محمد صادقي
دكتر محمدعلي اسلاميندوشن، نويسنده، مترجم و روشنفكر برجسته كشورمان بود كه در زمينههاي مختلف ادبي، فرهنگي و اجتماعي آثار درخشاني پديد آورد. او كه دانشآموخته حقوق بينالملل از دانشگاه سوربن پاريس بود، غير از مدت كوتاهي كه به كار در دادگستري شيراز مشغول بود، به تدريس در دانشگاه پرداخت، زندگي خود را به قلم بست و كتابهاي ارزشمند و پرباري را نوشت و ترجمه كرد؛ كتابهايي كه هر كدام دربردارنده تحليلها، پژوهشها و آراي او هستند و با توجه به نگرش محققانه، انتقادي و روشنفكرانه نويسنده، در گذر سالها همچنان جاي انديشيدن دارند و مخاطب را به عميقتر فكر كردن فرا ميخوانند.
فرهنگ و ايران
دكتر اسلاميندوشن بيش از هر نويسندهاي درباره «فرهنگ» و «ايران» سخن گفته و نوشته است. او از روشنفكراني است كه به «اصالت فرهنگ» باور دارد. اصالت فرهنگ به اين معنا كه باور دارد تا در فرهنگ يك جامعه تغييري رخ ندهد (فرهنگ به معناي مجموعه احوال دروني شهروندان آن جامعه) نميتوان به تغييري پايدار در جامعه اميدوار بود. بنابراين در ريشهيابي مشكلات اجتماعي برخلاف كساني كه بيش از هر چيز به دگرگوني در سامان سياسي و اجتماعي ميانديشند و اصالت را به سياست يا اقتصاد ميدهند، حجم انبوه مشكلات را در نقصها و ضعفهاي فرهنگي جستوجو ميكند. بر اين اساس، در كار روشنفكري خود، بيش از هر چيز و قبل از هر چيز به «فرهنگ» ميپردازد.
دكتر اسلاميندوشن در پيامي (سال 1394) به مناسبت مراسم نكوداشت خود در خانه هنرمندان ايران ميگويد: «اعتقاد من هميشه اين بوده است كه بايد به پايهها رفت. به اين سبب من هرگز وارد سياست نشدهام. سياست را از طريق فرهنگ دنبال كردهام، زيرا فرهنگ پايه سياست است. رفتار و جهانبيني مردم است كه سياست را ميسازد. مردم به منزله ياختههاي تن كشورند. اگر جهانبيني نادرست در آنان رسوخ كند، همانگونه ميشود كه ياختهها از غذاي نادرست تغذيه كنند و بدن از كاركرد سالم باز بماند. اين احساس خشنودي را نميتوانم پنهان دارم كه بيش از هر كس ديگر، دو كلمه ايران و فرهنگ بر قلمم رفته است. در مورد ايران سوءتفاهم نشود، همانگونه كه بارها گفتهام منظورم وطنپرستي خام و احساساتي نيست. منظور قدرشناسي نسبت به يك دفينه تمدن است. اما فرهنگ، مفهوم وسيع و عام آن را در نظر داشتهام، يعني جهانبيني و رهيافت زندگي. يعني آنچه هويت قومي و شخصيت انساني يك ملت را تشكيل ميدهد و از نوشتن بيش از يك هدف نداشتم و آن اين بود كه حق انسانيت خود را ادا كنم.»
دكتر اسلاميندوشن، وقتي از ايران سخن گفته يا مينويسد، همچون يك عاشق رفتار ميكند. چنانكه ميتوانم بگويم، قلم او در روزگار ما، يادآور صداي تيشه فرهاد در كوه بيستون است. اما «وطن» و «وطندوستي» در انديشه و آثار او چنانكه در پيامش هم خوانديم، مرز روشني با برتريجويي ملي و قومي دارد. يعني چنين نيست كه متعصبانه درباره ايران سخن بگويد، بلكه درياي معرفت، دانش و ادبيات قديم ايران است كه او را شيفته خود كرده و به احترام و قدرداني واميدارد. اما در اسارت گذشته نبوده و آموختن و بهره بردن از دستاوردهاي فرهنگ و دانش جديد را ضروري و مايه پيشرفت ميداند. چنانكه تاكيد دارد: «ايران سزاوار آن است كه خوشبخت و سرفراز باشد و براي آنكه خوشبخت و سرفراز شود، بايد هم به خود وفادار بماند و هم به استيلاي علم بر جهان كنوني ايمان بياورد و در آموختن آنچه نميداند، غفلت نورزد.»
