كاش هميشه نوروز بود
غزل حضرتي
عيد آمد و مثل هميشه بيشترين كساني كه بهشان خوش گذشت، بچهها بودند. كودكان گريزان از مهد و پيشدبستاني و مدرسه، تعداد روزها را دقيق حساب داشتند و سعي ميكردند از همه دقايق و لحظات استفاده كافي را ببرند.
پسرها تعطيلات را بلعيدند. همه عشقشان حياط بود و تاب خوردن و غلت زدن لاي سبزهها و از درخت بالا رفتن. آنقدري كه در اين تعطيلات لباس بچه شستم، هيچوقت نشستم.
پسر بزرگم حواسش به تاريخ بود؛ ميخواستيم دهم عيد برگرديم كه پايش را كرده بود در يك كفش كه بايد يكجوري برگرديم كه سهشنبه، چهارشنبهاي كه بايد برود مهدكودك را هم بچسباند به تعطيلات و در برود. حساب كتابش خوب شده بود، ديگر ميشود رويش به عنوان يك آدم اهل حساب كتاب، حساب كرد.
يك روز راهي جنگل شديم، البته بيشتر پارك جنگلي بود اما همين هم غنيمت بود. اولش پسرها نميرفتند از دار و درخت بالا بروند، يك گوشه ايستاده بودند به تماشاي بقيه بچهها. ده دقيقه بعد پسرم روي بلندترين تابي نشسته بود كه به عمرش ديده بود؛ تاب درختي. نيمساعت بعد روي درخت بود و بعد از آن برايم يك گل زرد چيد تا بگذارم توي موهايم.
بچههاي ما آپارتمانياند، مثل گل آپارتماني. نسل اينها با ما خيلي فرق دارد، بيشترين هيجاناتشان را در تبلتها و تلويزيونها به دست ميآورند. با ديدن كارتونهاي هيجاني، هيجانزده ميشوند و در خيال، در جنگل و دريا سير ميكنند.
نسل ما در محيط بيروني بزرگ شد. سرگرمي هرروزه ما، بازي در حياط با همسالانمان بود. خيلي وقتها هم جلوي خانهمان در كوچه بازي ميكرديم. بچههاي ما نميدانند ليلي چيست، بالا بلندي را روي مبل ياد گرفتهاند، استپ هوايي بلد نيستند چون سقف خانه كفاف نميدهد و لوسترها گراناند. يك قل دو قل كه ديگر هيچي، از منسوخات است. بچههاي ما مثل گل گلخانهاي هستند، از گلخانه بيرون نيامدهاند، باد بهشان نخورده، آفتاب تند نديدهاند، زير باران نبودهاند. بچههاي ما هميشه در دماي مطبوع خانه روز را شب كردهاند و شب را صبح. كاش ميشد هميشه نوروز باشد تا بچهها هم سهمشان را از باد و آفتاب بردارند.