براي محمد مهاجري
نيوشا طبيبي
سالهاي مياني دهه شصت كادرهاي تربيتي و مديريتي مدارس اغلب دست جواناني بود كه شور انقلابي و شوق جبهه رفتن در سر داشتند و مدارس را هم كم و بيش با همان روحيه انقلابي اداره ميكردند. مدرسه راهنمايي ما را هم گروهي از همين جوانان اداره ميكردند. همگي ريش داشتند و به سبك و سياق آن روزگار شلوارهاي پارچهاي ساده و پيراهنهاي اتو نكشيده بر روي شلوار افتاده و كفشهاي كتاني به پا داشتند. موتور و اتوبوس وسيله نقليهشان بود. اغلب خوش اخلاق و خندهرو بودند و با بچهها روابطي صميمانه داشتند. در ميان اين جوانان، يكي بود كه اگرچه ظاهرش مثل بقيه موافق مد انقلابي آن روزگار بود، اما معلوم بود كه در پوشيدن همان لباسهاي ساده و كت و شلوارهاي رسمي كارمندي، نهايت سليقه و تميزي را به كار ميبرد. مثل ديگر جوانان مدير و ناظم و مربي و معلم، او هم رابطهاي دوستانه با بچهها داشت، اما رابطهاي مبتني بر احترام و ادب و انصاف. القصه اين جوان آن روز و شيوه سخن گفتن و سلوكش با بزرگتر و با كوچكتر و ادب و انصافش در ذهن منِ نوجوان 14-13 ساله تاثيري خوش گذاشت. هرگز چهرهاش (كه به «ارنستو چهگوارا» قهرمان آن روزگار ما شبيه بود) و آدابداني و خوش محضرياش را از خاطر نبردم. از مدرسه راهنمايي كه به دبيرستان رفتم، گاهي به مدرسه قبلي سر ميزدم، اما «محمد مهاجري» را كه به نام «آقاي مهاجر» ميشناختيم ديگر نديدم.
سالها گذشت و در كوران حوادث سياسي، گاهي يادداشتهاي روزنامهنگار منصف و معتدلي را در روزنامههاي اصولگرا ميخواندم كه اگرچه با ديدگاه سياسياش موافقتي نداشتم اما سلامت فكري و انصافش در يادداشتهايش كمنظير بود. قطعا حتي از مخيلهام هم خطور نكرده بود كه «محمد مهاجري» همان «آقاي مهاجر» پاكيزه و مرتب و مودب سالهاي دانشآموزي است تا آنكه يك بار تصوير چاپ شدهاش را در يكي از روزنامهها ديدم.
محمد مهاجري در سالهاي بعد با پاي فشردن بر موضع اصولگرايياش، انصاف و آزادگي را به بهانه منافع حزبي و جناحي فرونگذاشت. در زماني كه دولت از همفكران و هممسلكانش نبود، نقد عالمانه و مودبانه و به دور از عقدهگشايي مينوشت، وقتي هم كه دولتهاي اصولگرا حاكم شدند، با همان شيوه، بلكه دقيقتر و موشكافانهتر عملكردها را نقد ميكرد. ابايي نداشت كه بگويد فلان رييس و وزير و دبيركل حزب و نماينده مجلس اصولگرا خطا كرده است.
در سالهاي اخير با ابداع ژانري مخصوص خودش كه اغلب به جملهاي با تركيب «… ما اصولگراها» ختم ميشد، اصولگرايان را نقد ميكرد. او تندرويها و شيوه دوگانه برخورد آنها در مسائل سياسي را نكوهش ميكند. از اينكه در روزنامههاي جناح رقيب و غير همفكرش مطلب بنويسد يا به آنها مصاحبه بدهد ابايي ندارد. چون پايه فكرياش بر انصاف و تعادل و البته ادب بنا شده، توان اين را دارد كه با افراد مختلف بنشيند و در فضايي آرام گفتوگو كند.
وجود روزنامهنگاران مستقلي كه با اعتقاد بر مواضع خودشان و براساس فهم و دركشان از موضوعاتي چون تقدم منافع ملي بر منافع گروهي و حزبي، سلامت نفس و دوري از فساد و مراكز قدرت به نقد هر آن چيزي كه به نظرشان خلاف مصالح ملي و كرامت انساني و منافع مردم است ميپردازند كيمياست، كساني كه نه وعده مديركلي روابط عمومي و مسند وزارت و معاونت وسوسهشان كند و نه كارت هديه بگيرند و حاضر به قبول پست و سمتي در دولت باشند.
البته كه بسياري از روزنامهنگاران به اين صفات آراسته و فقط عده كمي هستند كه از اين اصول گريزانند. كساني مانند محمد مهاجري و سيدعلي ميرفتاح شجاعان پاكنيتي هستند كه در كمال ادب و احترام و انصاف، با مهري به ميهن و مردم و اصول اوليه انقلاب، همفكرانشان را به نقد كشيدهاند. وجود آنها بيش از هميشه براي ايران لازم است، خداوند امثال اين روزنامهنگاران حقيقتجوي شجاع را حفظ كند.