• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5810 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۳ تير

خردپذيري به جاي خردستيزي؛ مساله اين است!

مهرداد حجتي

چرا در ايران، هر بار كه يك رييس‌جمهور تازه بر سر كار مي‌آيد به نظر مي‌رسد قرار است دوباره همه ‌چيز از نو «تجربه» شود؟ چيزي شبيه اختراع دوباره چرخ! شايد دليل عمده‌اش در فقدان «نهاد» است. اينكه در طول بيش از چهار دهه، هيچگاه هيج نهاد موثري شكل نگرفته است. در فقدان نهاد و تشكل‌هاي قاعده‌مند و ساختارمند، ايده‌ها معلق مي‌مانند و استعدادها هم هدر مي‌روند. اگر در طول اين چهار دهه نهادي هم شكل گرفته، بارها و به اشكال گوناگون با مشكل روبه‌رو شده است. مثل تعطيلي انجمن روزنامه‌نگاران ايران همراه با توقيف گسترده مطبوعات، روزنامه‌هاي پرتيراژ نظير جامعه، صبح امروز، نشاط، عصرآزادگان، آفتاب امروز، بهار، نوروز، ياس نو و ده‌ها نشريه ديگر. حتي نشريات غيرسياسي كه عمدتا در حوزه انديشه فعاليت مي‌كردند نظير ماهنامه كيان. به همين ترتيب است كه «نهاد مطبوعات» يا به عبارتي «نهاد گردش آزاد اطلاعات» را تضعيف كرد و همين هم سبب شد رسانه‌ها كوتاه قامت باقي بمانند و هرگز چنان كه شايسته‌اند، رشد نكنند.
البته پس از تجربه كوتاه اما موفق شكل‌گيري نهاد در دوران اصلاحات، گروهي را بر آن داشت تا با «شبه‌نهاد» اساس نهادسازي را بي‌اعتبار كنند. همان اتفاقي كه در اغلب زمينه‌ها رخ داد. مهم‌ترين‌شان، شكل‌گيري شوراهاي قانونگذار به موازات شوراي اصلي يعني مجلس بود. پديداري چنين پديده‌اي نه تنها مجلس را بي‌اعتبار كه حتي امور كشور را مختل كرد. نظير شوراي انقلاب فرهنگي، مجمع تشخيص مصلحت، شوراي سران سه قوه و شوراهايي از اين دست كه «نهاد قانگذاري» را تضعيف كرده است. يا همين پديده «دولت در سايه» كه نهاد دولت (Government) را تضعيف كرده است. 
پديداري «شبه نهاد»، «شبه رييس‌جمهور» هم پديد مي‌آورد. اساسا از درون «شبه نهادها»، «شبه شخصيت‌ها» پديد مي‌آيند. همان‌ها كه در سايه مي‌مانند و آرام آرام رشد مي‌كنند و بعدها، هنگام خروج از سايه تبديل به «شخصيتي» مدعي مي‌شوند. 
 «نهاد علم» دانشگاه هم سال‌ها پيش، در همان آغاز انقلاب دستخوش تغيير شد. به گفته دكتر جواد طباطبايي «در آن دست برده شد.» اتفاقي كه موجب عقب‌ماندگي آن شد. خانه‌نشين كردن بسياري از نام‌آوران عرصه علم و ادب، صرفا به دليل فعاليت در دوران قبل، نه تنها به رشد و بالندگي «نهاد علم» هيچ مددي نكرد كه حتي آن را به ‌شدت تضعيف هم كرد. اخراج چهره‌هايي همچون دكتر ناصر كاتوزيان، دكتر مصطفي رحيمي، دكتر عباس زرياب خويي، دكتر حميد عنايت و ده‌ها چهره ممتاز علمي و فرهنگي آن هم بي‌دليل موجه، نشانه ترس از چيزي موهوم بود كه بعدها بسياري را وادار به اعتراف اشتباه خود كرد. دكتر سروش، خرداد ۱۳۸۶ در گفت‌وگو با هم‌ميهن در اين ارتباط نكات مهمي گفته بود: «ستاد انقلاب فرهنگي هنگامي تشكيل شد كه دانشگاه‌ها بسته شده بود. ستادي به فرمان آيت‌الله ‌خميني مركب از 7 نفر تشكيل شد كه دانشگاه‌ها را بازگشايي كنند. ستاد مكلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و اين خطايي است كه من در پاره‌اي از نوشته‌ها مي‌بينم... ستاد متشكل از 7 نفر بود و من در اغلب بحث‌هايي كه امروزه مي‌شود مي‌بينم مساله چنان مطرح مي‌شود كه گويي ستاد انقلاب فرهنگي يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود. يك وظيفه هم داشت آن هم بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاكارانه و دروغ‌زنانه است. اين دروغ تاريخي بايد افشا شود. در ستاد انقلاب فرهنگي، آقايان جلال فارسي - كه بسيار هم تند بود - دكتر علي شريعتمداري، دكتر حسن حبيبي، دكتر باهنر، رباني املشي و شمس آل‌احمد بودند. شمس آل‌احمد به زودي كنار كشيد و آقاي باهنر هم شهيد شدند. آقاي رباني‌املشي، مسوول روحاني تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه‌اي آمدند، از جمله آقاي احمد احمدي‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند؛ دكتر داوري، دكتر پورجوادي و... همچنين مايلم يادآوري كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. ابتدا دكتر عارفي و بعد به مدت طولاني آقاي دكتر[محمدعلي] نجفي و از قضا مسوول تصفيه‌هاي وزارت علوم بود. وقتي من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آنها در گزارشي محرمانه به من گزارش دادند كه ۷۰۰ نفر از اساتيد تصفيه شده‌اند. اين گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختيار ما نبود.