كار روشنفكري
شوربختانه در ميان روشنفكران ايراني، پيچيدهنويسي و مبهمگويي زياد ديده ميشود. از اين رو سخن، نقد و راي آنها كمتر فهم و اين پرسش هم ايجاد ميشود كه آيا آنچه ميگويند يا مينويسند را به خوبي و به درستي فهم كردهاند يا نه؟ زيرا انسان اگر موضوعي را به خوبي فهميده باشد، در انتقال آن نيز موفق خواهد بود. در كار روشنفكري چنانكه بارها درباره آن توضيح داده شده، ساده و روان نوشتن و بدون ابهام و پيچيدگي سخن گفتن، اهميت فراواني دارد، زيرا مخاطب سخن روشنفكر، همه مردم هستند و نه فقط پژوهشگران و متخصصان علوم انساني. زماني كه مخاطبِ سخن يا نوشته روشنفكر، متخصصان و همكاران او هستند، استفاده از واژهها يا تعبيرهاي علمي و تخصصي گريزناپذير است و مخاطبان هم آنها را فهم ميكنند. اما هنگامي كه روشنفكر مردم را مخاطب قرار ميدهد بايد از به كار بردن واژهها و تعبيرهايي كه فهم آن براي همگان ممكن نيست، دوري كند. اگر روشنفكر به اين موضوع دقت نكند، كار روشنفكري او در عرصه عمومي كماثر يا بياثر ميشود. پيچيدهگويي و مبهمگويي، به هر علتي كه در كار روشنفكري پديد آيد، يك آفت است. پرهيز از پيچيده سخن گفتن و مبهم نوشتن در كار روشنفكري دكتر اسلامي ندوشن بسيار درخشان است. او درباره هر موضوع يا مسالهاي كه سخني گفته يا مقالهاي نوشته، از به كار بردن واژهها و تعبيرهايي كه فهم آن براي مخاطب دشوار است، دوري كرده و اين يكي از ويژگيهاي مهم در كار روشنفكري او است. او با برخورداري از دانش آكادميك، مطالعه فراوان و قدرت تحليل مسائل، همواره شناخت دقيقي از كار روشنفكري داشته و آنچه به زبان آورده يا نوشته، ساده و عميق بوده است.
دوستي با هدايت
صادق گوهرين يك روز عصر دكتر اسلاميندوشن را به كافه فردوسي و سر ميز صادق هدايت و دوستانش (حسن قائميان و دكتر روحبخش) ميبرد. اين نخستين ديدار او با هدايت است كه به دوستي ميان آنها ميانجامد. خودش در اين باره مينويسد: «وقتي آقاي گوهرين مرا معرفي كرد، او قيافه آشنا به خود گرفت، چه دو، سه شعر از من در مجله سخن انتشار يافته بود و هدايت آنها را ديده بود. به عادتِ هميشگياش چند كلمه شوخي بر زبان آورد... از آن پس ديدارهاي گاه به گاهي پيش ميآمد و من تمايل شديدي در خود ميديدم كه با او همنشين شوم... گاهي ميرفتم و در كافه فردوسي كنار ميز هدايت مينشستم. دوستان او هميشه جمع بودند. پاهاي ثابت عبارت بودند از: حسن قائميان، رحمت الهي، انجويشيرازي، قدري نامنظمتر پرويز داريوش، صادق چوبك و دكتر خانلري و يكي، دو نفر ديگر هم ميآمدند. ولي او در ميان همه شاخص بود و موجبِ جوشش آنها نيز او بود... من نسبت به اين عده كه همگي اهل قلم و به اصطلاح روشنفكر بودند، حس ستايشي داشتم، اما تنها به خاطر هدايت در جرگه آنها حاضر ميشدم. هدايت كم حرف ميزد، ولي هر چه ميگفت، شيريني و تازگياي داشت كه با حرفهاي ديگران فرق ميكرد. آهنگ صدا و طرز تكلمش كه لهجه اصيل تهراني و رنگ عاميانه داشت، به گوش من بسيار آبدار و خوشايند ميآمد. سيگار را با ظرافت و سبكي لاي دو انگشت ميگرفت و دود آن را از زير سبيل باريك و زردش بيرون ميداد. كساني را كه دوست ميداشت مهربانياش را به جلو ميآورد. در نزد كساني كه آنها را نااهل ميپنداشت، حالتِ چشمش برميگشت و تلخي و كدورتي در آن پديدار ميشد... پس از آنكه آشنايي ما كمي بيشتر شد، ترجيح ميدادم كه براي ديدن او به دانشكده هنرهاي زيبا كه گاهي به آن سر ميزد يا به خانهاش بروم. اتاقي در خانه پدري خود داشت، در خيابان روزولت بالاتر از دروازه دولت كه آن زمان خاكي بود. معمولا بعدازظهرها تا حدود چهار و پنج در خانه بود. احتياجي به گذاردن قرار قبلي نبود. از اميرآباد، كوي دانشگاه، راه ميافتادم و حدود ساعت سه به آنجا ميرسيدم.»
دكتر اسلاميندوشن در جلد سوم كتاب «روزها» و كتاب «گفتهها و ناگفتهها» درباره شخصيت هدايت سخن گفته و هدايت را شخصيتي متفاوت و شاخص در ميان نويسندگان روزگار خود ارزيابي ميكند. به تعبير او «هر چه بود خودش بود» به اين معنا كه اهل تقليد از ديگران نبوده است. ساده و بيتكلف لباس ميپوشيده، با كسي رودربايستي نداشته، صريح بوده، نسبت به مردم دلسوزي داشته، شخصيتي فرهنگي بوده و كاري غير از خواندن و نوشتن نداشته است. دكتر اسلاميندوشن چنانكه ميگويد از هدايت بسيار آموخته و تاثير زيادي از او گرفته است. او در اين باره مينويسد: «هدايت مرا هوشيار كرد كه نسبت به سبكسريهاي زمان، تعينهاي مقامي و بعضي تفرعنهاي اديبانه و روشنفكرمآبانه و خلاصه هر چه بوي دروغ و قلب از آن بيايد، به چشم بياعتنايي يا تحقير بنگرم...»
نقد فرهنگ عمومي
دكتر اسلاميندوشن روشنفكري است كه همواره به نقد فرهنگ عمومي توجه داشته است. او در آثارش بارها درباره فقر فرهنگي، جامعه بيسوال، بيتوجهي به آموزش جوانان، بينظمي اجتماعي، روشهاي نامطلوب در اداره جامعه، سلطه ماديگرايي، از دست رفتن صفاي زندگي (چه در فقر چه در رفاه)، رقابتهاي فرساينده براي دستيابي به پول و مقام، تزلزل اخلاقي و... نوشته و در آسيبشناسي مسائل فرهنگي و اجتماعي، غيبت آموزش درسهاي زندگي و فاصله گرفتن از اخلاق را نكتههاي مهمي تشخيص داده و مينويسد: «اخلاق مانند لولايي است كه اگر كار نكند، زنگ ميزند و به خشخش ميافتد. كار نكردن به جاي خود، واي به وقتي كه كالاي نامرغوبي قلمداد شود.» به تعبير او تزلزل اخلاقي است كه ميتواند جامعهاي را تا پاي انفجار يا اضمحلال ببرد.
دكتر اسلاميندوشن به تعبير خودش از دو چيز پرهيز داشته: «يكي جلب نظر خواننده يا حرف زدن بر وفق خوشايند او، ديگري جلب عنايت ارباب قدرت» و در كار روشنفكري خود، نقد فرهنگ عمومي را همواره در نظر داشته، زيرا باور دارد كه تا درون مردم عوض نشود در بيرون تغييري رخ نخواهد داد. از اين رو براي سياست اصالت قائل نبوده است. البته نسبت به سياست حساسيتهاي فراواني داشته و دارد، اما فرهنگ را مقدم دانسته و سياستزدگي در آثارش ديده نميشود. به باور او تا گره فرهنگي باز نشود، نه اقتصاد رونق ميگيرد، نه تورم ميخوابد، نه جرم كاهش مييابد و نه تعاون و همكاري و اعتماد در ميان مردم راه پيدا ميكند. روش او هميشه بر اساس عقلانيت و اعتدال بوده و تعصب و جزم و جمود فكري را از عوامل عقبماندگي دانسته است. او در مواجهه با دنياي نو و انديشههاي جديد، هيجانزده رفتار نكرده، يعني نه بر نفي آن اصرار ورزيده و نه بر پذيرش تام و تمام آن، بلكه همچون دوست انديشمندش دكتر مصطفي رحيمي، نگاه عقلاني و انتقادي خود را به كار بسته و جوياي حقيقت بوده است. چنانچه در مواجهه با فرهنگ ايران و فرهنگ و تمدن نوين بشري، از تندرويهاي رايج دوري جسته است.
نقصهاي نظام آموزش و پرورش
دكتر اسلاميندوشن در قامت يك «روشنفكر فرهنگمدار» همواره نسبت به نظام آموزش و پرورش در ايران و نقصهاي آن حساس بوده و نقدهاي خود را در اين باره منتشر كرده است. به باور او، فرهنگ پايه كار هر جامعه است و اگر اصلاح در زمينه فرهنگ شكل نگيرد، اصلاح جامعه و رسيدن به وضعيت مطلوب امكانپذير نخواهد بود. بر اين اساس، درباره آنچه در مدرسهها و دانشگاهها ميگذرد نقدهايي نوشته و درباره وضعيت تلخ آموزش در ايران هشدار داده است. براي نمونه سالها قبل، پرسشهاي خود را اينگونه مطرح ميكند: «نسل امروز را چگونه تربيت ميكنيم؟ به آنها چه ميدهيم؟ آيا با اين آموزش و تربيت و نمونههايي كه در برابر آنهاست، انسانهاي كارآمد و خوبي خواهند شد؟ از طريق فرستندهها و مطبوعات به مردم چه ميدهيم؟ آيا در دنياي پر تب و تاب كنوني، تنها سرگرم شدن ميتواند كافي باشد؟ هدفهاي زندگي چگونه تعيين شده؟ ماهيت دلخوشيها چيست؟ يك دانشجو از روزي كه پا به دانشگاه ميگذارد تا روزي كه از آن بيرون ميرود، چه چيز بر او اضافه ميشود، چه تغييري در تفكر و قابليت مغزي او پديد ميآيد؟ يك استاد، علاوه بر عمل جسماني رفتن به كلاس، به اين دانشجو چه ميدهد؟ با توجه به اينكه در يك جامعه در حال جنبش، مهمترين سرمايه، استعداد، نيرو و وقت مردم است، چه ميشود كرد كه اين استعداد و نيرو و وقت به هدر نرود؟ آيا احتياطهاي لازم در اين باره به كار ميرود و به قدر كافي احساس مسووليت و توجه به اهميت موضوع هست؟» سپس ميافزايد: «ما اگر درِ سوال را به روي خود ببنديم يا از سوال وحشت داشته باشيم، خواهيم شد جامعه بيسوال و اين صفت جامعهاي است كه يا خود را به كمال رسيده ميبيند (كه چنين فرضي درست نيست) يا در آن درجه از گمراهي است كه به ارزش سوال واقف نيست و اين را نيز ميدانيم كه فرهنگ انسان، چيزي جز حاصلِ سوال و جواب سوال نيست.»
آنچه دكتر اسلاميندوشن نسبت به آن نقد داشته و دارد، ضعف در نظام تعليموتربيت و غفلت ورزيدن از مسائل فرهنگي است كه سرانجام پديده خطرناكي به نام «جامعه بيسوال» را به وجود ميآورد، زيرا افرادي كه يك جامعه بيسوال را شكل ميدهند، افرادي هستند كه از قدرت «انديشهورزي» و «استدلالورزي» برخوردار نيستند، از اين رو يا با پيروي از ديگران خود را از انديشيدن و چونوچرا كردن درباره مسائل رها كرده يا بر اساس توهمي كه از تواناييهاي خود دارند، همواره با سادهسازي مسائل و مشكلات، به راهها و راهحلهاي نسنجيده و هيجاني گرايش يافته و بر حجم گرفتاريهاي خود و ديگران ميافزايند.
دكتر اسلاميندوشن باور دارد كه به خاطر ضعف در آموزش و بيتوجهي به فرهنگ، جوانان كمتر با درسهاي زندگي و هنر زندگي آشنا ميشوند و قدر بهترين دوره زندگي خود (جواني) را چنانكه بايد نميدانند. او ميگويد: «هنر فكر كردن در زندگي، اهميت زيادي دارد، چون لازمه درست زندگي كردن است. اين هنر بايد از طريق آموزش به افراد منتقل شود تا بهار جواني به سرانجامي برسد. منظور اين نيست كه جوانان مقصرند، بلكه شرايط آنها را به اين وضع كشانده است. دانشآموزان اغلب ايراداتي ميگيرند كه معلم خوب درس نميدهد، مطالب كتابهاي درسي جذابيت ندارد، كتابها تكراري است و پربار نيست كه تا حدي درست است. اما دانشآموز هم در كلاس درس بايد فعال باشد، سوال و بحث مطرح كند، اما اين مشكلات از قديم وجود داشته كه من چند جا درباره آن نوشتهام. جذب علم هم در جامعه ما ضعيف است و از طرفي، مدركگرايي باب شده است. تعداد دانشجوها روز به روز افزايش مييابد و در هر دهكورهاي دانشگاهي ايجاد شده است. اكنون بايد ببينيم با اين سيل مدرك به دست، چه ميخواهيم بكنيم؟ آنچه نگرانكننده است، دو چيز است: يكي اينكه جوانان ما كمتر سوال دارند و كنجكاو هستند. دوم اينكه در دوران مدرسه عادت به فكر كردن در آنها رسوخ داده نشده است. بيشتر اوقات به دنبال كليشهها هستند. چه در مدرسه و چه در دانشگاه. آنچه براي ايجاد شادابي جامعه لازم است، انديشه آزاد است. انديشه آزاد از طريق مطالعه و بحث و گفتوگو و برخورد عقايد ايجاد ميشود. اما تيراژ كتاب كه معيار مهمي است، حرف ديگري ميزند. آموزش در ايران، تعبدي بوده است و آموزش تحليلي كه متكي بر سوال باشد، بسيار ضعيف بوده و اين در آينده نگرانيهاي بيشتري به وجود ميآورد. نگرشهاي آموزشي در كشور، نيازمند بازنگري و بازسازي است و كتابهاي درسي و آموزشي، جوابگوي بسياري از نيازهاي نوجوانان و جوانان نيست. اين كتابها ذهن جوانان را كمتر با مسائل اساسي زندگي درگير ميكند و به همين سبب، نسل جوان دچار نوعي سرگرداني در زندگي است، زيرا درسهاي زندگي در كتابهاي درسي، كمتر جلوه دارد.»
سخن پاياني
در اين نوشته، كوشيدم تا به نكتههايي درباره كار روشنفكري و دغدغههاي ارجمند دكتر اسلاميندوشن بپردازم. او كه در زندگي خود قبل از هر چيزي در جستوجوي حقيقت و دانايي بود و قلم قدرتمند خود را در خدمت فرهنگ قرار داد، خدمات خالصانه و عاشقانه فرهنگي او در دوره معاصر بيمانند است، همچنانكه جايگاه روشنفكري، شخصيت و منش اخلاقي او.