درباره تاریخ و علوم انسانی
نیوشا طبیبی
۱- در ایام نوجوانی من، متقاعد کردن خانواده برای ادامه تحصیل در رشته علوم انسانی، ناممکن بود. رفتن به این رشته نشانه بیعلاقهگی به تحصیل شمرده میشد و دانشآموزان آن، در مدرسه قدری نمیدیدند. شرایط به وجهی بود که خود این بچهها هم برتری دانشآموزان رشتههای ریاضی و تجربی را پذیرفته بودند، اگرچه گذراندن و فهم دروسی مثل فلسفه و منطق و جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد هیچ کمتر از ریاضیات جدید و جبر و هندسه و دیفرانسیل نداشت که گاهی سختتر و پیچیدهتر هم بود. من شیفته دروس علوم انسانی بودم، تاریخ و جغرافیا را نمیخواندم، میبلعیدم. ادبیات فارسی و عربی را با اشتیاق میخواندم و فلسفه و منطق را به دلیل درگیری ذهنیای که برای فهمشان، دچار میشدم عاشقانه دوست داشتم. اما از بخت بد، مجبور بودم که در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل دهم. در آنجا نه علاقهای داشتم و نه در نهایت نتیجه قابل اعتنایی به دست آوردم. بعدا در اولین فرصت، در کلاسهای آزاد بزرگسالان شرکت کردم و دیپلم علوم انسانی هم گرفتم. احتمالا بسیاری از همسن و سالهای من دچار چنین وضعیتی شده باشند. در سالهایی که همه باید پزشک و مهندس میشدند، خیال و سودای تحصیل در رشتههای علوم انسانی راحتطلبی و تنبلی شمرده میشد. ذهنیتی خطا، موفقیت و علم و دانش را فقط در این تیترهای تحصیلی میجست. چنانکه این وضعیت تاکنون هم کم و بیش حفظ شده است. من کشور دیگری جز خودمان را نمیشناسم که با اصرار، عنوان و درجه تحصیلی را به عنوان خطاب به کار بگیرند. عنوان مهندس و دکتر را حتی در مکالمات زن و شوهرها هم میتوانید بشنوید! یعنی خانمی همسرش را «دکتر» یا «مهندس» خطاب میکند. استفاده از این عناوین تحصیلی چنان رایج است که برای خطاب کردن غریبهها هم از عنوان مهندس و دکتر استفاده میشود. کار چنان بالا گرفته و غفلت از خطاب کردن افراد با عنوان تحصیلیشان واجب شده که جزيی از ادبورزی مراودات روزمره شده است. نمونهاش مصاحبهای در تلویزیون بود که خانم نماینده مجلس از اینکه ایشان را با عنوان «دکتر» نخوانده بودند برآشفت و تاکید کرد که من «خانمِ دکتر الف» هستم! و نه خانم الف خالی!
۲- تاریخ خواندن در مدارس و دانشگاهها، کاری است تشریفاتی. درس تاریخ معمولا جزو دروس مهم تلقی نمیشود و مانند جغرافیا، فقط زینت و زائدهای است بر دروسی که به اعتقاد نظام آموزشی و البته والدین محترم، دروس «اصلی» شمرده میشوند. دروس اصلی، دروسی هستند که ضامن موفقیت دانشآموز متقاضی کنکور در ورود به رشتههای پولساز و «تیتردار» مهندسی و پزشکی هستند.
روایت خطی و جانبدارانه از تاریخ در کتابهای درسی، از گذشتهها تا امروز سبب شده که دانشآموزان با فراست دریابند که این روایات چندان منطبق با واقعیت نیستند. وارونهگویی و جلوه غلط از تاریخ نشان دادن بدتر از روایتهای ساده شده با تحلیلهای از پیش آماده درباره رویدادهای تاریخی است. الگویی حاضر و آماده در دست مولفان کتابهای درسی تاریخ بوده و هست که رویدادها و وقایع و شخصیتهای تاریخی را در درون این قالب و الگو قرار میدهند تا تحلیل مورد پسند تفکری خاص را به عنوان تاریخ در کتابهای درسی جا بزنند.
تاریخ به مثابه درسی از گذشته و راهنمای عقل بشر امروزی کارکردی بسیار عمیقتر از «قصه وقایع اتفاق افتاده در گذشته» دارد. اطلاع از تاریخ و سرگذشت یک ملت و آنچه بر او رفته است، نه تنها چراغ راه آینده است، بلکه ابزاری است که به وسیله آن میتوان در شیوه تفکر و مدیریت و کشورداری تجدیدنظر کرد و نوع رفتار یک ملت در بزنگاههای تاریخی را حدس زد. تاریخ، نمایانگر شناسنامه هویتی و فرهنگی ملت است و کتمان حقایق تاریخی یا انطباق آنها با مذاق حاکمان خدمت به کسی یا تفکری نیست و فقط دیوار بیاعتمادی را بیش از پیش بالا میبرد و بر ناآگاهی و جهل دامی میزند.
روایتی که نظام پیشین از شاهان قاجار و به ویژه ناصرالدین شاه قاجار به دست میداد، او را شاهی دمدمی مزاج و بیفرهنگ و اهل حرمسرا و بیخبر از زندگی مردم و بیتدبیر و خوشگذران و قسیالقلب معرفی میکرد. این تصویر البته تبدیل به تصویری کلیشهای و نادرست از این پادشاه شد. او نه یکسره بیتدبیر و قسیالقلب و خوشگذران و بیفکر بود و نه به تمامی خوش قلب و مهربان و مدیر و مدبر. او شاهی بود با همه ویژگیهای خوب و بد، او ایران دوست بود. به قدر فهمش و به اندازه مقدرات یک پادشاهی استبدادی موروثی تلاش کرد امنیت و ثبات را در دوره حکومتش برای مردم تامین کند. تصویری که با ناصرالدین شاه ثبت شده در کتابهای درسی تفاوتی بسیار دارد.
تاریخ در نظام آموزشی ما، چه در دوره مقدماتی و چه در دورههای عالی چندان محل توجه نبوده است. با آنکه ایران، سرزمینی تاریخی است اما کارشناسان این حوزه مهجور و ناشناخته کنج پژوهشگاهها و موسسه باستان شناسی نشستهاند و با امکاناتی اندک و محدود کار تحقیقات تاریخی و باستانشناسی را به پیش میبرند. بسیاری از کودکان و جوانان ما به تاریخ نه به مثابه دانشی لازم بلکه به چشم عنصری زائد و مزاحم نگاه میکنند، چون ما نتوانستهایم از تاریخ و ادبیات تاریخیمان که بسیار غنی هم هستند، محتوایی شایسته به وجود بیاوریم. شعارهای سیاسی را با روایت تاریخی آمیختهایم و اعتماد و علاقه را یک جا قربانی کردهایم.