مساله انتخاب و ايده آزادي
سارا كريمي
بنياد تربيت بر ايده آزادي بنا نهاده شده. تو آزاد نميشوي مگر آنكه از طبيعت خود رها شوي و بنا بر اصول اخلاقي رفتار كني كه ميثاق اجتماع بشري است. اما ميثاق قانون از كجا ميآيد؟ و انسان آزاد كيست؟
ما مايليم كه لذت ببريم، براي رسيدن به لذت نيازهايمان را برآوريم، براي برآوردن نيازهايمان ديگري را به كار بگيريم، از اين به كار گرفتن استثمار پديدار ميشود و استثمار موجب ستم ميشود و ستمكاري رنج ميآفريند و رنج موجب طغيان ديگري خواهد بود و آغاز رنجش ما. آيا اين انتخاب ماست؟
مساله انتخاب! همان چيزي است كه به نظر ميرسد نشانه شعور انساني و وجه تمايزش از ديگر موجودات است. قدرت انتخاب، از امكان «نه!» گفتن برميخيزد. آن وقت كه نوزاد انسان در مقابل قانوني كه به آن امر ميكند، ميايستد، دليلش را ميخواهد و چون و چرا ميكند، نشان ميدهد كه قدرت انتخاب دارد. طبيعت انسان بر آشوبيدن بر اجبار است و عصيان! و اين را از نخستين تلاشها براي كنترل غرايزش توسط جامعه و نظارت بر ميلش توسط خودش ميتوان فهميد. طبيعتي خردمندانه كه هم به ميلش شك ميكند و هم به آنچه ميلش را كنترل ميكند، چراكه شك كردن آغاز شناختن است و شناختن از ميل به آزاد شدن از هر آنچه به او فرمان ميدهد، شروع ميشود و در آنچه ميشناسد، خواستهاش را مييابد. انگار او اصلا زندگي ميكند تا خواستهاش را بشناسد، خواستهاي كه بايد بسازد تا بشناسدش و اين كار بدون تخيل عصيانگر ممكن نخواهد شد. تخيلي كه هر لحظه ميتواند بديل وضعيت موجود را تصور كند. انسان هم مانند همه موجودات زنده هر لحظه نيازمند است، اما محصور در نيازش نيست، چراكه او ميتواند «بخواهد»، برخلاف آنچه در برابرش احساس نياز ميكند و اين خواستن آغاز آزمودن تواناييهايش است. اراده آزاد اينگونه بر انسان آشكار ميشود، با «نفي كردن» دستور برخاسته از نيازهايش و «نه گفتن» در برابر دستور برخاسته از نيازهاي ديگري! با چه هدفي؟ با هدف كشف ميلي كه ميخواهد جهان متفاوتي خلق كند و آن جهانِ متفاوتِ خواستني، هر چند خيالي، هر چند غيرواقعي، تصوري را شكل داده كه اراده برايش برميخيزد و اميدوار است كه بدان برسد. انسان در اراده منحصربهفردش به اوج ميرسد و قهرمان اجتماع ميشود. تصور چنين ارادهاي است كه اميد ميآفريند و اميد به تمناي بهبود معنا ميبخشد و معنا بنياد داوري «چگونه انسان بودن» ميشود. پس انسان نااميد، ناتوان از تخيل انسان بودن است و جامعه در فقدان معنا، به جولانگاه ديوهاي درونش تبديل ميشود، ديوهايي كه از داوري ميگريزند.آنجا كه خيال ميميرد، لذت ناشي از اميد به توانستن از بين ميرود و رنج به بار ميآيد.
اصل اميد جوشيده از چشمه خيال همان فصلي است كه بر عقل حسابگر و ميل بهانهجو مسلط ميشود. انتخاب در نفي است! بر وسوسه محافظهكارانه ماندن ميشورد و حركت به سوي ناكجاآباد را آغاز ميكند. جنبش تعين زندگي است وگرچه به شكست بينجامد. هنر به عنوان عرصه خيال از همين رو رهاييبخش است كه همزادپنداري با رنج قهرمان شكست خورده را ممكن ميكند. قهرماني كه به سوي آرمانش ميرود، ولي در برخورد با صخرههاي سخت واقعيت درهم ميشكند. اشكها و لبخندها همه بهانهاي ميشوند براي رسيدن به آگاهي تراژيكي كه فلسفه نقاد درباره محدوديت انسان گفته و او را بر تارك همين عقل محدود نشانده است. در هنر خيالپرداز اما آرزوهايي كه به مسلخ ميروند و مخاطبي كه در تراژدي، درام و كمدي خودش را ميبيند، زخم ميخورد، اما اميدوارنه راه قهرمان شدن را مييابد. او در والايش ميلهايش، يك بار خودش را در خون و بار ديگر در رستاخيز پيدا ميكند و اين است آموزه انتخاب رهاييبخش! اميدي كه از نااميدي برميخيزد و در برابر واقعيت سهمگين رويينتن ميشود. خيال عاصي است، اما اميدوار است. نفي ميكند، اما ميسازد. در بند سرزنش خرد و واقعيت است، اما اشتياقش ميجوشد و آزادي را ميجويد. خيال مرغي است انجيرخوار كه از همان جوشش اول منقار كجش بر خرد آشكار ميشود. هم از اين رو است كه در «بله! قربانگويي» قرار نمييابد.
هنرمندانه زندگي كردن، بستر تخيلي جمعي است و تخيل جمعي بنياد دموكراسي است.انسان مجسم در هنر، انسان اقتصادي نيست كه بر محاسبه سود فردياش بايستد، انسان اجتماعي است، چراكه تجسم در هنر جز در مواجهه با ديگري رخ نميدهد و راوي جز براي ديگري روايت نميكند. جامعه بدون خيال، ناتوان از انتخاب است، چراكه انتخاب، آزادي در برساختن جهان ديگري است كه امروز نيست و خيال تنها در نفي آنچه هست، برانگيخته ميشود. علايم حياتي يك جامعه محتضر، تنها در برآشفتن ديو عاصي خيالش آشكار ميشود و هيچ جامعهاي نميتواند با ديو درونش به سر برد يا هنر ميآفريند يا دست به جنايت ميزند.خيالپردازي هنر انقلابي است و انقلابِ هنرمندانه، تاليف راهي است براي تربيت انساني كه زندگي كردن در مواجهه با تراژدي واقعيت را بلد است، جامعهاي كه بدون جنايت تغيير ميكند! و خردجمعي كه ممكن ميشود و همواره در نفي آنچه هست، براي بقايش قانون ميگذارد.