به بهانه درگذشت محمدعلی علومی
ساده و صمیمی در اوج فرهیختگی
مختار شکریپور
هنوز بیست و پنج روز از مرگ غافلگیرکننده و جانکاه دوست دیرین عزیزم مجید فروغی، روزنامهنگار فرهنگی و پژوهشگر و مدرس ارتباطات، نگذشته بود که نیمهشب خبر مرگ در تنهایی دوست نویسنده و شاعر و اسطورهشناس و طنزپرداز عزیزم محمدعلی علومی نازنین و سرشار از صمیمیت، حسرتی دیگر بر حسرتها و دلتنگیهایمان افزود. علومی را از اوایل دهه هشتاد میشناسم؛ همان بار اول که او را دیدم انگار سالها بود که همدیگر را میشناختیم. از آن روز دوستی ما شروع شد و هر از گاهی پیش ما به محل کارم میآمد و با خودش سرزندگی و انرژی بینظیری، بهرغم همه رنجها و دغدغههایی که داشت، میآورد. علومی با اینکه کرمانی بود اما قرابت و ارادت عجیبی به کردها داشت و میگفت که مدتی با یکی از دوستان همدوره دانشگاهش با کردها در کردستان زیسته است و به نوعی خود را از این تبار میدانست و به وجد بسیار شیرینی میآمد. حضورش با دامنی از دانش ادبی و هنری بسیار آموزنده و سرشار از نکتهسنجی و ایده بود. خوشحالم که یک نوار کاست از او به یادگار دارم که گفتوگویش با من درباره مستند «پرواز در دایره حضور» بود که درباره شاملو ساختم. از فیلم خیلی خوشش آمده بود و میگفت بعد از یک ماه هنوز حیران فضای فیلم است و چقدر از آیدا در این فیلم گفت و بخشی از مصاحبه را هم در یک هفتهنامه محلی کردی منتشر کردم و آماده انتشار است. از فضا و اتمسفر فیلم گفت و فکر میکرد که طراح صحنه برجسته و کاردانی در این فیلم داشتهام که چنین فضایی ترسیم شده است. البته این انتقاد را از من هم داشت که چرا به جای استفاده از بازیگران در خوانش شعرهای شاملو، از دهقانان و کارگران و مردان و زنان کرد استفاده نکردهای؟! میگفت شاملو بیشتر شاعر این قبیل اقشار بود؛ این هم از ارادتش به کردها بود. علومی، که اسطورهشناس برجسته و بادانشی بود، از وجه اساطیری این مستند هم گفت و تأویلهای خاص خودش را داشت که بماند. زندهیاد علومی هنرمند و ادیب و پژوهشگری چندوجهی بود. طنزنویسی خلاق و با مهارت و مسلط به طنز فاخر بود که بیگمان ریشه در خلق و خو و سرشت طناز و شیرین و انرژی بخشاش هم داشت. بهرغم جایگاه برجسته ادبی و هنری و فرهنگیاش، انسانی به شدت وارسته و شریف و نجیب و فروتن و رها و در کمال آرامش و به دور از هر گونه ادا و اطوار بودو به نوعی کودکوارگی بهرغم پختگی فکری و شمایل با هیبت در خود داشت. جالب است که بعد از دیدن فیلمم مرا شرمنده خود کرد و گفت که به جای نوشتن یادداشت درباره فیلم، دوست دارم که با هم گپ بزنیم و من هم بهرغم معذب بودن با افتخار به مصاحبت با او پرداختم و چه مصاحبت شیرین و پرنکته و پرایدهای شد. چند شعری هم با دستخط خودش از او به یادگار دارم که امیدوارم پیدا كرده و منتشرشان کنم. یکی از شعرها عاشقانهای از نگاه پلنگی عاشق ماه بود. وقتی با حیرت از چاپ کردن شعرهایش در دفتری پرسیدم، با لبخندی ملیح خاص خودش زیرکانه از پاسخ طفره رفت. لبخندها و وارستگیهای سرشار از رهایی و هیجانانگیزش برای همیشه با من خواهد بود، همانطور که حسرتهای ندیدنش و غیاب ناراحتکنندهاش در این چند ساله همچنان با من است و تا ابد هم خواهد بود.