هم‌ميهن: يعني ستاد هيچ تاثيري در تصفيه‌ها نداشت...
دكترسروش: خير؛ به ‌هيچ‌ وجه. آقاي املشي ابتدا نظارتي داشت ولي ايشان هم كناره گرفت.
هم‌ميهن: آيا ايشان به شما در ستاد گزارش مي‌دادند؟
دكتر سروش: خير؛ گزارش هم نمي‌دادند. مي‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافي بوده كه در ستاد انجام شده است، همه بوده‌اند. آقاي [دكتر] شريعتمداري بود، آقاي فارسي بود كه با تصفيه‌ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردي داشت. يك نفر از آقاي شريعتمداري يا آقاي احمدي اسم نمي‌برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ها بودند.»
البته مساله فقط مورد پسند نبودن فلان استاد نبود. بلكه مورد پسند نبودن سر و شكل يك نهاد هم بود. نهادي كه به گمان رهبران، حالا به يك مشكل بدل شده بود. به همين خاطر هم، تغييرش يك ضرورت تشخيص داده شده بود. تأسيس يك نهاد به نام شوراي انقلاب فرهنگي از درون چنين تشخيص و ضرورتي بيرون آمده بود. حتي تأسيس دانشگاه تربيت مدرس، براي تربيت كادر آموزشي در ادامه همان اتفاق -  انقلاب فرهنگي - رقم خورده بود. صرفا پذيرش دانشجويان عضو انجمن اسلامي دانشگاه‌ها، آنهم بدون هيج آزموني در سال‌هاي نخست تأسيس، فقط به همين منظور بود. دانشجوياني كه قرار بود جانشين همان استادان نام‌آور بزرگي شوند كه به يك‌باره خانه‌نشين شده بودند. به گمان موسسان آن شورا، امر نهادسازي صورت گرفته بود. اما آنچه رخ داده بود، شكل گرفتن نهادي به موازات نهادي ديگر بود؛ تضعيف نهاد تقنيني در كنار تضعيف نهاد علم. اينها نشانه‌هاي شكل‌گيري دوگانه بود. در نهادهاي ديگر هم اين دوگانه‌ها شكل گرفته بود. در حقيقت «شبه نهاد» جاي «نهاد» نشسته بود و همين كار، پيشبرد  امور را مشكل كرده  بود. 
اساسا كاركرد نهادها، بنيادسازي است. نهادينه‌سازي امور براي جلوگيري از پسرفت كشور است و راه‌اندازي مولدها براي روان‌تر كردن امور براي پيشرفت كشور است. نهاد علم، علاوه بر پيشبرد امور از طريق بسط و‌ توسعه دانش، به تحكيم و گسترش پايه‌هاي همان نهاد هم مبادرت خواهد كرد. كادر علمي تربيت مي‌كند، نهاد را با تأسيس مراكز علمي توسعه مي‌دهد و افق را براي نسل‌هاي بعد باز نگه مي‌دارد. مختل ساختن اين روند، با تربيت «شبه استادان»، «شبه علم» توليد مي‌كند. رويكردي خطرناك كه چند دهه بعد، نسل «علم گريز» تحويل مي‌دهد. دانشگاه از درون پوك مي‌شود؛ علم سقوط مي‌كند و نهاد علم، كاركرد واقعي خود را از دست مي‌دهد. آنچه امروز تبديل به «نهضت مدرك‌گرايي» شده از درون چنين رويكردي بيرون آمده است. نسل‌هايي كه با انبوهي درس‌هاي بي‌مورد سرگرم شده‌اند و رشته‌هايي كه بي‌مورد داير شده‌اند. تكثير دانشگاه‌هاي پولي، حالا دانشگاه را در بسياري موارد به يك بنگاه اقتصادي تبديل كرده است. توسعه‌دهندگان، در درجه نخست به توسعه علم نمي‌انديشند، آنچه به آنها انگيزه مي‌دهد، پول و درآمدهاي سرشار از طريق «فروختن علم» است. در حقيقت «علم آموزش داده نمي‌شود، بلكه علم فروخته مي‌شود.» و اين حقيقتي است كه پس از چهار دهه بايد با آن روبه‌رو شد. دست بردن در يك نهاد مدرن و مستقل - كه ساز و كار خود را پيدا كرده بود و تبديل آن به يك نهاد دستكاري شده كه قرار بود در آن علم ذيلِ ايدئولوژي معنا پيدا كند - از اساس آن ساز وكار را بي اعتبار كرده و از ريخت انداخته بود. هم علم تضعيف شده بود و هم ايدئولوژي توانش را در ستيز با علم از دست داده بود. 
