سيمين سليماني
كتاب «خواب فرهاد در بيداري» نقد و نظري است به قلم امير بهاري درباره زندگي و ترانههاي فرهاد مهراد. نگارش كتاب، به گفته مولف، از تابستان ۱۴۰۰ تا ارديبهشت ۱۴۰۲ زمان برده و بنياد تسليمي منتشرش كرده است. بيترديد ميتوان گفت اين كتاب براي كساني كه به زندگي و هنر فرهاد و حتي موسيقياي كه او دنبال ميكرد علاقهمندند، يك منبع خوب به شمار ميرود. مقدمه گيرا و صريح آن در همان ابتدا تكليف مخاطب را با متن مشخص ميكند و به او ميگويد كه قرار است با چه اثري مواجه شود. يكي از بخشهاي ويژه كتاب، نگاه دقيق به تمام آثار فرهاد است كه تاكنون كمتر به آن توجه شده، در يكي از بخشها دستهبندي آثار فرهاد را مشاهده ميكنيم كه «ترانههاي فارسي» و «ترانههاي غيرفارسي» است. بسياري از مخاطبان و حتي دوستداران فرهاد به بازخوانيهاي او آن طور كه بايد و شايد توجهي نداشتند در اين نوشته اما به هويت اين آثار و اهميت و جايگاهشان پرداخته شده است، ميتوان گفت سعي نويسنده در اين زمينه اگر نخواهيم بگوييم كه بينظير بوده، دستكم به جرات ميتوان گفت كه كمنظير است. بررسي دقيق و تحليلگرانه نگارنده در منابع مختلف از جمله جرايد آن روزها تنها با خواندن اين كتاب است كه به مخاطب اثبات ميشود. مخاطب با خواندن اين كتاب به لايههاي عميقتري از زندگي فرهاد مهراد، ميرسد. خوانندهاي كه كلام و محتوا برايش ارزش ويژهاي داشته و ترانههايش همچنان زمزمه ميشوند. اگرچه اين كتاب درباره زندگي و هنر فرهاد است اما يك نماست از موسيقي و شرايط آن، در زمانهاي كه خيلي از ما دور نيست. مجال براي نوشتن از بخشهاي مختلف اين كتاب در اين فضا كافي نيست اما تلاش بر اين بود كه آنچه مهمتر و جالبتر مينمود، در قالب پرسشهايي طرح كنيم و از نويسنده بپرسيم. در ادامه گفتوگوي «اعتماد» را با امير بهاري كه خودش روزنامهنگار موسيقي است، ميخوانيد.
شما سالها كار روزنامهنگاري كرديد و طبيعتا موزيسینهاي زيادي ميتوانند توجه شما را جلب كرده باشند. چطور شد سراغ فرهاد رفتيد؟
بايد بگويم كه در طول بيست و چند سال روزنامهنگاريام با هنرمندان زيادي گفتوگو كردم و درباره هنرمندان زيادي نوشتهام ولي نكته جالب در مورد فرهاد اين بود كه با وجود تعداد كم آثارش در حوزه خوانندگي، منزلت خاص و جايگاه ويژهاي پيدا كرد. با وجود اينكه فرهاد بعد از انقلاب قطعاتي هم ساخته ولي ما بيشتر او را به عنوان خواننده ميشناسيم. در واقع، اينكه خوانندهاي كه برآمده از موسيقي رديفـ دستگاهي ايران نيست، در فرهنگ معاصر ايران داراي چنين منزلتي شود، براي من جالب بود. با خودم فكر كردم چه كاري كرده كه ديگران نكردهاند و به دنبال اين بودم كه يا متوجه شوم اين منزلت ناشي از چيست يا اينكه بتوانم ثابت كنم اين هنرمند اصلا شايسته چنين منزلتي نبوده؛ طرح اين سوال در ذهنم آغاز ماجرا بود.
