نقاشيهاي عظيم مركباتچي انكار وضعيت رمانتيك هنر براي هنر هستند. در روانسنجي خلاقيت اين نقاش، ميتوان هر يك از قطعات او را واكاوي سوبژكتيو مفهوم تن و بازنمايي رنج و درد و رابطه آن با هنر دانست. اين نقاش و تصويرگرِ معاصر، نقاشي را به صورت آكادميك در مقطع كارشناسي در دانشگاه علم و فرهنگ خوانده و عضو پيوسته انجمن نقاشان ايران است. به جز تحصيلات دانشگاهي، مطالعه مستمر و فعاليت در شناخت ويژگيهاي رسانه نقاشي، موجب شكلگيري بيان شخصي و نويني در آثارش بوده است.زاده سال ۱۳۵۶ در اردبيل است و تاكنون هفت نمايشگاه انفرادي و بيش از ۳۵ نمايشگاه گروهي برپا كرده. از فعاليتهاي بينالمللي او ميتوان به شركت در نمايشگاههايي در ايتاليا و تصويرسازي كتاب شعر غمنومه فريدون نشر ناكجا در فرانسه اشاره كرد. «از پي» عنوان جديدترين نمايشگاه طراحيها و نقاشيهاي اين هنرمند است كه تا هشتم تير در گالري مژده برپاست.
شما به جهت رفتار تكويني متمايز خود، در آثارتان دامنه متفاوتي از پيشامتنها برجاي ميگذاريد. براي مثال در آرتيستبوكها شاهد اين رويه هستيم. اين رفتار كيفيتي مطالعاتي به كارتان ميدهد و تمايل داريم ابتدا درباب اين وجه مطالعاتي كار شما بيشتر بدانيم...
رويكرد من در هنر براساس دانش افزايي است. زماني كه مشغول كار هستم، براي حفظ آنچه كه در قلمرو دانش قرار دارد از مطالعه دريغ نميكنم، براي من فقط بحث هنر مطرح نيست، مسائل ديگر نيز مهم و برجسته است. علاقهمند تشريح ابژه هستم و براي درك بهتر آن تلاش ميكنم بشكافمش و سعي در به تصوير درآوردن آن دارم. اين درك، براي من خيلي مهم است. حال نميدانم اينجا آرت اتفاق ميافتد يا بيانگر چيز ديگري است؛ اما در كل خلق اثر براي من اولويت نيست و فرقي هم نميكند پيش طرح باشد يا اثري تصويري كامل با ابعادي بزرگ، كه از مراحل مطالعاتي صرف خارج شده ولي باز هم آن رويكرد را دارا است.
در هنر معاصر مساله بازنمايي جاي خود را به مداخله در تصوير و هويت بصري ميدهد و البته در آن نقش رسانه برجستگي دارد. اين تداخل رسانههاي مختلف را ما در كار شما ميبينيم.
درست است، شايد ديگري، كاري را كه به عنوان حرفه انتخاب كردهام، در جايگاه خالق آثار يا مولف ويا توليدكننده وهر چيز ديگري كه اسماش را بگذاريم چنين ارزيابي كند. ديگري منظورم مخاطب و حتي مخاطبِ اول يعني خودم. زماني كه كار تداوم پيدا ميكند و روند خلق اثر پيش ميرود چنانچه احساس كنم بايد از آن كار فاصله بگيرم آن را ترك ميكنم، البته منظورم از فاصله فقط دور شدن از كار نيست؛ بلكه فاصله زماني و بار مضاعفي كه در روند خلق صورت ميگيرد و به نظر من مهمتر از فاصله فيزيكي است و دليل ترك آن هم براي بسط و مطالعه بيشتر و نگاهي عميقتر و قواميافتگي براي چيزي است كه درگيرم كرده. همين عامل بهطور فزايندهاي تعيينكننده است؛ مخصوصا براي من كه دررابطه با مضامين و موضوعات مختلف معمولا پافشاري ميكنم. مسائل گوناگوني كه خارج از من اتفاق ميافتد، به قدري آشفته و كلافي سر در گم هستند كه تنها پيدا كردن سركلاف خودش به اندازه كافي موضوعي وسوسهكننده و جذاب است. حتي بازتوليدش هم هيجانانگيز و پژواكي دروني دارد و گاهي مواقع باعث كپكزدگي، احساس خورندگي يا رسوب را تحميل ميكند. البته همين رسوبات براي من تضمين تثبيت محتواي اثر را فراهم ميكند و از طرفي تداومشان در تعريف و ورود به پروژهاي ديگر است. غير از آن، مسائل اجتماعي و رخدادهاي گونهگونِ اجتماعي نيزحساسيتزاست و همين عوامل باعث ميشود، ايده براي من تأثيرگزارتر شود و مايه و ماده خامايده اوليه جديدي شود و سپس به صورت نوشتار درآيد و بعد از تحليل و بررسي به پيشطرح مبدل شود و تداوم پيدا كند؛ مثالش همين دفترهايي است كه ميبينيد.
به لحاظ شكلي كارتان شبيه استادان قديمي (اُلدمسترها) است يا گونهاي جزیينگاري به سبك نويسندگان ناتوراليست از قبيلاميل زولا در ترسيم فضاها...
