نمايش دل و دلدادگي
حسن لطفي
بزرگوار خدايا شده مه ماتم /محرم است دگر صف كشيده لشگر غم/روم به خانه بياورم گروه مرثيهخوان/ ايا گروه شبيه جماعت شهدا/ براي تعزيه من آمدم به نزد شما /شبيه حضرت عباس را به پاسازيد / به داغ ماتم من در غصه بگذاريد (تعزيه عباس هندو)
گاهي اوقات مرز ميان اثر هنري و مخاطبانش به گونهاي ميشكند كه آن دو را ميتوانيم يكي بدانيم . مخاطب آنچنان با اثر همدل و همراه ميشود كه جدايي ايشان به چشم نميآيد. تعزيه از اين نوع هنرها ست . جمعي بنا ميگذارند روايتگر وقايعي باشند. زره و خود و شمشير و مشك و... برميدارند، در ميداني جمع ميشوند، صداي شيپور نوازنده گروه كه بلند شود، مردم ميآيند. مينشينند و دم به دم تعزيهخوانها ميدهند تا شاهد واقعهاي باشند كه بارها آن را شنيدهاند . ميدانند آخرش چه ميشود . تعزيه خوانها نيازي به شگرد شهرزاد براي ايجاد حس انتظار ندارند . نياز به ايجاد حس همدلي هم نيست . دلها قبلا واگذار شدهاند. مرز خوب و بد هم براي بينندگان كاملا پيداست . نشاني هم از رنگ خاكستري نيست . آدمهاي تعزيه يا خوب خوبند (اولياء) يا بد بدند (اشقياء) جالبتر آنكه اشقياخوان اگر به نقش خود گردن نهاده به واسطه ارادتي كه به اولياء دارد و هر از چندي از قالب نقش بيرون آمده و به آن كس كه نقشش را بازي ميكند لعن و نفرين ميفرستد . تماشاگران هم اگر ساعتها بر زمين سخت مينشينند و گاه تا پاسي از شب رفته پلك بر هم نميگذارند به واسطه همان دلدادگي است. حاصل اجرا نيز چيزي نيست مگر قطرات اشكي كه قرار است دل بندگان را زلال كند و ... در گذشته اغلب بينندگان تعزيه با اين فرض به تماشايش مينشستند كه تعزيه رخدادي كاملا واقعي است. اينكه اين فرض تا چه حد قابل قبول است و اصلا مرز ميان واقعيت، حقيقت و خيال كجاست و آيا تعزيه ميتواند گزارش دقيقي از حماسه عاشورا باشد حرف و حديث مفصلي را طلب ميكند . عجالتا ميپذيريم كه نگاه عوام به تعزيه نگاهي كاملا بسته و محدود است و ايشان در تعزيه بهدنبال وقايعي ميگردند كه سندي معتبر از يك رويداد تاريخي باشد . از سوي ديگر برخي تماشاگران خاص، در دل تعزيه به دنبال عناصر نمايشي و هنري آن ميگردند و دقايقي را بيشتر ميپسندند كه عنصر تخيل و انديشه مداخلهگرانه برخي تعزيهگردانان و نسخهنويسان لحظاتي خيالي را به وقايع واقعي افزوده و آن را به نمايش نزديكتر كردهاند . در لحظاتي اين دو نگرش (عام و خاص) در تقارب با يكديگر قرار ميگيرند. البته نه اينكه توده مردم لحظات تخيلي و غير واقعي تعزيه را نپذيرند، ميپذيرند و آن را باور كرده جزيي از واقعيت تاريخي ميدانند و دقيقا مشكل از همين جا شروع ميشود . با اين روند داستانهاي عروسي قاسم، دختر يهودي كه افليج بود و قطرهاي از خون اباعبدالله به وسيله يك مرغ به بدنش چكيد و بهبود يافت، آمدن جنيان و شير، نيزه هجده گزي و... اشقيا و اوليا را دقايقي فراانساني مطرح كرده و نسخه نويسان آنها به خيال خود اجازه جولان زيادي دادهاند . جولاني كه تعزيه را نمايشيتر كرده است. خوب يا بد دانستنش هم به انتظاري وصل است كه از تعزيه داريم . تعزيهاي كه هرچند برخي اصول نمايش مدرن همچون فاصلهگذاري در آن قابل تشخيص است و عناصري كه چون روايتگري آن را به نمايش نزديك ساخته است، اما براي عدهاي هنوز بهانهاي است براي بيان دلدادگي از طريق بارش اشك.