در مقدمه كتاب -برخلاف ذهنيت عمومي درباره فرهاد- نوشتهايد «فرهاد، هنرمند معترضي نبود.» به اينكه كنشگر سياسي- اجتماعي نبود اشاره كرديد. پرسش اين است كه فارغ از كنشگر بودن يا نبودن، آيا هنرمند اعتراض خود را با هنرش بيان نميكند؟
من اين سوال را با سخني از آقاي محمدرضا اصلاني پاسخ ميدهم. ويديويي از ايشان وايرال شده بود كه در آن ميگفتند ما در شرايطي زندگي ميكنيم كه اگر هر كس وظيفه خود را به درستي انجام دهد به نوعي مبارزه كرده است و نوعي حركت اعتراضي است. بر اين مبنا بايد بگويم كه گاهي شما در وضعيتي اجتماعي زندگي ميكنيد و همين كه بتوانيد آنچه را كه در حال رخ دادن است، بازتاب دهيد به خودي خود تبديل به اثري اعتراضي ميشود مثل كاري كه فرهاد كرد و وارد برخي مسائل اجتماعي شدن، خود به خود معناي حركت اعتراضي پيدا ميكرد ولي بحث ديگر زماني است كه شما يا اطرافيانتان بيشتر دوست داريد به عنوان فعال اجتماعي- سياسي شناخته شويد كه مصداق بارز آن «توماج صالحي» است؛ توماج، فيگور يك شخصيت اجتماعي است كه فعاليت موسيقايي هم ميكند. مثال قديميتر آن هم هنرمندي چون ووديگاتري است كه مشخصا خواننده حزب سوسياليست امريكا بود يا يكي از چهرههاي معاصر كه در كتابهم به آن اشاره كردم، راجر واترز است كه فعالي سياسي است و آثار موسيقايي هم منتشر ميكند اما آنقدر نبوغ دارد كه آثارش برجسته هم هستند ولي اينها براي هنرمندي كه نميخواهد كسي او را خارج از بستر هنر ببينند، فرق دارد چراكه اولويت او هنرمند بودن است در عين اينكه ممكن است بخشي از هنرش اعتراضي باشد يا مفاهيم عاشقانه يا عارفانه را پوشش دهد؛ اينها دو جنس متفاوتند. در مورد فرهاد هم به اين دليل اين موضوع را مطرح كردم كه از فرهاد تصويري همچون فردي مبارز و سياسي ساخته شده بود، در حالي كه چنين شخصيتي نداشته است.
برداشت من از صحبت شما اين است كه معترض بودن فرهاد، به او نسبت داده شده و در واقع دليل منتسب شدن او به يك هنرمند معترض، وابسته به ابعاد زماني و مكاني زيست او بوده.
بله، به نظرم اين برداشت كاملا درست است به دليل اينكه هنرمند اصيل، خواسته يا ناخواسته بازتابدهنده شرايطي است كه در آن زندگي ميكند و فرهاد هم در اين وضعيت اجتماعي زندگي ميكرده و نميتوانسته چيزي بخواند و يا كاري كند كه آن وضعيت را بازتاب ندهد و يا نقصانها را نبيند.
در بخشهايي از كتاب، بازخوانيهاي فرهاد را مورد توجه قرار دادهايد، چيزي كه بسيار كم به آن توجه شده. به نظر شما اهميت اين بازخوانيها چيست؟ آيا اين بازخوانيها به اندازه ارزش هنريشان ديده، در واقع شنيده، شدهاند؟
نه واقعا! كارها منتشر شده و وجود دارند ولي به آنها پرداخته نشده و فكر ميكنم در كتابي كه نوشتهام، اولين باري است كه به آثار بازخواني فرهاد پرداخته شده چون در فرهنگ موسيقي ما بازخواني يا كاور كردن، بيشتر به معني كپيكاري تلقي ميشود و چنين كاري، مذموم است در صورتيكه اينطور نيست البته در نسل جديد و موزيسينهاي جواني كه الان فعاليت ميكنند بسيار ديده شده كه بازخواني ميكنند؛ اين نشان ميدهد كه آن ذهنيت قديمي و غلط كه در ايران وجود داشته تقريبا از بين رفته است. نكته مهم در مورد فرهاد اين است كه در دوران آغاز فعاليت فرهاد اين جنس از موسيقي كه بخش عمده آن متاثر از موسيقي راك و بلوز روز دنياست، در ايران بيشتر به شكل بازخواني ارايه ميشود و چون به نوعي واكنش به موسيقيهاي عامهپسند آن دوران (مثل موسيقي كوچه بازاري) است، اتفاقا نوعي حركت روشنفكرانه است و به همين دليل در آن مقطع زماني حداقل براي خودِ اين گروهها اصلا اينطور نبوده كه تصور كنند كار غيرهنري يا كپيكاري ميكنند بلكه به نظر خودشان كاري جدي و هنري ميكردند. به هر حال در آن بستر، فرهاد نمونه متفاوتي است كه در آن بازخوانيها به دنبال صداي خودش ميگردد و ترانههاي به خصوصي را انتخاب ميكند.
و مهم اينكه انتخابهايش هوشمندانه است و حتي تغييرات ساختاري هم ميدهد.
بله، در جاهايي تغييرات ساختاري و در جاهايي حتي تغييرات كلامي ميدهد، يعني مقداري در ترانه دست ميبرد كه آن را مناسب حال و هوايي كند كه ترانه در آن بازخواني ميشود؛ در واقع من ميخواستم با مرور بخشي از بازخوانيهاي فرهاد نشان دهم كه مخاطب از روي انتخابهاي فرهاد و همان تغييرات جزیي هم ميتواند سليقه يك آرتيست متفاوت در دوران خودش را به وضوح ببيند.