كاملا درست است. اُلدمسترها بيشترهمين رويكرد را داشتند. در ادبيات نيز نتبرداري و يادداشتبرداري براي صورتبندي اتفاق ميافتد. هر سيستمي در بدو امر، نياز به فونداسيون و طرح وايده اوليه دارد. مثال ساختمان را ميزنم. ساختمان را ميخواهيم بسازيم اولين كار بعد از ايده نقشهكشي و طراحي آن است. پلان كشيده ميشود، تمام تجهيزات و تأسيسات بايد از قبل طراحي شده باشد، و همين طور نماي بيرون و داخل و... ستونها و فونداسيون بايد هماهنگ با هم پيش بروند اول نما را اجرا نميكنند كه ستون علم كنند! اين حركت جزیينگرانه را ما در تمامي جنبشها و در قرون مختلف ديدهايم؛ اين روند از رنسانس آغازين و حتي قبل از آن شروع شده و در سبكهاي مختلف تسري پيدا كرده است و تا دورههاي جديدتر و سده بيستم كه اوج تكثيرِ ايسمهاست و جالب است كه سده بيستم و حتي معاصر تمام هنرمندهاي دنيا بدون استثنا از همان رويكرد استفاده كردهاند؛ يعني به صورت اصولي و جزء به جزء و قدم به قدم پيش رفتهاند؛ هنرمنداني همچون ايو كلاين، پولاك، روتكو و حتي مينيماليستها تا هنرمندان شيوههاي نوين.
دفترها قصهاي را روايت ميكنند، اين قصه چيست؟!
قصه خودم، روايتگر زيستار خودماند.
گونهاي پيوند برقرار كردن بين تجربه زيسته با زيباييشناسي شخصي؟
من خودم را نقاش واقعگراي تلخزبان ميپندارم دليل اين امر هم روزگارياست كه درش قرار گرفتهام گرچه در زمان آن ترديد دارم، يعني فرقي نميكرد كه من زودتر اينجا باشم يا اندكي ديرتر، حضور من در مقياس كيهاني محلي از اعراب ندارد، تو به زندگي بينديش، باقي هيچ است.
اين دفتر يادداشتهاي روزانه يا آرتيستبوكها نام خاصي دارند؟
نام خاصي ندارند، صرفا دفتر يادداشتند شايد براي اينكه در آرشيو دسترسي راحتي داشته باشم و براي ارجاع راحتتر، بر اساس رنگ جلدشان نامگذاري كردم.
قرار بود نمايش روند تكوين و توليد آثار در اين نمايشگاه اتفاق بيفتد؟
بله درست است، براي اينكه اين كار انجام شود سه تابلو از پروژههاي قبلي با پيشطرحهايشان ضميمه نمايشگاه كردم و قرار بود دفترها و دستنوشتهها را نيز به نمايش بگذارم، ولي چون كاربست نمايشگاه تغيير كرد حذفشان كردم. در اين رابطه و در مورد ايده كارنما بايستي اينگونه توضيح بدهم؛ بعد از اينكه تاريخ برگزاري نمايشگاه مشخص شد، قرار شد تعدادي طراحي و آثار آرشيو شده را نمايش بدهيم. پس از برگزاري چند جلسه و انتخاب موضوع به اين نتيجه رسيديم كه روند تكوين آثار را نشان بدهيم. سه نمايشگاه با همين رويكرد برگزار كردم، نمايشگاه آتاراكسيا (سال ۱۳۹۴) برگزار شد و بر اساسايدهاي از كرختي «پيرون» بود، اتوپسيا (سال ۱۳۹۸) كه آن هم به عمل تشريح اجتماع بشري پرداخته شده بود و هيپوكسيا هم (سال ۱۴۰۱) كه تضاد بين جنون و عقلانيت را در نظر داشتم. اين را هم اضافه كنم گاهي مواقع در ارايه آثار پارهاي مشكلات پيش آمد كه باعث شد خوانش مجموعه ابتر بماند. به عنوان مثال در پروژه آتاراكسيا كه از سه اثر با محوريت اشكال بنيادين، تلويحا به مسائل بنيادين بشري پرداخته شده بود به خاطر اينكه فضاي گالري وسيع بود، بالاجبار نمايشگاه مجموعه آثار را كه متشكل از مجموعه طراحي و نقاشي و طرحهاي مجموعه در چارراه فصول احمد شاملو بود كه آن هم به نظرم درست به سرانجام نرسيد و اصل مطلب ادا نشد، نمايش بدهم. در حالي كه براي فهم و درك بهتر موضوع بايد آن سه اثر بهطور مجزا نمايش داده ميشد. اين را گفتم تا به اين برسم كه ايده اوليه پروژهآتاراكسيا در همچين دفتري شكل گرفت و هدف اصلي نمايشگاه هم همين بود. به اين صورت تسلسل و تبيين پروژه از نوشتن روي اين دفترها و تبديل طرحها وايدههاي نخستين به پيشطرحها و در پايان به كارنهايي انتقال مييابد.
در بيانيه نمايشگاه به قلم مونا مباركشاهي، شما در قامت يك دراماتورژ و كارگردان تئاتر توصيف شدهايد كه قابهايتان را تصوير و تخيل كرده، صحنهپردازي و نورپردازي ميكنيد و براي هر كنشگر تصوير، ميزانسن و حركت ميسازيد. تعبير جالبي بود!
نه به آن شكلِ تخصصي ولي خُب، فكر كنم نوع انتخاب و برخوردم و كاربست آن به درام نزديك ميشود؛ احتمالا به خاطر اين است كه در برخورد با نقاشيهايم با فضاي بسته و تاريك مواجه ميشويد؛ شبيه كارهاي نقاشان باروك مثل رامبراند و ولاسكز يا كاراواجو نور متمركز و متراكم ديده ميشود. البته نور در آثار من از آنجا كه معاصر است قدري پخش ميشود و شايد همين موضوع باعث شده اندكي كارها دراماتيك ديده شود و تا حدودي با تغيير و دستكاري در روند رشد و زيست آن به تعبيري بيانكننده آن باشم.