چگونه ميتوان به نوشتن در حوزه تئاتر ادامه داد؟
نقادي در بحران انفعال
آناهيتا ايزدي
در بررسي فضاي نقد امروز در تئاتر كشور و پرداخت به بحرانهاي آن، شايد يكي از اساسيترين پرسشها براي برخي از اهالي قلم اين باشد كه «چگونه ميتوان در چنين شرايطي همچنان به نوشتن ادامه داد؟» در پاسخ به اين سوال ابتدا بايد در باب «اهميتِ نوشتن» سخن به ميان آورد.
روند نوشتن در نقدِ يك اثر - چه به شكل نشست و سخنراني و چه به شكل نوشتاري - از آن جهت حايز اهميت است كه منتقد حرفهاي و متعهد را در موقعيتي خودكاوانه قرار ميدهد. به اين معنا كه چنين منتقدي در برخورد اوليه خود با نوشتهاش به بررسي دوباره نقد و سنتي كه از آن پيروي ميكند و همچنين به تحليل و بازنگري آن در ارتباط با خوانشهاي متفاوت پرداخته تا بتواند صادقانه به اين پرسش اساسي پاسخ دهد: «آيا نقد من معقول، علمي، منطقي و مفهوم است؟» در توضيح «حرفهاي و متعهد بودنِ» منتقد، شايان ذكر است كه آنچه به نقد، فضايي حرفهاي ميبخشد، تنها قسمتي از آن به دانش، تحصيلات، توانايي در نگرش خودكاوانه و سنتي كه منتقد از آن پيروي ميكند وابسته است، بخشي ديگر اما از يكسو تاكيد بر تخصص، اقتصاد، برنامهريزي و سياستهاي نهادها و موسساتي كه نقدها در چارچوب آنها ارايه و انتشار داده ميشوند و از سوي ديگر تاكيد بر بازخورد و واكنش مخاطبين آن دارد. به اين معنا كه اين نهادها تا چه حد قادر به فراهم آوردن شرايط مناسب و برابر- چه از منظر اقتصادي و امنيت شغلي، چه از منظر نظارت كيفي و تخصصي و چه از منظر فراهم آوردن موقعيتهاي برابر مثلا به لحاظ جنسيتي- در فضاي نقد، هستند.
از ديگر موضوعات مرتبط در «اهميت نوشتن» فراهم آوردن فضا براي ديالوگ ميان حوزه تئوريك و عملي و ايجاد موقعيت خودكاوانه براي دستاندركاران در حوزه توليد است. همچنين منتقد به واسطه نوشتن نه تنها يك اثر هنري و توليدكنندگان آن را در موقعيت نقد قرار داده، بلكه با توليد نقد، خود و نوشتهاش را نيز در معرض نقدِ ديگر منتقدين قرار ميدهد.
اما فضاي فعلي نقد تئاتر در كشور تقريبا فاقد ويژگيهاي مذكور هستند. به اين معنا كه در برخورد با بيشتر نقدها در حوزه تئاتر و مطالعات اجرا، مشخص نميشود كه منتقد از چه سنتي در نقد خود پيروي ميكند. البته همين بحران در حوزه عملي نيز به چشم ميآيد، به اين معنا كه سالنهاي تئاتر ما نيز خود فاقد چنين كيفيتي هستند. تماشاخانه سنگلج و تالار مولوي در پايتخت شايد تنها سالنهاي نمايشي هستند كه تكليف مخاطب را از منظر سنت تئاتري كه از آن پيروي ميكنند، روشن مينمايند.
عدم پيروي از سنت خاص و آشنايي با حوزههاي تئوريك در مطالعات اجرا موجب ميشود كه دست اندركارانِ حوزه عملي غالبا «سليقهاي بودن ِنقد» را به منتقدين خود نسبت دهند. البته اين موضع دربرابر تعداد معدودي از منتقدين كه از سنتهاي مشخصي در نقد خود پيروي ميكنند و در تلاشند فضايي علمي به نقد تئاتر ببخشند، نيز گرفته ميشود. اما اين افراد به واسطه تئوري قادرند اين موضعها را دفع و از كنار آنها عبور كنند. در اين باب بايد اين پرسش مطرح شود كه بالاخره آموزش عالي كي ميخواهد «نقد هنري» را به عنوان رشتهاي مستقل در دانشگاههاي هنر ارايه و تعريف كند؟
اما آنچه تلاش حرفهاي منتقدين موجه و داراي صلاحيت را براي ادامه با بحران روبهرو ميكند، از يكسو عدم امنيت شغلي و اقتصادي از سوي نهادها و موسسات مربوطه و از سوي ديگر عدم توجه ديگر همكاران و ايجاد فضايي سالم جهت بررسي نقدها توسط يكديگر است. به اين معنا كه بسياري از نقدها توسط همكاران حتي خوانده هم نميشوند، چه رسد به اينكه نقدي در تاييد يا ردِ نقدِ ديگري نوشته شود. اين عدم توجه توسط توليدكنندگان اثر هنري نيز به شكلي ديگر اتفاق ميافتد. به اين معنا كه نقدها توسط دستاندركاران حوزه عملي غالبا گزينشي خوانده و در فضاي مجازي به نفع اثر و جهت تبليغ بازنشر ميشوند و به نواقصي كه در نقد به آنها اشاره شده است و ميتواند به كارِ كارگردانآيد، هيچ توجهي نميشود. حتي در رد و نقد آنها به ندرت ديالوگ سازندهاي ميان منتقد و عوامل اجرايي صورت ميگيرد، چرا كه نقد براي توليدكنندگان اثر هنري تنها به معناي «تاييد اثر توسط منتقد» است.
در چنين فضايي كه نيازهاي منتقد چه به لحاظ كاربرد علمي و عملي نقد او و چه به لحاظ مادي و تثبيت موقعيت اجتماعي ارضا نميشوند، غالبا او با اين پرسش اساسي مواجه است: «به راستي براي چه بايد به نوشتن ادامه داد؟ »