اسفند پرحادثه 1329/ بخش سوم
مرتضي ميرحسيني
مصطفي فاتح در خاطراتش در روايت روزهاي منتهي به ترور رزمآرا مينويسد: «در آن اوقات من آبادان بودم و شبي اطلاع يافتم كه نارتكرافت نماينده شركت (نفت) در تهران به خرمشهر وارد شده و صبح زود روز بعد عازم بصره است كه از آنجا با هواپيما به لندن برود. اواخر شب به من تلفن كرد و تقاضاي ملاقات نمود و گفت رزمآرا از او خواهش كرده است كه به لندن رفته و پنج ميليون ليره مساعده از شركت براي دولت تحصيل نمايد. من توسط نارتكرافت براي مديران اين شركت پيغام دادم كه اندك غفلتي از طرف شركت در ارضاي مردم عواقب وخيمي خواهد داشت و توصيه كردم هر پيشنهاد جديدي كه شركت ميخواهد بكند و هر مساعدهاي كه خيال دارد بدهد بايد علني باشد والا مذاكرات مخفيانه و زير پرده با دولت سوءظن را تشديد خواهد كرد و باعث ناكامي خواهد شد. چند روز بعد نارتكرافت از لندن مراجعت كرد و گفت كه شركت حاضر است اصل تصنيف درآمد را قبول كند، ولي رزمآرا اصرار غريبي دارد كه اين قضيه مكتوم بماند و مديران شركت هم در جواب پيغام شما گفتهاند كه اگر قضيه را علني سازيم دولت خواهد رنجيد و چنين كاري از نزاكت خارج خواهد بود.» سپس ميافزايد: «اطلاعات و استنباطات من اين است كه رزمآرا خيال داشت در موقعي كه به نظر او مساعد به وضع سياسي شخص او بود، پيشنهاد جديد شركت را در مجلس اعلام دارد و اين را به عنوان توفيق دولت خود به حساب آورد ولي حسابش غلط درآمد و عمرش به پايان رسيد.» روايت ميكنند كه جنازه رزمآرا را كه به بيمارستان سينا بردند، سرتيپ دفتري رييس شهرباني كه يار غار و بركشيده رزمآرا بود در حضور جمعي زبان به نكوهش مقتول باز كرد و گفت: «چشمت كور! بايستي چنين سرنوشتي داشته باشي!» با ترور رزمآرا، شرايط كشور كاملا به نفع هواداران ملي كردن صنعت نفت تغيير كرد. تا پيش از آن، دو طرف ماجرا، يعني موافقان و مخالفان، پا به پاي هم پيش ميرفتند و احتمال برتري يكي بر ديگري، قطعي و مشخص نبود. كفيل و مشاور رزمآرا، خليل فهيمي آماده ميشد كه ولو براي مدتي كوتاه دولت را به دست بگيرد و جاي خالي نخستوزير مقتول را پر كند. حتي اعلاميه مرگ نخستوزير هم از سوي او صادر شد؛ «روز چهارشنبه، شانزدهم اسفند 1329 ساعت ده و چهل دقيقه، هنگامي كه جناب آقاي نخستوزير براي شركت در مجلس ختم آيتالله فيض به مسجد سلطاني ميرفتند مورد حمله يك نفر قرار گرفته و مقتول شد. هيات دولت تحت سرپرستي اينجانب انجام وظيفه خواهد كرد. فرمانداران و استانداران و ساير مامورين دولت در ولايات بايد با كمال قدرت انجام وظيفه كنند.» اما كار رزمآرا به پايان رسيده بود و ديگر جايي براي كساني كه با او همكاري كرده بودند، وجود نداشت. مجلسيها كه يا در صف مخالفان رزمآرا جاي ميگرفتند يا مرعوب شرايط پس از ترور او شده بودند، به فهيمي فرصت نخستوزيري را ندادند. او را كنار گذاشتند و به توافقي كه ميان شاه و مصدق - در رياست حسين علاء بر دولت - صورت گرفته بود، تمكين كردند يا حداقل در ابتدا به نظر ميرسيد كه چنين كردهاند. به روايتي، علاء نظر مصدق را درباره نخستوزيري خودش پرسيده بود و مصدق گفته بود: «چه كسي بهتر از شما.» او كه تاييد مصدق را گرفته بود و حمايت و حكم شاه را هم پشت سر خود داشت، چند نفري را براي عضويت در كابينهاش انتخاب كرد و با چند گزينه احتمالي ديگر نيز به صحبت نشست. شايد فكر ميكرد كه مسير همواري در پيش دارد و براي نخستوزيري با مانع و مشكل بزرگي مواجه نميشود. اشتباه ميكرد. افكار عمومي ناآرام شده بود و رياستِ سياستمداري مثل علاء - كه عضوي از طبقه حاكم شناخته ميشد - هيچ جذابيتي برايش نداشت. علاء نه چهرهاي محبوب بود و نه در نگاه مردم، لياقت تدبير مساله نفت در او ديده ميشد. شماري از نمايندگان مجلس نيز به مخالفت با او برخاستند و اجازه تشكيل دولتش را ندادند. قرعه به نام خود مصدق زده شده بود.