در كتاب از شباهت شخصيت هنري فرهاد به «بخشي»ها سخن به ميان ميآوريد. همچنين از تمايل فرهاد به چشم در چشم بودنش با مخاطب. چطور به اين شباهتها پي برديد؟
نقل قولي بگويم مربوط به حدود سال 90 كه در همين روزنامه و همين صفحه با آقاي سعيد تهرانيزاده استاد و نوازنده دوتار شمال خراسان گپ ميزدم و درباره استاد آيمحمد يوسفي صحبت ميكردم كه آقاي تهرانيزاده مساله جالبي به من گفتند؛ ايشان گفتند حدود 30 سال است كه پيش آقاي يوسفي ميروم در خدمت ايشان هستم و با اين وجود هنوز هم روايتهايي را اجرا ميكنند كه براي اولين بار آنها را ميشنوم. ويژگي مهم بخشيها اين است كه گنجينه روايتها و شعرهاي مختلفي هستند، از شاعران خودمان گرفته تا شعرهاي خودشان و شعرهايي كه معلوم نيست منسوب به چه كسي است و شعرهايي كه در آن خطه سينه به سينه منتقل شده است. ادبيات و روايت بخش مهمي از زندگي بخشيها و بخشيگري آنهاست. فكر ميكنم اين شباهت از اينجا براي من شروع شد كه احساس كردم فرهاد باوجود آثار كمي كه خوانده، با ادبيات بسيار مانوس است، شعرهاي زيادي را حفظ بوده و در دوران جواني خود، زماني كه هنوز يك يا دو ترانه فارسي بيشتر نخوانده در مصاحبهاي ميگويد يكي از آرزوهايش اين است كه بتواند به شكلي مفاهيم و ادبيات عرفاني را در اين سبك موسيقي بخواند كه در آن دوره منظورش راك، بلوز و... است؛ از طرف ديگر، فرهاد به خاطر وضعيت حاكم بر فضاي شهري ايران در دهه چهل، گرايش زيادي به اجراي كافهاي داشت و چون در اجراهاي مرتب و زيادش، مخاطبان كم و چهره به چهره بودند، برايش خيلي انرژي بخش بوده چون براي مخاطبش ارزش بسيار زيادي قائل بود و دوست داشت كه احساس مخاطب را به صورت ملموس حس كند؛ اين همان اتفاقي است كه در بخشيها ميافتد كه قرار است اين آهنگها را براي مجالسي مانند عروسي يا عزا و... بخواند؛ همه اينها يعني شما با مخاطبي مواجه هستيد كه خيلي به شما نزديك است يعني اين فرد با ستاره پاپي كه در سالن براي چند هزار نفر ميخواند، فرق دارد. همه اينها نشان ميدهند كه شما با يك خنياگر مواجه هستيد، با كسي كه نفس مخاطب براي او حياتبخش است. از اين منظر فرهاد با اينكه عملا علاقهاي به موسيقي فولكلور يا موسيقي اقوام مختلف ايران نداشته ولي خودش شبيه آنها عمل ميكرده است.
بخشيها گاهي با ساز خاموش، شروع به خواندن ميكنند. چون روايتِ محتوا برايشان اولويت دارد. حتي فرم را در خدمت محتوا ميگيرند. فرهاد هم انگار در بازخوانيهايش و تغييراتي كه در آنها ميداده، به اين موضوع توجه داشته.
محتوا و ادبيات براي فرهاد خيلي مهم بود. تصورم اين است كه شايد ادبيات آنقدر برايش مهم بوده و سنگين كه ترسيده وارد آن حيطه شود البته اين تحليل شخصي خودم است. تلقي من اين است كه در ذات فرهاد نوعي شاعرانگي وجود داشت و علاقه بيحدش به ادبيات و الوهيتي كه براي ادبيات و شعر قائل بود با وجود اين حساسيتهاي شديد، مانع ورودش به حيطه شاعري ميشد. به خاطر همين آنچه به زبان ميآورده برايش مهمتر از موسيقي بوده يعني محتوا، شعر و پيامي كه ميخواسته بر دل مخاطب بنشاند از همهچيز برايش مهمتر بوده و به خاطر همين در كتاب توضيح دادم كه چقدر دقيق كلمات را ادا ميكند، يعني برايش مهم است كه تكتك حروف، دقيق، صحيح، كامل و فارسي فارسي ادا شوند و به نظرم در اين مساله فرهاد يك نمونه واقعا استثنايي است. در پاسخ به سوال شما بايد بگويم بله، براي فرهاد ارايه محتوا، بيان شاعرانه و ادبيات، مهمتر از موسيقي بوده است منتها به دليل اينكه هنرمند كاربلد و آدم شريفي در ارايه اثر بوده از بخش موسيقايي هم چيزي كم نميگذاشته؛ شما با هنرمندي مواجه هستيد كه با وجود اجراهاي زندهاي كه با امكانات كم، پيانوهاي ناكوك و سالنهاي نامناسب موسيقي همراه بوده، همه اجراها را تميز برگزار كرده چرا كه فرهاد كارش را عالي انجام ميدهد. پس از خانهنشيني هم انگار نه انگار كه هنرمندي است كه ۲۰ سال صحنه از او دريغ شده؛ مشخص است كه هر روز تمرين ميكرده چرا كه هر وقت روي استِيج ميرود با بيشترين احترام به مخاطب روي صحنه حاضر ميشود و دقيقترين اجرا را ارايه ميكند.
