وقتی «بازدم هنرمند» اثر هنری می شود!
مهرداد حجتی
همان اوایل دهه ۶۰ میلادی بود که هنرمندی ایتالیایی نامش بر سر زبانها افتاد. او تعدادی بادکنک سفید و آبی بر سر تکه چوبهایی به نمایش گذاشته بود و روی هر یک نوشته بود «بازدم هنرمند!» بازدیدکنندگان هم با اشتیاق، آن بادکنکهای حاوی باد گلوی هنرمند را می خریدند! یک اتفاق به نظر آوانگارد بود. اما هنرمند در واکنش به هنر آوانگارد این ساختارشکنی را کرده بود. آن روزها، هر کار عجیبی ممکن بود. هنرمندان حتی خود را به اشکال عجیبی آرایش میکردند و لباسهای خارج از عرفی برتن میکردند. نهتنها هنر، که جهان وارد عصر تازه ای شده بود. ظهور هنرمندان جدید و پدیداری مفاهیم نو، از ویژگیهای آن عصر بود. سینما، تئاتر و موسیقی به یکباره متحول شده بود. تندباد حوادث سیاسی، به همه عرصهها وزیده بود. در شوروی نیکیتا خروشچف چند سالی می شد که بر سر کار آمده بود و در ایالات متحده، جاناف کندی قدرت را در دست گرفته بود. هر دو با اندیشههایی متفاوت از رهبران پیشین بر سر کار آمده بودند. از مرگ استالین چند سالی گذشته بود و خروشچف درصدد اصلاحات ساختاری در شوروی برآمده بود. او خواهان صلح و روابط دوستانه با غرب بود. مخالفان سرسختش از درون حزب مدام در پی کارشکنی در روند اصلاحاتش بودند و او خوشبین نسبت به آینده، غافل از پیرامون خود، درصدد استالینزدایی از شوروی بود. کندی هم در ایالات متحده، اصلاحاتی را پی گرفته بود. او در داخل با چالش بزرگ سیاهان، به رهبری مارتین لوتر کینگ روبهرو بود و در خارج از مرزها با بحران تازه کوبا، مشکل ویتنام و گسترش جنگ سرد روبهرو بود. رقابت تسلیحاتی و تنشها تا پیش از به قدرت رسیدن او، به اوج خود رسیده بود و خطر دست درازی شوروی تا مرزهای امریکا جلو رفته بود.
گروه «بیتلها» در همان زمان، در بریتانیا ظهور کرده بود. جان لنون، پل مککارتنی، جورج هریسون و رینگو استار یک گروه چهار نفره جوان به یکباره، در جهان تبدیل به ستاره شده بودند. آهنگهای آنها که روی «صفحه گرامافون» عرضه میشد، به فروش سرسامآوری رسیده بود و جوانان پرشماری را پیرو آنها کرده بود! در همان دوران موی بلند میان پسرها مد شده بود و موی کوتاه پسرانه میان دخترها رواج یافته بود. سینما هم وارد عصر تازه ای از ساختارشکنی شده بود. در هالیوود پس از دوران تاریک «مککارتیسم» که سناتور جوزف مککارتی، پدید آورده بود، نوبت به آثاری تازهای رسیده بود. هر چند زخم ناشی از اذیت و آزارهای کینه توزانه مککارتی، همچنان بر پیکر هالیوود باقی مانده بود. مثل کوچاندن چارلی چاپلین از امریکا و خانهنشین کردن برخی فیلمنامهنویسان و ممنوعالکار کردن شماری از کارگردانان. حالا اما پس از مرگ سناتور مککارتی، آن دوران سیاه به پایان رسیده بود و هالیوود وارد دوران تازهای شده بود. با این حال خطر گسترش کمونیسم، هنوز در امریکا برطرف نشده بود. انقلاب کوبا، شرایط را حتی بیشتر از پیش، بحرانی هم کرده بود. امریکا در موقعیتی دشوار قرار گرفته بود و خطر بروز جنگ میان دو ابرقدرت، به بالاترین درجه خود رسیده بود. رقابت تسلیحاتی، همه جهان را نگران کرده بود. به همین خاطر هم خروشچف پیشنهاد مذاکره داده بود. در همان شرایط بحرانی درون جامعه، چهره یک انقلابی، به چهرهای جذاب برای جوانان امریکایی بدل شده بود. عکس و پوسترش وارد خانههای مردم شده بود و در اتاق بسیاری جوانان به عنوان یک نماد، بر دیوار نصب شده بود! «ارنستو چگوارا» در اوج جنگ سرد، میان شرق و غرب، به چهره محبوب جوانها، خصوصا دانشجوها بدل شده بود. یک پزشک چریک، که سیمایی جذاب داشت. سیگار برگ می کشید و مدام در برابر دوربین خبرنگاران ژستهای فریبنده میگرفت. او مرد شماره دو انقلاب کوبا بود. چهرهای کاریزماتیک که شهرتش به ایران هم رسیده بود. در آن روزها، شاه در حال تثبیت و بسط قدرت خود، پس از کودتا بود. چند سالی از ۲۸ مرداد ۳۲ گذشته بود و او حوادثی را از سر گذرانده بود. «ملیّون» هوادار مصدق را به زندان انداخته و دست به تصفیه گسترده در حکومت زده بود. او نهتنها درصدد تقویت دستگاه امنیتی برآمده بود که حتی درصدد تقویت ارتش هم برآمده بود. او نگران از رویکرد تازه کاخ سفید، در پی ترمیم و تقویت روابط خود با رییس جمهور امریکا، تقاضای دیدار با جان اف کندی کرده بود. تقاضایی که با تأخیر پذیرفته شده بود و آن دیدار، بالاخره در کاخ سفید رخ داده بود. هر چند آن دیدار بعدها، برای شاه گران تمام شده بود. او زیر فشار، ناچار به اصلاحات تن در داده بود. اصلاحاتی که دولت علی امینی در کشور به راه انداخته بود و از سوی کاخ سفید هم مورد حمایت قرار گرفته بود. شاه اما با زیرکی اجازه تغییر امینی را از کاخ سفید گرفته بود و سه ماه بعد، امینی را از نخستوزیری برکنار کرده بود. اصلاحات اما از آن پس، همان طور که با کندی به توافق رسیده بود، به شکلی روشمند پیش رفته بود و ششم بهمن همان سال، ۱۳۴۱، رفراندومی برای تأیید گرفتن از مردم برگزار شده بود. شاه برنامه اصلاحی امینی را به نام خود تمام کرده بود. آنچه اما گران تمام شده بود،
مخالفت آيتالله خميني در قم، او با اصلاحات شاه، خصوصا اصلاحات ارضی و حضور زنان پای صندوق رأی به شدت مخالفت کرده بود. این مخالفت حتی شاه را یک قدم به عقب نشانده بود و رأی زنان را بیتأثیر در نتیجه نهایی آرا اعلام کرده بود.
با این حال چند ماه بعد، آن مخالفت، کار را در ۱۵ خرداد، به رویارویی هوادران آیت الله خمینی با شاه کشانده بود و واقعه ۱۵ خرداد 1342 رقم خورده بود. واقعهای که از خاطر آیتالله خمینی نرفته بود و ۱۵ سال بعد بار دیگر بهانهای برای تشدید مخالفت او شده بود.
سال ۱۹۶۰، اما تنها سرآغاز زنجیرهای از رخدادها در ایران نبود. بلکه سرآغاز بسیاری از تحولات در جهان هم بود. اگر ایده مارکسیسم - لنینیسم یک سال قبل در ۱۹۵۹، در جهان با انقلاب کوبا به اوج رسیده بود. از همان تاریخ هم رفته رفته رو به افول هم گذارده بود. کوبا، کاسترو و چگوارا واپسین اوج مارکسیسم - لنینیسم در جهان هم بود. چند سال پس از مرگ استالین و در دوران استالینیسمزدایی در شوروی رخ داده بود. همان دورانی که پدیده سالهای بعد شوروی، گورباچف در «کا.گ.ب» دوران ترقی خود را می گذراند تا چیزی نزدیک به سه دهه بعد با ایده گلاسنوست و پروستریکا، در جایگاه بالاترین مقام، شوروی را به پایان اقتدار خود برساند. گورباچف، اصلاحاتی را که خروشچف نیمه کاره گذاشته بود، در نهایت با شتابی عجیب به اجرا گذاشته بود و همان دیوار برلین را فرو پاشانده بود و «پرده آهنین» را از میان برداشته بود. اما تا آن زمان زنجیرهای از وقایع لازم بود تا دیوار برلین فرو بریزد. وقایعی که هم در خاک امریکا رخ میداد هم در شوروی.
چندی پس از آغاز آن تحولات، جان اف کندی در ۱۹۶۳ به قتل رسیده و یک سال بعد، ریچارد نیکسون به قدرت رسیده بود. کسی که از شاه حمایت کرده بود و سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - را تقویت کرده و فروش سلاح را به ایران افزایش داده بود. همین حمایت، شاه را در مواجهه با مخالفان قدری بیاحتیاطی کرده بود و سر در کار توسعه اقتصادی گذاشته بود. برنامهای که البته چندان متوازن پیش نرفته بود و در نهایت به پاشنه آشیل دولت او برای آغاز نارضایتیها بدل شده بود.
نیکسون هم با فشار افکار عمومی خارجی و داخلی، ناچار به پایان دادن به مداخله نظامی در ویتنام شده بود و با شرق، چین و شوروی وارد مذاکره شده بود. اما او در دوره دوم با رسوایی واترگیت، ناچار به کنارهگیری شده بود و چندی بعد با قدری فاصله، جیمی کارتر بر سرکار آمده بود که هم او کار نیمه تمام کندی را در رابطه با شاه در پیش گرفته بود. شاه بیآنکه بداند حالا بیش از پیش به پایان خط نزدیک شده بود. او که هیچ تجربهای از گشایش سیاسی نداشت، پس از بازکردن فضای سیاسی، اقتدار خود را از دست داد و همه چیز به سرعت فروپاشید. همان آیتالله ناراضی سال ۱۹۶۰، حالا در ۱۹۷۹ از تبعید ظفرمندانه به کشور بازگشته بود و با پشتوانه همان مردم - که شاه آنها را ملت من می خواند - بساط سلطنت را برچیده بود.
پیش از آن اما فرح در پی تغییراتی در عرصه فرهنگ، اتفاقهایی را رقم زده بود. او با همکاری گروهی از نواندیشان و هنرمندان، جشن هنر شیراز و جشنواره جهانی فیلم تهران را به راه انداخته بود و پای بسیاری از چهرههای مطرح هنری جهان را به کشور بازکرده بود. او همزمان با همان تحولات جهانی دهه شصت میلادی درصدد آن تحولات در ایران برآمده بود. رخدادی همچون جشن هنر شیراز - هرچند در جای خود نقطه عطفی بود - اما در تزاحم با برخی سنتها، نوعی سنتشکنی هم بود. مقاومت اقشار سنتی و مخالفت چهرههای مذهبی در نهایت آن حرکت را به ضرر شاه تمام کرده بود. همان طور که در بسیاری از موارد شاه با مخالفتهایی روبهرو شده بود.
در شوروی هر چند با برکناری خروشچف و روی کار آمدن برژنف بار دیگر استالینیسم به صحنه بازگشته بود. اما «برج و باروی امپراتوری شوروی» ترک برداشته بود. بروز وقایعی پس از جنگ جهانی دوم - که منجر به دیوارکشی میان شرق و غرب و پیدایش دو بلوک شده بود - سرنوشت بسیاری از کشورها را دستخوش تغییر هم کرده بود. هر آنچه در آن سوی مرزهای ایران رخ میداد، پیامدهایش به شکلی در ایران هم تأثیر میگذاشت. اگر دهه شصت میلادی با کندی در امریکا و خروشچف در شوروی آغاز شد، برای مردم ایران هم با اصلاحات «شاه و مردم» و گره خوردن آن با واقعه 15 خرداد آغاز شد. تجربه کوبا، سرنگونی دولت آلنده و کودتای شیلی را برای امریکا در پی داشت. ترس از هر تحولی، تحول ناخواسته دیگری را در پی داشت. همان تحولاتی که در ایران هم سرنوشت یک ملت را در سال ۱۹۷۹ تغییر داد و برای همیشه به مسیر دیگری برد. از درون همین فراز و نشیبهای زنجیروار به هم متصل، هنرهایی هم رخ می کردند که در نوع خود عجیب بودهاند. ساختارشکن و غیر قابل باور بودهاند. چون در واکنش به وقایع پیرامون رخ می دادهاند. مثل نمایشگاه دیگر همان هنرمند ایتالیایی - پیرو مانزونی - که این بار در ۲۱ مه ۱۹۶۱، مدفوع خود را در قوطیهای کوچک کنسرو برای فروش در یک نمایشگاه عرضه کرده بود. او روی هر ۹۰ قوطی به سه زبان انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی نوشته بود: «گُهِ هنرمند!» و جالب اینکه همه قوطیها ظرف یک ساعت به فروش رفته بود!
این تغییر شگفت نگره هنرمندان که با نگره سیاستمداران پیوند خورده است. در حقیقت واکنش بخش هوشیار جامعه بشری به وقایع و رخدادهای سیاسی متأثر از زمانه است. برآمدن هر واکنشی ناشی از کنشی است که در عرصه سیاسی رخ داده است. چه جنگ، چه صلح، فرقی نمیکند. به تبع آن هنرمندان همچون عصبهای جامعه به آن واکنش نشان میدهند. حتی با نوعی از آرایش یا پوشش؛ چیزی شبیه یک هشدار.