته بسيار اشتباه كردند. موضوع آن است بكوشيم با تكيه بر آثار دست اول تا سر حد امكان به واقعيت تاريخي نزديكتر شويم و از آن مهمتر دريابيم كه چرا ايران در اين عصر، به اين وضعيت دچار شده بود تا از اين رهگذر راهي به فهم وضعيت ايران امروز بگشاييم و به پاسخ اين پرسشها نزديك شويم كه امروز كجا هستيم، چرا و چگونه به اينجا رسيديم و چگونه ميتوانيم راه برونشويي از معضلات كنوني بيابيم. آيا اصلا راهي به رهايي هست؟