پايانبندي كتاب براي من خاص بود و حتي تكاندهنده. دربارهاش حرف نميزنم تا مخاطب خودش با آن روبرو شود. چطور به آن پايانبندي رسيديد؟
استادان داستان و فيلمنامهنويسي اصل مشهوري دارند كه ميگويد اول، پايان قصه را در ذهنتان داشته باشيد و بعد شروع به نوشتن كنيد؛ اين الگو هميشه در ذهن من بوده و حتي وقتي يادداشتي هم براي روزنامه مينويسم به اين فكر ميكنم كه قرار است چطور به اتمام برسد. بله؛ اين پايان از روز اول كه اين ايده به وجود آمد وجود داشت. حدود 5 يا 6 سال پيش فيلمسازي قصد داشت فيلمي داستاني از فرهاد بسازد. قرار بود جلسهاي ميان اين فيلمساز و وكيل خانواده فرهاد و اميد هاشملو، مستندساز و از اعضاي فعال بنياد فرهاد برگزار شود. از لحظهاي كه اين موضوع را شنيدم به ذهنم رسيد كه اگر قرار بود من داستاني در مورد فرهاد بنويسم، چه مينوشتم. در آغاز، چون كار به پيشنهاد يكي از ناشران خيلي خوب داخلي بود، ميخواستم روايتي بنويسم با لحني نزديك به جُستار، نه پژوهشي و همان ابتدا تا هفتاد درصد كار به شكل داستاني بود ولي هرچه بيشتر در موضوع فرو ميرفتم، متوجه ميشدم كه كاستيها و دادههاي غلط زياد است و احساس كردم كه دانستهها در مورد فرهاد به اندازهاي نيست كه كسي بخواهد در موردش تخيل كند شايد هم اشتباه كردم، ولي برگشتم و مسير را عوض كردم و لحن كتاب را به سمت متن پژوهشي بردم، حالت قصهگويي را تقليل دادم تا بتوانم دادههاي غلط را اصلاح كنم و توضيح بدهم كه حتي بعضا اطلاعاتي كه در كتابي كه زير نظر خانواده فرهاد چاپ شده هم اشتباه است.
ابتدا فكر ميكردم با توجه به محتوايي كه در كتاب ديدم از اول قرار بوده كتاب را ناشري خارج از ايران منتشر كند اما آخر گفتوگو متوجه شدم كه قرار بوده انتشارات داخلي منتشرش كند؛ چه شد كه به انتشارات ديگري سپرديد؟
مسير خيلي پيچيدهاي را براي چاپ اين كتاب طي كردم. ابتدا قرار بود كتاب توسط يكي از ناشران داخلي منتشر شود علاوهبر مسائل مختلفي كه در طي اين مسير پيش آمد، مساله مهمي بود كه ذهن من را مشغول كرده بود؛ من معتقدم كتاب پژوهشي بايد مجاني در اختيار مخاطب قرار بگيرد چون كتابهاي پژوهشي منابع مهمي هستند كه صرف لذت بردن نوشته نميشوند. افرادي كه به دسترسي به دادههاي تاريخي نياز دارند بايد بتوانند اين كتابها را به رايگان در اختيار داشته باشند. دوست داشتم اين كتاب طوري منتشر شود كه خيلي راحت در اختيار مخاطب قرار گيرد و وقتي يكي از دوستان، اين نشر معتبر را پيشنهاد داد كه كتاب را به صورت رايگان در سايتش بارگذاري ميكند، من هم استقبال كردم.
پژوهشي كه در دلش يك قصه تاثيرگذار نهفته است و نويسندهاش با تمام سختيهايي كه در مسيرش بوده، دوست دارد مخاطبان به رايگان آن را در اختيار داشته باشند.
اين به خاطر رنجي است كه پيشتر براي مطالعه و در اختيار داشتن منابع پژوهشي كشيده بودم، دوست داشتم ديگران بتوانند خيلي راحت و تنها با يك كليك و رايگان كتابم را بخوانند.