• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5727 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۷ اسفند

ارزن‌ها را به كبوتران تعارف كن!

اميد مافي

در جست‌وجوي تسلي نبودم. فقط مي‌خواستم وقتي كت و شلوار زغالي نو را مي‌پوشم، كراوات سفيد را مي‌بندم و كفش‌هاي دست‌دوز مشكي را واكس مي‌زنم او همين اكناف باشد. همين جا در اين جهان جبرآلود بي‌جبروت! 
در جست‌وجوي تسلي نبودم. فقط دوست داشتم وقتي عطر سمنو خانه كلنگي را برمي‌دارد، دستمال نمدار، فروتنانه گرد و خاك قاب عكس‌هاي كهنه را مي‌زدايد و تخم‌مرغ رنگي اسرار سرگشاده بهار را مخابره مي‌كند، او به ساعت سيكوي ساكت بر ديوار اتاقش زل بزند، موعد حركت و بركت بهار را در ذهن مرور كند و كمي بيدار بماند تا من از راه برسم، ني ني چشمانش را ببوسم، خبر خيانت زمستان به فصل‌هاي مُهوّع را بدهم و نام نامي بهار را كف دستش بنويسم.
  در جست‌وجوي تسلي نبودم، اما او پيش از آنكه به بهار خيرمقدم بگويد، شمع‌ها را بيفروزد و شِنل شيري شوريدگي را بر شانه‌اش بيندازد، غوطه‌ور در غوغاي غروب رفت تا در جهاني ديگر براي لاله‌ها و لادن‌ها تعريف كند كه چطور شصت و هفت برگ مانده تا مختومه شدنِ تقويم جلالي، بي‌هوا و بي‌حواس پر كشيد و حسرت تماشاي بهار در كوچه تنگِ آن سوي بلوار را بر دل خودش و ما گذاشت. 
حالا سه سال آزگار است كه چاي روي ميز سرد شده و او نيست تا چند قطره ليموي تازه درون استكان كمرباريك افشره كند و به اين بينديشد درختان مادامي شكوفه مي‌دهند كه يادش و نه نامش، دشت‌هاي سترون را حاصلخيز كند و آبياري كند. 
به همين بركت قسم در جست‌وجوي تسلي نبودم، اما به تسلي رسيدم؛ در هنگامه‌اي كه باران بي‌امان باريد و بعد از پلكان ابرها بالا رفت تا رازهاي مگوي خويش را زير گوش ربيع نجوا كند. آن هم در ساعات سوزناكي كه از بد ماجرا تُنگِ تنگِ بلور مُنكسِر شد تا ماهي قرمز كوچولو و تُنگِ بي‌مقدار، رها شوند در پلك به‌هم‌زدني.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون