كتابفروش عاشق
حسن لطفي
اولين باري كه كتابهاي خريداري شده از او به دستم رسيد، خيال كردم بسته بندي منظم و دقتش در سالم به مقصد رسيدن كتابها، به خاطر جذب مشتري جديد است . اما دفعات بعد فهميدم تميزكاري و دقتش هميشگي است . قيمت پايينتر كتابها، تنوع آثار و نگرفتن هزينه پست باعث شد تا مشتري دايمي كتابفروشي مجازيش شوم . به چند نفر هم معرفيش كردم . آنها هم راضي بودند . سفارش كتابها را تكتك ميدادم و وقتي چند تا ميشد برايم ارسال ميكرد . هميشه هم منتظر ميماند تا خودم خبر كنم و كتابها را بفرستد . چند روز پيش براي اولين بار پيغام داد كه اگر اجازه بدهي كتابهاي سفارشيت را بفرستم . گفتم ايرادي ندارد . خواستم كتاب ديگري هم كه قيمت نسبتا بالايي داشت بخرم . دليل بالا بودن قيمت كتاب را پرسيدم .توضيح كه داد فهميدم قيمت پشت جلد كتاب سي درصدي هم بيشتر است . كتاب را براي خودش خريده بود و چون به شرايط بد اقتصادي خورده بود (بالا رفتن اجاره و پايين آمدن فروش و...) تصميم گرفته بود كتاب مورد علاقه خودش را هم بفروشد . نميدانم چه شد كه بعد از توضيحش پرسيدم كتابفروشي برايت حرفه است يا عشق ؟ پاسخ داد: حرفه بي درآمد و عشقي كه مجنونم كرده . به شوخي گفتم: يعني تا به حال مجنون نبودي ؟ استيكر خندهاي فرستاد و گفت: نويسنده كتاب و كتابفروشي كه اينجا، پي درآمد باشد خل است اما من مجنونم . حالا نوبت من بود كه استيكر تعجب بفرستم . دوباره شكلك خندهاي فرستاد و نوشت: راستش را بخواهي من به خاطر ليلي كتابفروش شدم ! بعد برايم توضيح داد كه يكي را دوست دارد كه كتابخوان قهاري است . اسم او هم ليلي است . پدرش هم به فكر شوي دادن او است و... داشتم باور ميكردم دارد راست ميگويد كه بيشتر از اين سركارم نگذاشت و نوشت: جدي نگير عشقي كه داخل كتابفروشي شروع شود ته تهاش ميشود عشق مهشيد و هامون ! شكلك تعجب فرستادم و پشت بندش نوشتم: پس مجنون نيستي، خُلي ! سريع پاسخ داد: با يك شوخي قضاوتم ميكني ؟ نوشتم: با شوخي نه ! با حرفه بي درآمدت ! نوشت: خدا امثال تو را از ما نگيرد . هنوز هم تك و توكي كتابخوان پيدا ميشود . هنوز نسل كتابخوانها را ملخ نخورده . بعد هم شب بخيري گفت و رفت تا بخوابد .ميخواست صبح كه بيدار شد كفش آهني بپوشد و پي جايي برود كه اجاره كمي براي شغل كتابفروشي داشته باشد.