دستكاري نهادها، تنظيم جامعه را بر هم مي‌زند. نظم امور را در هم مي‌ريزد و دولت‌ها را در مواجهه با مسائل سردرگم مي‌كند. مثل دست بردن در نهاد «اطلاعاتي» كشور كه گاه موجب بروز مشكلاتي در سطح ملي و حتي بين‌المللي شده است و يا دستكاري نهاد ديپلماسي كه با تغيير هر دولت، نظم روابط در هم ريخته است و هربار كشور را با روالي تازه روبه‌رو كرده است. 
همه اين تغييرات از جايي آغاز شد كه «شبه سياستمردان» جاي «سياستمردان واقعي» نشستند و «شبه انديشمندان» جاي «انديشمندان واقعي» را گرفتند. آنها به تصور جايگزيني نهادهايي بهتر، نهادهاي مستقر را از اساس ويران كردند. افراد متخصص، مجرب و با صلاحيت را روانه خانه‌هاي‌شان كردند و افرادي صرفا متعهد، اما بي‌تخصص و بي‌تجربه را جايگزين آنها كردند. آنچه رخ داد، يك دگرگوني بنيادين بود؛ چيزي شبيه يك زلزله كه قرار بود از بيخ و بن، همه‌ چيز را تغيير بدهد. از ريشه بكند تا از نو بسازد. اما همان، كشور را در بسياري جهات به عقب برد. چرخه معيوبي كه به غلط جاي چرخه پيشين نشسته بود و روال كار را بر آزمون و خطا گذاشته بود. مديراني كه قرار بود، ايده‌هاي من درآوردي و غيرعلمي را بارها بيازمايند تا در امري اندكي پيشرفت حاصل كنند!  و اين روالي پر هزينه بود. 
دست بردن در نهادها، همه امور را مختل كرده بود. يكي از چهره‌هاي سرشناس سياسي كه هم در دولت مهندس موسوي و هم در دولت خاتمي جايگاه رفيعي داشت، زماني گفته بود: «هنگامي كه در جواني معاون وزير ارشاد شدم، حتي نمي‌دانستم «پاراف» يعني چه؟!» خيلي‌ها نمي‌دانستند. گويا حقيقتا زمانه «اختراع دوباره چرخ» با  انقلاب فرا رسيده بود. 
اتفاقي كه در دوران احمدي‌نژاد يك‌ بار ديگر پس از سال‌ها فاصله از انقلاب هم باز هم افتاده بود. او با شعار بازگرداندن كشور به مسير انقلاب، درصدد «ريل‌گذاري» مجدد برآمده بود. او همه وزارتخانه‌ها را از نو پاكسازي كرده و عناصري به زعم خود انقلابي بر سركار آورده بود. افرادي كاملا بي‌تخصص و بي‌تجربه، كه 8 سال، بر امور كشور چنبره زده بود. دولت سيزدهم هم به زعم خود، دست به خالص‌سازي زده بود. دست به تغييراتي بنيادي و اين گونه چرخه را در بسياري امور، به گونه‌اي ديگر چرخانده بود. آموزش و پرورش دستخوش تغييرات گسترده شده بود. دانشگاه صاحب استاداني از جنس مجري تلويزيون و مداح شده بود و هيات دولت، صاحب يك «دولت در سايه» شده  بود. 
دولت چهاردهم، در نقطه‌اي كار را در دست خواهد گرفت كه بسياري امور بار ديگر بايد به روال عادي بازگردند و اين در حالي است كه اگر نهادها در طول چند دهه مورد دستبرد و تخريب قرار نمي‌گرفتند، با تغيير هر دولتي تا اين اندازه كشور دچار تغييرات گسترده نمي‌شد، نظم امور در هم نمي‌ريخت و دولت هزينه‌هايي سنگين بر ملت بار نمي‌كرد. به عبارتي در صورت وجود نهادهاي حقيقي، دولت‌ها صرفا در حد كابينه تغيير مي‌كردند و همه وزارتخانه‌ها و همه زيرمجموعه‌ها دستخوش تغيير نمي‌شدند و به قول فرزند يكي از اصولگرايان پر نفوذ: «اتوبوس اتوبوس افراد از ادارات و وزارتخانه‌ها اخراج نمي‌شدند!» خسارتي كه باز هم از جيب ملت پرداخت خواهد شد و هزينه‌اي كه به نسل‌هاي بعد تحميل خواهد شد. نهادها، با دوگانه‌سازي و پيدايش شبه نهاد، سال‌هاست كاركرد خود را از دست داده‌اند. كشور نياز به «خردپذيري» در مقابله با «خردستيزي» دارد. اين را بايد فهميد؛ با تغيير دولت‌ها و جابه‌جايي افراد، مسائل به شكلي پايدار حل نخواهند شد. نهادها بايد به رسميت شناخته شوند. شبه نهادها بايد برچيده شوند و دوگانه‌سازي‌ها بايد براي هميشه  متوقف  شوند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون