• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5743 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ ارديبهشت

يادداشتي بر داستان كوتاه «مير نوروزي ما» نوشته هوشنگ گلشيري

جا مانده از گذشته‌اي دور يا دورتر

شبنم كهن‌چي

خرداد ماه سال 1363، آتش جنگ هنوز شعله‌ور بود؛ شهر ميزبان حجله‌هاي چراغاني و پارچه‌هاي سياه بود و مردها پشت خاكريزها در تب و تاب دفاع از خاك و خانه، مردم در شهرها گوش‌شان پر از صداي آژير قرمز و بمب و موشك. در چنين ماهي هوشنگ گلشيري اين بيت حافظ را بر پيشاني داستان كوتاهش نوشت: «سخن در پرده مي‌گويم چو گل از غنچه بيرون آي/كه بيش از پنج روزي نيست حكم مير نوروزي». داستان كوتاه «مير نوروزي ما» اين فصل، چهل ساله شد. روايتي از آخرين خاطره كامل بودن يك خانواده كوچك، سفري پنج روزه؛ «فقط پنج روز، نه كتاب، نه بحث». گذشته را گذاشتند خانه ‌لاي كتاب‌ها و گفتند: «با آينده هم وقتي آمد يك‌طوري سر مي‌كنيم.» 
«مير نوروزي ما» روايت همان «آينده» است كه آمد و حال شد، حالي كه راوي‌اش «مرضيه» است. زني كه همسرش (حسين) را به خاطر همان كتاب‌ها و بحث‌ها زنداني كردند و حالا از او آنچه به‌جا مانده بود «چند وجب خاك ناصاف بود و حفره‌اي كوچك در وسط با سه ترك شوره بسته و يك سنگ شكسته و مايل، نشانده بر لبه گودال...».
داستان با راوي اول شخص روايت مي‌شود، اول شخصي كه گذشته را روايت مي‌كند، به حال مي‌آيد و به گذشته‌اي دورتر مي‌رود و بازمي‌گردد به حال. او مثل ماهي در زمان سيال ِ زندگي خودش، سينا، حسين همسرش و برادر همسرش محسن، نرم مي‌لولد. او از زندان مي‌گويد و به گذشته‌اي نزديك مي‌رود، از سفر به كلبه‌اي در ماسوله مي‌گويد و به گذشته‌اي دور مي‌رود، با اسلايد عكسي از كلبه‌اي در ماسوله به گذشته‌اي دورتر مي‌رود و از رفتن محسن مي‌گويد و در پايان داستان كه قصه تمثيلي گاو را تغيير مي‌دهد از حال مي‌گويد، همان زماني كه پسرش كنارش به خواب مي‌رود. پل بين همه اين زمان‌ها، گذشته نزديك و دور و دورتر و حال، يك چيز پل است: «رفتن»؛ رفتن ِ دو مرد، يكي با مهاجرت و ديگري با اعدام، يكي به غربت و ديگري به ديار مرگ.
با اين همه رفت و آمد، داستان كوتاه «مير نوروزي ما» در دو مكان روايت مي‌شود: كلبه، زندان و دو مكان ديگر در سپيدي بين خط‌هاي داستان است: كشتارگاه و قبرستان.
مرضيه همين طور كه روايت سفر به كلبه ماسوله را تعريف مي‌كند، دورتر مي‌رود و از انتخاب دو برادر در مواجهه با سختي و رنج زمانه حرف مي‌زند؛ يكي مي‌رود و يكي مي‌ماند و در دل اين انتخاب از زبان آن كه مي‌ماند، داستاني از گاوي مي‌گويد كه در راه كشتارگاه از گله جدا مي‌شود. داستاني كه چند پايان دارد: يكي در گذشته دورتر كه پوزه بر خاك مي‌گذارد و مي‌سوزد، ديگري در گذشته دور كه نه آتشي زيرش روشن مي‌شود و نه كاردي در تنش فرو مي‌رود و ديگري در حال كه گاو يك‌دفعه بلند مي‌شود و با شاخ قصاب و ديگران را از خودش دور مي‌كند و به خانه برمي‌گردد. مي‌توان گفت اين گاو نه فقط تمثيلي از دو برادر و زن اين داستان بلكه تمثيلي از مردمان بسياري در اين تاريخ كه گاهي ماندند و سوختند، گاهي گذاشتند و