اسفند پرحادثه 1329 بخش دوم
مرتضي ميرحسيني
سرنوشتي كه براي رزمآرا رقم خورد، مسير ماجراي نفت را تعيين كرد. اكثريت مردم، يا حداقل آنهايي كه با ادعاي نمايندگي مردم صداي بلندي داشتند از ترور نخستوزير خوشحال بودند و اين خوشحالي را آشكارا نشان ميدادند. به گذشته كه برگرديم و حوادث آن زمستان ملتهب را مرور كنيم، ميبينيم كه قتل رزمآرا چندان هم عجيب و غيرمنتظره نبود. نخستوزير آنقدر دشمن خوني و مخالف سرسخت داشت كه جانش در خطر باشد. بهويژه آنكه از ديد بسياري، او با تسلط بر دولت، راه ملي شدن صنعت نفت را بسته بود و به جاي كوشش در تحقق استقلال كشور، به انگليسيهاي اجنبي و استعمارگر خدمت ميكرد. براي برخي از دشمنان رزمآرا، ماجراي نفت نه اجراييشدن يا نشدن سياستهاي دولت، كه مسالهاي عميقا حيثيتي و عقيدتي بود. سهراب يزداني در كتاب «كودتاهاي ايران» مينويسد «جنبشي كه براي ملي كردن منابع و صنعت نفت برخاست از اين محدوده بسي فراتر رفت. اين جنبشي مليگرا بود كه خصلت استعمارستيزي داشت و به احياي نظام مشروطه دلبستگي نشان ميداد. ايرانيان استعمار را با سياستهاي دولت انگليس ميشناختند. رمز عقبماندگي جامعه خود و سرچشمه پليديهاي اجتماعي را در دستان سياستمداران انگليسي ميديدند. سياست انگليس نيز در موسسه اقتصادي غولپيكر آن - شركت نفت انگليس و ايران - نمود مييافت. به عقيده اين گروه از ايرانيان، هرچند بسياري از دولتمردان كشورشان فاسد و خودفروخته بودند، اين امر پيامد چيرگي استعمار انگليس بود. بنابراين، تا زماني كه نفوذ آن دولت از ميان نميرفت، ايرانيان به استقلال راستين دست نمييافتند و راه پيشرفت و سعادت بر آنان بسته بود.» اين ذهنيت براي بسياري از مردم آن روزگار ايجاد شده بود كه رزمآرا نيز يكي از آن چهرههاي خودفروخته است و در خوشخدمتي به اربابان انگليسياش، منافع و غرور مردم ايران را زير پا ميگذارد. براي نيروهاي مذهبي كه آيتالله كاشاني نمايندگيشان ميكرد - و چهرههايي مثل نواب صفوي هم در صف آنان جاي ميگرفتند - ماجراي نفت هم مسالهاي ملي بود و هم تسلط بيگانهاي استعمارگر بر منابع و ثروت مسلمانان تلقي ميشد، كه تلقي نادرستي نبود. در چنين شرايطي طبيعي بود كه گروهي از دل آنان، نقشهاي براي ترور - يا با تعبير خودشان اعدام - نخستوزير بكشند و در زمان مناسب در اجراي اين نقشه ترديد نكنند. هرچند به روايتي، دربار نيز از نقشه ترور رزمآرا خبر داشت و در موفقيت آن نقشي موثر ايفا كرد. يزداني با اشاره به چند روايت تاريخي مينويسد «بنا به برخي از نوشتهها، يك گروهبان ارتش هم، به دستور غيرمستقيم دربار، (تقريبا همزمان با قاتل) به نخستوزير تيراندازي كرده بود.» خود مصدق نيز در جايي از خاطراتش مينويسد «قاتل رزمآرا هم هركس بود رفع زحمت از اعليحضرت كرد. چون كه چند روز قبل از اين واقعه ميخواستند مرا به جاي او نصب فرمايند كه زير بار نرفتم و معذرت طلبيدم و قاتل كار خود را كرد.» اما اتهام قتل به يكي از اعضاي فداييان اسلام به اسم خليل طهماسبي چسبيد. در صحنه ترور دستگيرش كردند. در بازجوييها از خودش دليري نشان داد و گفت خائني را مجازات كرده است. آيتالله كاشاني نيز، با لحني متفاوت و جملاتي ديگر، از او دفاع كرد. گفت كاري كه طهماسبي كرده كاري ضروري بوده و او ناجي ايرانيان است. حسين مكي و مظفر بقايي هم در يكي از تجمعات جبهه ملي مقابل ساختمان مجلس شوراي ملي، سربهنيست شدن نخستوزير را به مردم تبريك گفتند. كسي كه به مخالفت با ملي شدن صنعت نفت اشتهار داشت كشته شده بود. شايد ديگراني هم بودند كه مثل رزمآرا فكر ميكردند و ملي كردن صنعت نفت را - در شرايط آن روزهاي كشور - اشتباه ميديدند، اما چيزي نگفتند. سكوت كردند و خودشان را كنار كشيدند. فضاي كشور به انحصار طرفداران ملي شدن صنعت نفت درآمد. آنان نيز طرحي را كه از مدتي قبل در سر داشتند به اجرا گذاشتند و قانون ملي شدن صنعت نفت در سراسر ايران را تصويب كردند. (ادامه دارد)