به سوي ايستگاه فنلاند
مرتضي ميرحسيني
اواسط مارس آن سال در سويیس اقامت داشت. در تبعيد زندگي ميكرد و بيشتر ارتباطاتش نيز به صحبت با تبعيديهاي ديگر محدود ميشد. خبر شورشها و اعتصابهاي سراسري در روسيه و زمينگير شدن حكومت تزاري را هم از يكي از رفقاي لهستانياش شنيد؛ «خبر را نشنيدهايد؟ در روسيه انقلاب شده!» جنگ بزرگ كار خودش را كرده و كمر نظام سياسي حاكم بر روسيه را شكسته بود. ارعاب و سركوب هم ديگر چاره نجات تزار نبود. كنار كشيد. بعد دولتي موقت اداره امور كشور را به دست گرفت. لنين اين دولت را قبول نداشت و به اهدافي متفاوت با برنامههاي اعلامي آن دل بسته بود. به قول ادموند ويلسون، در كتاب «به سوي ايستگاه فنلاند» مهمترين دغدغهاش، قبل از هر چيز، ختم هرچه سريعتر جنگ بود. «لنين ميگفت اين حكومت نميتواند خواستههاي مردم را برآورده كند. نميتواند صلح به آنها بدهد، چه وابسته به يارانه فرانسه و انگلستان است و متعهد به اينكه جنگ را ادامه دهد... نميتواند نان به آنها بدهد، چه تنها راه تأمين نان مردم اين است كه حرمت سرمايهداري و زمينداري را بشكند، حال آنكه بورژوازي طبق تعريف ناگزير از حفظ اصل مالكيت است. نميتواند آزادي به آنها بدهد، چه حكومت همان زمينداران و سرمايهداراني است كه هميشه نشان دادهاند از مردم ميترسند.» مصمم بود قدرت را از چنگ بورژواها بيرون بكشد و به كمك كارگران و ميليشياي مردمي، بر جريان حوادث مسلط شود. نقشههاي ديگري هم در سر داشت. اما قبل از هر چيز، بايد به روسيه برميگشت و رسالتي را كه مطمئن بود تاريخ به او سپرده است به عهده ميگرفت. از فرانسويها و انگليسيها- كه سياستشان، حفظ روسيه در جنگ بود- جواب رد شنيد و سوئديها هم كاري برايش نكردند. مدتي به اين در و آن در كوبيد و همه راههاي ممكن بازگشت را كه به ذهنش ميرسيد محك زد. سرانجام با واسطه به سفير آلمان در سوئد متوسل شد و از او كمك گرفت. آلمانيها كه ميدانستند لنين مخالف جنگ است و حتي اگر موفق به خروج روسيه از جنگ نشود، دستكم توانايي ايجاد آشوب در آن كشور را دارد، با درخواستش موافقت كردند و مسيري براي بازگشت او به روسيه، از طريق خاك آلمان در نظر گرفتند. اما چنان كه وقايع بعدي نشان دادند، آنها نيز هيچ اعتمادي به او نداشتند. باورشان اين بود كه او به همان اندازه كه براي انگليسيها و فرانسويها خطرناك است، ميتواند براي خودشان نيز مشكلساز شود. پس «بنا شد حين عبور از خاك آلمان كسي از قطار پياده نشود يا با كسي در بيرون تماس نگيرد و بدون اجازه سویيسي سوسياليستي كه همراهشان بود كسي هم وارد قطار نشود.» لنين كه به چيزي جز بازگشت فوري و نقشآفريني در انقلاب نميانديشيد، با همه شرط و شروط آلمانيها موافقت كرد. ماجراي آن سفرش به روسيه، ماجرايي طولاني است كه تا نيمههاي آوريل طول كشيد. در پتروگراد، در ايستگاه معروف به ايستگاه فنلاند قدم به خاك كشورش گذاشت. با سخنراني پرشوري در نكوهش دولت موقت و ضرورت ختم جنگ و اميد به انقلاب جهاني شروع كرد: «رفقا به شما سلام ميكنم در حالي كه نميدانم وعدههاي دولت موقت را باور كردهايد يا خير. ولي شك ندارم موقعي كه آنان برايتان شيرينزباني ميكنند، وقتي كه وعده پشت وعده به شما ميدهند، دارند شما و همه ملت روسيه را فريب ميدهند. ملت صلح ميخواهد، ملت نان ميخواهد، ملت زمين ميخواهد و آنها به شما جنگ و گرسنگي ميدهند نه نان. آنها زميندارها را به حال خود رها ميكنند... ما بايد براي انقلاب سوسياليستي بجنگيم. تا آخر بجنگيم. تا پيروزي كامل پرولتاريا. زندهباد انقلاب سوسياليستي جهاني!»