• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5763 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت

استاديوم بدون مامان كيف نداد

غزل حضرتي

دوشنبه بازي استقلال بود. پسرها با پدرشان رفتند استاديوم. پسرهاي ۶ و ۳ ساله را مي‌گويم. براي اولين‌بار در عمرشان پاي‌شان به استاديوم باشكوه آزادي باز شد. دست در دست پدرشان، با لباس‌هاي آبي راهي جايگاه استقلالي‌ها شدند، اما بدون من.
من را به استاديوم راه نمي‌دهند. پسرم اين را نمي‌فهمد. به او مي‌گويم من كار دارم، نمي‌توانم بيايم. شما برويد، خوش بگذرد. تازه با مقوله حجاب اجباري آشنا شده و كلافه است از نفهميدن قوانين اينچنيني. ديروز در ماشين كه نشستيم به من گفت: «چرا تو مثل ما تيشرت نمي‌پوشي بروي سركار؟» گفتم: «نمي‌شود، زن‌ها نمي‌توانند تيشرت بپوشند، جريمه مي‌شوند.» گفت: «چرا پس مردها مي‌پوشند؟» گفتم: «اين قانون قديمي است كه مال صد سال پيش است، مشكل اينجاست كه هنوز عوضش نكرده‌اند. بحث را عوض كردم، مغزم نمي‌كشيد چه بگويم.
به من مي‌گويد تو اگر استقلالي بودي با ما مي‌آمدي استاديوم، مگه نه؟ حيف كه پرسپوليسي هستي. استاديوم راهت نمي‌دهند.
 اينجا هم مجبورم سكوت كنم، چه بگويم؟ بگويم به خاطر بددهني يك مرد موسفيد، دخترها از ورود به استاديوم منع شدند؟ بگويم چون چند نفرشان روسري نداشتند ديگر هيچ كس را راه نمي‌دهند؟ بگويم بر فرض كه راه هم بدهند، من بايد آن سوي ميله‌ها بنشينم، شما پسرها اين سو؟ چه بگويم كه سوالات بعدي آوار نشود روي سرم؟ 
آخرش هم مي‌گويد دفعه بعدي ميشه توام بياي؟ استاديوم بدون تو حال نمي‌ده.
با خنده مي‌گويم آره كه ميام، اصلا چون من پرسپوليسي‌ام ميرم اونور ميشينم، شما استقلالي‌ها كنار هم بنشينيد.  ياد فيلم «زندگي زيباست» مي‌افتم. پدر براي اينكه پسرش نفهمد جنگ است و دشمن روبه‌رويش ايستاده، همه ‌چيز را به بازي تبديل كرد تا پسرش سرگرم بازي شود و اضطراب در وجودش نيايد. من هم پرسپوليسي بودنم را بهانه مي‌كنم تا بو‌ نبرد كه من به خاطر زن بودنم بايد آن سوي ميله‌ها بنشينم.
خدا كند دفعه بعد كه قرار شد بروند استاديوم، ممنوعيت ورود زنان برداشته شده باشد وگرنه ديگر نمي‌دانم چه بهانه‌اي دست و پا كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون