• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5731 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۶ فروردين

یک پتو با خودت بیار 

محمد خیرآبادی

کلید را که به در انداختم و وارد خانه شدم، دیدم مهری روی مبل یک وری نشسته. موهایش نامرتب بود. از صورتش خستگی می‌بارید. با صدایی ضعیف جواب سلامم را داد. بچه‌ها توی اتاق‌شان بودند و صدایی از آنها در نمی‌آمد. همان لحظه با حس قوی مختص به خودم، البته به کمک حالات مهری و آرامش غیرمنتظره بچه‌ها، فهمیدم که امشب از آن شب‌هاست. ساعت ۹ شب بود. کیف و بار و بندیلم را گذاشتم روی زمین و خریدها را بردم به آشپزخانه. رفتم به بچه‌ها سر بزنم، دیدم که بله، اتاق‌شان را قشنگ پشت و رو کرده‌اند. هیچ چیز سر جایش نبود و معلوم شد امروز مهتاب ۷ ساله و مینا ۴ ساله دست به دست هم داده بودند که مادرشان را کلافه کنند. به مهری کمک کردم تا وسایل شام را سریع‌تر آماده کند و گفتم: « حسابی خسته‌ای. امشب برو زودتر بخواب. من بچه‌ها رو می‌خوابونم.» لبخند کم‌رمقی زد و چشم‌هایش را باریک کرد و گفت: «من گشنم نیست. میشه شام نخورم؟» گفتم: «آره عزیزم برو بگیر بخواب.» مهری که رفت یک لحظه با خودم گفتم: «عجب غلطی کردم. من خودم حسابی خسته‌ام. چرا بی‌خود یه چیزی گفتم؟»
بچه‌ها از اتاق آمدند بیرون. یکی این طرف و یکی آن طرف ولو شدند و گفتند: «خوابمون میاد.» خوشحال شدم از اینکه می‌شود روی زود خوابیدن‌شان حساب کرد. آن شب ما یک خانواده ۴نفره بودیم که هر کدام‌مان فکر می‌کردیم خسته‌ترین آدم روی زمینیم و از ما خسته‌تر پیدا نمی‌شود. شام را کشیدم و آوردم سر سفره. مهتاب و مینا کتلت‌ها را یکی بعد از دیگری از دیس بیرون کشیدند و خالی، بدون نان فرستادند به جایی که باید می‌فرستادند. در یک چشم به هم زدن سفره خالی شد. این هم خودش نعمتی است. بچه‌ای که غذایش را بخورد و لازم نباشد برای غذاخوردنش کلک سوار کنی و وعده جایزه بدهی. بچه‌ها را بردم به اتاق، جای خواب‌شان را آماده کردم و یک قصه از اپلیکیشن قصه‌های صوتی پلی کردم. به دقیقه نرسید که هر دو خوابیدند. نعمت بود که داشت از در و دیوار می‌بارید. حالا نوبت من بود. اگر می‌رفتم روی تخت خودمان، حتما مهری بیدار می‌شد. دلم نیامد خوابش را خراب کنم. از توی کمد دو تا پتو برداشتم، پتوی آبی برای رو و پتوی روکش‌شده با ملحفه گل‌دار برای زیر. رفتم توی هال جا انداختم و خوابیدم. 
حدود نیم ساعت بعد بیدار شدم، دیدم مهتاب بالای سرم ایستاده. گفت: «خوابم نمی‌بره.» گفتم: «خوابیده بودی که بابا. چی شد؟... برو.. برو بالش و پتوت و بیار پیش من بخواب.» رفت و با بالش صورتی خال خال سفید و پتوی صورتی رنگش برگشت و کنار من خوابید. من هم خوابیدم. نمی‌دانم چند دقیقه گذشت که مینا هم آمد. چشم‌هایش نیمه باز، نیمه بسته بود و می‌گفت: «مهتاب کجاست؟ مهتاب کجاست؟» گفتم: «اینجاست. بیا پیش آبجی بخواب.» حدس زدم که دو دقیقه بعد بهانه قمقمه‌اش را بگیرد. رفتم و از اتاق قمقمه آب زرد رنگی را که شب‌ها می‌گذاشتیم بالای سرش آوردم. بچه‌ها روی پتوی من خوابیدند و دیگر جایی برای من نمانده بود. پاورچین پاورچین رفتم به اتاق خودمان و خیلی آرام نشستم روی لبه تخت. صدای ناله تخت درآمد. من سریع پتو را کشیدم روی سرم که بخوابم. چند دقیقه بعد مهری بلند شد و انگار می‌دانست من هنوز نخوابیده‌ام، گفت: « اینجا خیلی گرمه. من برم توی هال.» صدایش را در نیاوردم که بچه‌ها توی هال خوابیده‌اند. هنوز چشم‌هایم خوب گرم نشده بود که مهتاب آمد و گفت: «بابا اونجا خیلی سرده.» گفتم: «بیا جای مامان بخواب.» کنار دیوار سمت شوفاژ برایش جا باز کردم و خوابید. نمی‌دانم چقدر زمان گذشته بود که از تشنگی بیدار شدم. احتمالا اثر کتلت نسبتا شوری بود که خوردیم. رفتم آب بخورم، دیدم مهری پتوی رنگین کمانی مینا را پیچیده دور خودش و روی کاناپه خوابیده. مینا با صدای شیر آب، بیدار شد. گفت: «میخوام برم اتاق خودمون.» گفتم: «بیا بریم.» بالش و پتوی مهتاب را زدم زیر بغل و مینا را بردم توی اتاق و خواباندم. خودم برگشتم توی هال و سر جای اولم خوابیدم. چند دقیقه بعد مهری هم بلند شد آب خورد. توی دلم گفتم: « احتمالا یکی، دو تا کتلت موقعی که داشت درست می‌کرد خورده.» پتوی مینا را برداشت و رفت. «شاید جدیدا زیاد خر و پف می‌کنم.» آن شب تا صبح، ما ۴ نفر چند بار دیگر بُر خوردیم و سر آخر وقتی که آلارم ساعت ۷ مصرانه قصد داشت حالی‌ام کند که دیر شده، دیدم چهارتایی ردیف به ردیف وسط هال دراز کشیده‌ایم. من پتوی رنگین کمانی مینا را انداخته بودم، پتوی آبی من روی مهتاب بود، مینا که روی بالش صورتی خال خال سفید مهتاب خوابیده بود پاهایش را کرده بود زیر همان پتوی آبی، مهری هم پتوی صورتی مهتاب را بغل کرده بود. گوشی‌ام را خاموش کردم و به خوابم ادامه دادم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون