اين تنِ تنيده بر تنهايي
اميد مافي
اميد مافي
چند بسته دستمال كاغذي جيبي همه سرمايه مردي بود كهنسالتر از بيد مجنونِ قوز كردهاي كه حلاوت خورشيد را نچشيده بود.
به گمانم عصر يك روز خردادي كه باد ميوزيد اما نميوزيد و آتش از آسمان ميباريد اما نميباريد، دنيا خالي از خبرهاي خوب با هقهق مردي بغض كرده بود كه ويلان و سيلان، در سرسام گراني با غروري شكيبزده خودش را نفرين و پاييز روياهايش را در آستانه تابستان لعنت ميكرد.كاش يك نفر زير گوشهايش نجواكنان ميگفت: اينجا جاي خالي درد را تنها درد پر ميكند فلاني!
بهار عمرِ عاقله مردي تنيده بر تنهايي گذشته و آنقدر برگ زرد بر سرش ريخته شده بود كه دمادم خاطره شد. خاطرهاي گس توأم با قهر. قهر از گذشتهاي كه مردي خوشپوش و خوشنوش را به زانو درآورده بود تا بازنده قمار زندگي، اينچنين پريشان در ملتقاي پيادهرو به عابران سلام دهد، بلكه درود و بدرودش منتج به فروش دو، سه بسته دستمال جيبي شود.
جان نظيف و روح لطيفش اما انگار خبر نداشت با پول همه آن دستمالهاي جيبي حتي نميتواند سراغ برنج تايلندي و مرغ منجمد و نان خشخاشي را بگيرد. موهايش سفيدتر از پنبه شده بود، اما هنوز نميدانست در اين روزگار سُرمه فام، دل خوش دقيقا سيري چند است؟ انگار يادش رفته بود براي خودش كه در حسرت يك پيراهن چهارخانه، پشت ويترينها كز كرده بود، همه روزهاي هفته فردند!
با اين وجود براي او كه بياشاره به آرايهها سرگردانترين حروف را بر لبانش نشانده بود زندگي ادامه داشت. براي همين وقتي دختري با لچك ليمويي 10بسته دستمال جيبي از او خريد و تراولي دستش داد، به سرخوشترين موجود دنيا تبديل شد و آنقدر ريسه رفت كه شادي ريسه بست در دريچه ميترالِ قلبش. مردي دلخوش به جهان كوچكش كه زخمهايش را مرهم نهاد، خاطراتش را رفو كرد و رخت چرك سالهاي رفته را بر روزان و شبانِ صامت و ساكن آويخت!
حالا ديگر آنقدر شاد شده بود كه ديگر علفها را هرز نخواند و از بيد مجنونِ قامت كماني سايه طلب نكرد.بيدي پا به سن گذاشته كه حسرت سايه را بر دل هر تنابندهاي ميگذاشت.
او نان دلش را خورد و همه دستمالهايش را پيش از رسيدن ماه فروخت تا فكرهاي نوباوه مونس سالمندياش شوند.ملتمس مردي كه ديگر پي برده بود دقيقهها و لحظهها تسليم خواب و خيالند و زندگي در حسرتِ اكسير آرامش قرنهاست كه ميغرد، ميپيچد، ميتازد و عاقبت فرو ميچكد!
سريع باش، سريع
چيزي براي بودنت پيدا كن
دور بردار
ممكن است بقيه چيزها يادت بيايد
سريع ! وگرنه
به مرگت عادت خواهي كرد...