جامعه و دولت پزشكيان؛ گذار از فرصتسوزي تاريخي!
وحيد احساني
آيا جامعه ايران ميتواند از آزادي و گشايش نسبي در دولت مسعود پزشكيان بهره ببرد يا مانند دورههاي مشابه پيشين، صرفا به واكنشهاي هيجاني، عجولانه، آرمانگرا و ذرهوار و زمينهسازي آغاز دوران جديدي از فروبستگي و محدوديت ميپردازد؟! جامعه ايران در طول تاريخش همواره با فشار، تهديد و مانعتراشي حكومت در راه آزادي، رشد و بالندگي خود مواجه و بهحق از اين بابت گلايهمند بوده است. البته در اين تاريخ آكنده از كنترل و محدوديت، فرصتهايي نيز نصيب جامعه شده است؛ دورههايي كه بههردليل، سلطه و سيطره حكومت بر جامعه برداشته شده (يا كاهش يافته) و جامعه امكان نمود، بروز، كنشگري و اثرگذاري پيدا كرده است:
از صدور فرمان مشروطيت توسط مظفرالدينشاه در 1285 تا به توپبستن مجلس توسط محمدعليشاه قاجار در 1287 (حدود 2 سال)
از فتح تهران توسط مجاهدان مشروطه و پادشاهي احمدشاه نونهال در 1288 تا روي كار آمدن رضاشاه و بهويژه از اوايل دهه 1310 كه «به گيتي جز از خويشتن را نديد» (حدود 23 سال) [1]
از تبعيد رضاشاه توسط متفقين در سال 1320 و تاجگذاري محمدرضا پهلوي جوان تا كودتاي مرداد 1332 (حدود 12 سال)
از اندكي قبل تا مدتي بعد از انقلاب 1357
دوره 8 ساله دولت سيدمحمد خاتمي
و شايد هم تاحدودي، دوره 8 ساله دولت حسن روحاني
در اين دورهها و در مقام مقايسه با ساير اوقات، آزاديبيان نسبتا بيشتر و رسانهها نيز گستردهتر، متنوعتر، فعالتر و پررونقتر بودهاند.
متاسفانه جامعه ما در مجموع نتوانسته از فرصتهاي تاريخي خود استفاده كند.
در اين دورهها، جامعه مانند فنري كه پساز سالها فشردگي رها شده باشد، براي طيكردن ره صدساله در يك شب خيز برداشته است. از ويژگيهاي تكرارشونده اين دورهها ميتوان به شكلگيري تعداد بيشمار رسانه و بهراهافتادن مسابقه «سيخونكزني به اژدهاي خفته قدرت و سنت» (طرح مطالب بسيار انتقادي، حساسيتزا، نگرانكننده و بعضا توهينآميز نسبت به حكومت و حاكماني كه بههردليل عقب نشسته يا نشانده شده بودند و نيز نسبت به اعتقادات بخش سنتي جامعه) اشاره كرد كه شايد بيشاز هر چيز ديگري در احساس خطر، يورش و سختگيري دوباره آنها موثر بودند. استاد همايون كاتوزيان از اين دورهها تحت عنوان «هرجومرج» يا «استبداد جامعه» ياد ميكند. او از كسروي - به عنوان يكي از مدافعان مخلص مشروطه و منتقدان جدي سنت- نقل ميكند كه در دوران آزاديهاي پيشاز بهتوپبستن مجلس از بس آش شور شده بود در مورد زيادهرويهاي برخي اصحاب رسانه گفت: «با بعضي از آنها واقعا بايد برخورد ميشد و بايد ساكتشان ميكردند»! (نقل به مضمون)
دولت مسعود پزشكيان ميتواند يكي ديگر از فرصتهاي جامعه باشد. آيا دوباره آن را صرف واكنشهاي هيجاني و عقدهگشايي ميكنيم و از اين طريق، موجبات تكرار چرخههاي تاريخي سابق را فراهم ميآوريم يا براي برونرفت از اين چرخهها نقطه عطفي رقم ميزنيم؟! يا بگذرد يا بشكند كشتي در اين گردابها!
باوجود شواهدي دال بر حالت اول، خوشبختانه شواهد اميدبخشي نيز از تحقق حالت دوم مشاهده ميشود شامل تاكيدهاي فراوان و استقبالشونده بر مقولههايي مانند عدم تندروي (در جامعه)، راه ميانه، دالان باريك آزادي، تعامل، كاستن از شكاف و قطبيت، لحاظكردن اقتضائات قدرت، وفاق و ...؛ گويي ازيكسو، بخشي از جامعه را مطالعه آثار انديشمندان و تأمل در تجربيات تاريخي به اين رويكرد رسانده و ازسويديگر، اصحاب قدرت را نيز «همآيندي بحرانها» و اضطرار شرايط.
درمقابل، از «مجاهدان شنبه» كه بگذريم، انفجار توصيهها، كارزارها، ايدهپردازيها و انتظارات ذرهوار توسط خيرخواهان اتميزه خطاب به رييسجمهور جديد زنگخطر نوعي هرجومرج را بهصدا در آورده است.
در اين ميان، نااميدي و انفعال بخش بزرگي از جامعه كه با تحريم انتخابات پيام و احساس خود را نشان دادند، اگر چه ذاتا اتفاقي ناميمون، دردناك و خسارتبار است، اما با توجه به ظرفيت اندك ايران براي مديريت مطالبات و توقعات ميليوني ذرهوار و استعداد عجيبش براي غلتيدن در امواج سيلآساي هرجومرج در نبود احزاب، تشكلها و هرنوع سازمانيافتگي ديگر (كه اين خواستههاي بسيار متنوع و متكثر را به معدودي مطالبه خردمندانه، واقعبينانه و موردتوافق تبديل كنند)، ميتواند سبب خير باشد، مشروط به اينكه استمرار نيابد بلكه پساز دورهاي كوتاه و فراهمآمدن بسترها و ظرفيت لازم، اين بخشاز جامعه نيز دوباره اميدوار، مطالبهگر و كنشگر مدني گردند.
به نظرم، در چنين شرايطي، يكي از مهمترين مسائل دولت مردمي جديد اين است كه در نبود احزاب و تشكلهاي كارآمد، براي «تبديل انتظارات و خواستههاي ذرهوار به معدودي مطالبه پخته و مورد توافق» فكري كند.
نسبت به فرصتهاي گذشته تاريخ ايران، اكنون فضاي مجازي، هم امكانهاي بيشتري براي هرجومرج و هم درعينحال، امكانهايي براي مديريت مطالبات ذرهوار فراهم آورده است. شايد يكي از راحتترين و دردسترسترين اقدامات در اين شرايط استفاده از سايت كارزار باشد؛ پلتفرمي قانوني كه بهراحتي مشخص ميكند كدام مطالبات مورد توافق بخش گستردهتري از مردم هستند؛ كافي است براي واكنش مناسب به آنها بهتناسب تعداد امضاها، قانون (يا لااقل دستورالعملي در داخل دولت) تصويب شود. چنانچه درمورد توصيف موقعيت (آنچه پيشازاين بيان شد) درمجموع با نگارنده موافقيد، خودمان نيز نبايد تماشاچي باقي بمانيم و به دعاكردن اكتفا كنيم.
شايد يكي از بهترين كارها اين باشد كه بهجاي همراهشدن با سايرين در روانهساختن جويي از توصيه و مطالبه به سمت رييسجمهور جديد (كه نهايتا او را با سيلي خروشان از توصيهها و مطالبات متنوع و غيرقابل كنترل و مديريت مواجه ميكند)، از محدوده خودمان آغاز كنيم.
بيشتر ما اگر عضو هيچ حزب، تشكل يا سازمان مردمنهادي نباشيم، بههرحال عضو يك اتحاديه يا صنف شغلي- حرفهاي محسوب ميشويم؛ چرا تلاش نكنيم كه با پيگيري برخي اهداف واقعبينانه و تعاملي (و نه آمرانگرا و تقابلي) از طريق صنف خود، ازيكسو، گوشه كوچكي از كار بهبود جامعه را بهعهده بگيريم (گوشهاي كه اتفاقا با منافع صنفي ما بيشترين ارتباط و قرابت را دارد) و ازسويديگر، جامعه را يكگام كوچك هم كه شده از «ذرهوارگي به مدنيت» سوق دهيم. همگي ميدانيم كه در ايران اصناف، اتحاديهها، تشكلهاي رسمي و ... هويتي كاملا متفاوت (اگر نگوييم متضاد) با فلسفه وجودي خود دارند؛ بيشتر نمايندگان حكومت هستند براي كنترل جامعه تا نمايندگان جامعه براي كنترل حكومت!
اما در چنين فرصتهايي، ميتوانيم با متمركزشدن بر حل برخي مسائل مشخص از طريق آنها، با يك تير دو نشان بزنيم؛ هم يكي از مسائل صنفي خود را (كه احتمالا بيشترين و سريعترين تأثير را روي زندگي شخصيمان دارند) تا حدي حل و هم ماهيت و كاركرد تشكل صنفي خود را به ماهيت و كاركرد مورد انتظار آن نزديك كنيم.
در تلاش براي پيگيري مسائل گروهي از طريق تشكلهاي صنفي بايد اولا، مسائل، اهداف و روشهايي را انتخاب كنيم كه همراستا با بهبود جامعه نيز باشند (و نه دستاوردهاي شخصي و صنفي بهقيمت لطمهزدن به ساير بخشهاي جامعه) و ثانيا، در توانمندسازي صنف و تشكل نهتنها به تقابل با «قدرت» و حساسكردن او نپردازيم بلكه اقتضائات و خطقرمزهاي آن را لحاظ كنيم و رويكردي تعاملي و واقعبينانه داشته باشيم. در همين راستا، بهشرط بقا و به اميد خدا، در يادداشت ديگري ايدهها و پيشنهادهايي را خطاب به اعضاي هيات علمي دانشگاههاي كشور مطرح خواهم كرد؛ صنفي كه لااقل بر اساس عنوان، نهتنها بيشترين انتظار از آنها وجود دارد بلكه جا دارد براي ساير اصناف و گروهها الگوسازي كنند.
پانويس
[1] شاهنامه، داستان جمشيد، زماني كه «مني كرد آن شاه يزدانشناس / ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس» و نهايتا «به جمشيد بر تيرهگون گشت روز / همي كاست آن فرّ گيتيفروز».