رفتند، گاهي نشستند و نگاه كردند و گاهي برخاستند و دفاع كردند. هوشنگ گلشيري با ظرافت تمام نمادهاي بهاري را در داستاني كه سراسر زمستان است و از پيش رخت عزا برتن كرده، نشانده است؛ علف‌هاي سبز، گندم‌زار، درخت‌زار، يونجه‌زار، نخلستان، گل شقايق، گل سرخ، گل ياس و در اين طبيعت كنار آن پريشاني و سياليت زمان، كفشدوزك، ماهي، جيرجيرك و كرم و قورباغه در رفت و آمد هستند. سه رنگ اصلي آبي و سرخ و سبز و سه عنصر اصلي آب و آتش و خاك نيز در تار و پود داستان تنيده شده‌اند؛ «آب كه آبي بود»، «علف‌هاي سبز، حاشيه‌هاي هميشه سبز، گندم‌زار سبز...» و «زبان سرخ و سوزان آتش»... همه زندگي‌اي كه در گذشته بود و ديگر نيست؛ «آب روان و سرد پيدا بود. حالا نيست»، «دراز مي‌كشيد كنار همان آتشي كه حالا نبود»، «باران هم نمي‌باريد»و...
بي‌شك اين داستان يكي از نمونه‌ داستان‌هايي است كه قدرت زبان هوشنگ گلشيري را به خواننده نشان مي‌دهد. زباني آميخته به تصوير كه فضاي داستان را حتي اگر در فصل بهار روايت شود نيز تلخ و زمستاني مي‌كند. به بخشي از داستان كه در عين ساختن فضاي قبرستان و قبر يك اعدامي به خواننده خبر مي‌دهد حسين مرده اشاره مي‌كنم: «و حالا ملك مير مخلوع ما همه همين يك قطعه بود: نه پرچمي داشت، نه درختي، نه گلي. فقط دو نفر در انتهاي قلمرو او، نشسته بودند بر دو سوي پشته‌اي از خاك و سراسر ملك روبرو همه‌اش پرچم و گل بود و آدم‌هاش توي هم مي‌لوليدند. آنجا بود، هست: ويرانه تختگاهش فقط چند وجب خاك ناصاف بود و حفره‌اي كوچك در وسط با سه ترك شوره بسته و يك سنگ شكسته و مايل، نشانده بر لبه گودال؛ انگار كه از عمق خاك مجسمه‌اي، صندوقچه‌اي را بيرون آورده بودند و چون خاك را سر جايش ريخته بودند زمين گود مانده بود. چرا؟ مگر مي‌شود؟ ميانه بالا بود، درست؛ پاهايش لاغر بود، درست، صورتش هم استخواني، اما وقتي[...] بود»
اين داستان تصوير درخشان كم ندارد، تصوير ديگر آن شبي است كه مرضيه تلاش مي‌كند به پسر كوچكش ياد دهد روي نوك پا بلند شود و دست به لبه پنجره، تلفن را بردارد، حرف بزند و خودش مي‌رود سوي ديگر پنجره و با دستي مشت‌كرده بر ميان فاصله گوش و دهان، با صدايي از ته حلق مي‌گويد: «چطوري، بابا؟»؛ يك ملاقات فرضي با پدر.
مير نوروزي ما، دو شخصيت زنده دارد، دو شخصيت مرده كه در غياب‌شان حاضرند. مرضيه و پسرش سينا كه زنده‌اند و حسين و محسن كه مرده‌اند اما در همه جاي داستان زنده و حاضرند به خصوص حسين. در اين ميان گاو در داستان خودش كه پايان‌هايي متفاوت داشت، جلوه‌اي است از شخصيت‌هاي اصلي اين داستان، جلوه‌اي از شخصيتي پويا كه از گذشته بسيار دور به حال مي‌رسد و تغيير مي‌كند و به جاي رفتن يا نشستن، از جا بلند مي‌شود.
هوشنگ گلشيري داستان كوتاه مير نوروزي ما را خرداد سال 63 نوشت. اين داستان اولين‌بار در مجموعه داستان «پنج گنج» و سال‌ها بعد در مجموعه داستان‌هاي كوتاه او يعني «نيمه تاريك ماه» منتشر شده است. هوشنگ گلشيري متولد سال 1316 بود و 24 سال پيش درگذشت. او از بزرگان مكتب اصفهان و از تاثيرگذارترين داستان‌نويسان معاصر ايراني است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون