عثمانيها، تركيه و اعراب
مرتضي ميرحسيني
چنانكه ميدانيد امپراتوري عثماني بعد از جنگ اول جهاني تجزيه شد و از دل آن، كشور تركيه و چند كشور عرب بيرون زد. البته ضعف و زوالي كه به اين فروپاشي انجاميد به سالها قبل از دهه دوم قرن بيستم برميگشت و تركها حتي پيش از جنگ بزرگ نيز بخشهايي از گوشه و كنار قلمرو خودشان را در اروپا و آفريقا و شبهجزيره عربستان از دست داده بودند. از چند نسل قبل، همه كوششهايي كه از درون امپراتوري براي احياي شكوه و عظمت گذشته به كار بسته ميشد يا به كل بينتيجه بود يا به نتايج اندك و ناچيزي ميرسيد. عثمانيها با ما در صلح بودند و تهديدي روي مرزهاي شرقيشان سنگيني نميكرد، اما فشار روسها كه به قسطنطنيه چشم داشتند و دخالتهاي اروپاييها - از انگليس و فرانسه گرفته تا بعدتر ايتاليا و اتريش - و جنبشهاي استقلالطلبانه اعراب و مردم بالكان، رمق امپراتوري را ميگرفت. فساد داخلي و فرسودگي تشكيلات حاكم و تعارض منافع در طبقه حاكم نيز اصلاح امور و بازسازي دولت را عملا ناممكن ميكرد. البته امپراتوري رو به نزاع عثماني، قرن نوزدهم را پشت سر گذاشت و تا اوايل سومين دهه از قرن بيستم سرپا ماند. بيشتر به اين دليل كه قدرتهاي بزرگ در حفظ آن - به همين وضعيت ضعيف و نيمهجان - با هم به توافق رسيدند و به كندن گوشههايي از آن رضايت دادند. چنانكه فرانسويها تونس را اشغال كردند (1881)، انگليسيها بر مصر مسلط شدند (1882)، اتريشيها هم بوسني را برداشتند (1908) و ايتالياييها نيز طرابلس را به غنيمت بردند (1911) . امپراتوري كوچك و كوچكتر شد و از خاطرات سالهاي اوج و افتخار آن، جز غروري، كه آن هم زخم برداشته بود، باقي نماند. بعد آتش دشمني ميان اروپاييها شعله كشيد. تركها در اين آتش، فرصتي براي تلافي شكستهاي گذشته ديدند و در اتحاد با آلمان - و ضديت با روسيه و انگليس و فرانسه - در جنگ بزرگ درگير شدند. در آن مقطع، يعني تابستان 1914 بيشتر سران حكومت عثماني از پيروزي آلمانيها، آن هم پيروزي در جنگي كوتاه مطمئن بودند و از اينرو سرنوشت خودشان را به نتيجه آن گره زدند. تا مدتي حداقل در اوايل جنگ چنين به نظر ميرسيد كه تصميم به اتحاد با آلمان و دخالت در جنگ بزرگ، تصميم درستي بوده است. حتي خود عثمانيها در نبرد با انگليسيها به پيروزيهايي رسيدند. اما در ادامه شرايط تغيير كرد و بدترين احتمالات به واقعيت تبديل شد. شكست خوردند و دستشان را به نشانه تسليم بالا گرفتند. در مذاكره براي آتشبس به خلع سلاح نيروهاي نظاميشان تن دادند و جدايي و اشغال بخشهاي ديگري از امپراتوري را هم پذيرفتند. تصميمي كه خشم ناسيوناليستهاي ترك را برانگيخت و مسائل را از چيزي كه بود، پيچيدهتر كرد. در كشمكشها و مذاكرات بعدي كه تا جولاي 1923 طول كشيد و روايت آن در چند جمله ممكن نيست، كشور تركيه از ميان ويرانههاي امپراتوري عثماني پا گرفت و - تا جايي كه به منطقه جغرافيايي ما برميگردد - اعراب به بخشي از آنچه مدتها دنبالش بودند، رسيدند و با پشتيباني انگليسيها از سيطره تركها رها شدند. در يادداشت فيصل كه به نمايندگي از اعراب - يا با چنين ادعايي - به كنفرانس صلح پاريس رفت، اين خواسته آشكارا بيان شده بود: «هدف جنبشهاي مليگرايانه اعراب (كه پدر من در زمان جنگ و پس از تجمع تقاضاها از جانب اهالي سوريه و اقوام ساكن بينالنهرين رهبري جنبش آن را در دست گرفت) ايجاد اتحاد ميان اعراب و آخرالامر تاسيس يك ملت واحده است... ما بر اين باوريم كه آرمان ما داير بر اتحاد اعراب در آسيا بينياز از هرگونه توجيه و استدلال است. هرگاه برهاني لازم آيد... رجوع به گذشته درخشان ما، به سرسختي تبار ما كه ششصد سال عليه تلاش تركها در راه جذب و هضم اعراب ايستادگي كرد و همچنين به اينكه ما، در جايگاه يكي از قواي متفق حاضر در اين جنگ، همه همت خود را به كار بستيم.»