فراري، تركيب آهن سرد و خون گرم در درام ورزشي مايكل مان
فاطمه كريمخان
فراري فيلمي در مورد «ماشين» است، همينطور فيلمي است در مورد مسابقه و فيلمي است در مورد يك كارآفرين اسطورهاي، اما علاوه بر اين «فراري» فيلمي است در مورد يك «مربع عشقي» و همينطور، فيلمي است در مورد صدا و فيلمي است در مورد «سكوت».
تروي كندي مارتين، فيلمنامهنويس و مايكل مان كارگردان، آدام درايور را در نقش انزو فراري گذاشتهاند، مردي آزرده، خاكستري و بينظير، قهرمان سابق اتومبيلراني كه صاحب كسبوكار افسانهاي خانوادگي شده است و بدون لبخند دور پيست مسابقهاي زندگياش در اواخر دهه 1950 در شهر مودنا ميچرخد.
اين مرحلهاي از تاريخ فراري است كه مازاتي تازهكار به شكل قابل ملاحظهاي در آن جلوتر از فراري حركت ميكند، همين مساله باعث شده است كه انزو با تمام وجود به دنبال برد مسابقات اتومبيلراني باشد كه راهي براي رهایی از ورشكستي و همينطور آرام كردن همسرش لورا با بازي پنلوپه كروز است كه عملا صاحب بخش مهمي از داراييهاي فراري شده است. معشوقهاش لينا با بازي شالين وودلي هم وسط است كه مادر پسر دوم انزو است، به نظر ميرسد تمام راهها اينجا به موفقيت فراري ختم ميشود، تمام قفلها قرار است با بيرون كشيدن يك شركت از گرفتاري برطرف شود و اين كاري است كه انزو بايد از پس آن بر بيايد. هر چند از سالهايي كه انزو خودش در مسابقات اتومبيلراني شركت ميكرد، زمان قابل ملاحظهاي گذشته است. اين مساله كه انزو در يك حادثه دراماتيك در پيست دو دوست قديمياش را از دست داده ولي خودش زنده مانده، خبر از پايان خوش هاليوودي فيلم ميدهد. اگر همه چيز از ابتدا معلوم است، چرا تماشاي فيلم را قطع نميكنيم؟
احتمالا پاسخ اين سوال در بيشمار صحنههاي زيبا از حركت ماشينها روي آسفالت نهفته است، كششي كه ماشينهاي مسابقه سر هر پيچ در آن ميافتند، همان كششي است كه بيننده را پاي فيلم فراري نگه ميدارد. علاوه بر ماشينها، خود فراري هم هست، او مردي است كه دنيا روي شانههايش است - مردي كه رانندههايش را با همان ترس و نگراني به مسابقه ميفرستد كه يك ژنرال سربازانش را به جبهه نبرد ميفرستد.
در حالي كه آدام درايور با بازي يخزده و گوشههاي تيز شخصيتش همان چيزي است كه كندي خوشايندي به فيلم ميدهد و صحنههاي گفتوگوي طولاني در مورد رهن و قرارداد و مسائل مالي بين انزو و لورا، يادآوري صحنههاي طولاني گفتوگوهاي سياسي در فيلمهايي مانند لينكلن است، نبايد از نقش پنلوپه كروز در فيلم غافل شد، علاوه بر رنگ سرخ ماشينها، حضور كروز، از معدود لحظات گرم فيلم به حساب ميآيد و سكانس به سكانس فرو رفتن او در تاريكي، با مسيري كه فيلم به سمت يك موفقيت تاريك طي ميكند، هماهنگ است. تصوير او كه در يكي از لحظات آغاز فيلم به پشت سر همسرش شليك ميكند، تصوير او كه مديريت داراييهاي فراري را به عهده ميگيرد و او را از خاطره پسر از دست رفتهاش رها نميكند، خون گرمي است كه در كنار سردي حضور درايور در فيلم، هماهنگي خوبي را ايجاد كرده است.
صحنههاي مسابقه ماشينهاي قرمز به معني واقعي كلمه جان به لب ميرسانند، رانندگان و تماشاچيان مسابقه در معرض خطر محض هستند، هيچ چيز بين آنها و مردن فاصله نميگذارد، خشونت صحنههاي تصادف كه عمدا به صورت عريان نمايش داده ميشود هم اين مساله را تاييد ميكند و هم جان تازهاي به فيلم ميدهد كه شيريني پاياني هاليوودياش را به تلخي كه برازنده يك فيلم خوب است، آلوده ميكند.
قمار بزرگ انزو براي نجات ثروت مالي شركت فراري اين است كه خودروهاي اسپورت بيشتري بفروشد و راه رسيدن به اين هدف پيروزي بزرگ در Mille Miglia است، مسابقه جادهاي استقامتي ايتاليايي كه مدتهاست كنار گذاشته شده، در دهه پنجاه در جادههاي سراسر اين كشور برگزار ميشد. يك كارناوال ايتاليايي كه باعث شد مردم براي روزها در شهرهاي مختلف در خيابانها بمانند تا در حالي كه ممكن است ماشينهاي مسابقه هر لحظه از رويشان رد شوند، رانندهها را تشويق كنند. البته كه فراري در اين مسابقهها برنده ميشود، نه تنها فراري، بلكه تجربه كه با راننده بسيار كهنهكاري كه مسابقه را به پايان رسانده، نمايندگي ميشود در اين مسابقه برنده ميشوند. زندگي خصوصي انزو هم با پيروزي در اين مسابقهها سامان ميگيرد، دعواي مالي برطرف ميشود، تراژدي مرگ پسرش از همسرش لورا تسكين پيدا ميكند و پسري كه انزو خارج از ازدواج صاحب آن شده است، خودش را پيدا ميكند. بالاخره هر چه باشد، اين يك مربع عشقي است كه «فراري» در وسط آن قرار دارد. اجساد تكه پاره، هزينههاي جانبي جزيي براي گردش اين موتور پيشرفت هستند.