نقد نمایش «جیبهایی پر از نان» به کارگردانی علیرضا گودرزی
چاههایی پر از سگ
آریو راقب کیانی
در بررسی آثار نمایشی ماتئی ویسنی یک این نویسنده رومانیایی باید جنبههای متفاوتی را در نظر داشت؛ اعم از تفکرات ضدکمونیستی این نویسنده، جنبههایی از دلبستگی به عرفان به عنوان مولفه متضاد در تقابل با سیاست و بالاخص کمونیسم، نگاه اومانیستی و ضدجنگ او به جنبههای گوناگون زندگی انسان، تاثیرپذیری از جهانبینی ساموئل بکت در خلق فضایی ابزورد و پوچ شده و طنز تلخ موقعیتی به عنوان ابزاری منتقدانه به نظرپردازیهای عالمانه. نمایشنامههای ماتئی ویسنی یک توامان و به صورت موازی در ایجاد فضای دو شقهای شده رئالیسم- سورئالیسم و به تعبیری به واقعیت در آمدن دنیای خیالانگیز موفق و زیرکانه عمل مینمایند و نمیتوان قطعیتی برای تمایز مصاف واقعیت و غیرواقعیت (فراواقعیت) در مضامین آثار او قائل شد. جهان نمایشی او مملو از آدمهایی است که با آنکه محدود و انگشتشمارند ولیکن فردیت آنها با همه آن از خودبیگانگیها و انزواطلبیهایشان زیر ذرهبین قرار میگیرد تا شاید به پاسخی در خور درخصوص چرایی معنازدگی آنها دست یابد. نمایش «جیبهایی پر از نان» به نویسندگی ماتئی ویسنی یک و به کارگردانی علیرضا گودرزی نمایشی است که به لحاظ ساختار موقعیتی قابل قیاس با نمایشنامه «در انتظار گودو» میباشد. نمایشی که در آن انتظار عبثوار و بطالتآمیز دو کاراکتر برای دست یافتن به چگونگی نجات سگی افتاده به قعر چاه، رفته رفته آنها را از موضع سوژه (مشاهدهکننده) به موضع ابژه (مشاهده شونده) تغییر ماهیت میدهد. به طور کل دغدغه ذهنی آنها که ابتدا به ساکن و در ظاهر امر بسیار سادهانگارانه به نظر میرسد، به مرور از آنها یک دغدغه در قبال خودشان میسازد و این سوال را در ذهن تماشاگر متبادر میسازد که خود منجی تا چه میزان نیاز به نجات دارد؟ در این نمایش کاراکتر «کلاه به سر» (با بازی سارا بهرامی) و کاراکتر «عصا به دست» (با بازی فرزین محدث) با کلاه سیلندری و عصای اشرافی که دارند، نماینده طبقه سرمایهدار میباشند که با نگاه از بالا به پايین و گفتمان نسبتا بورژوازی میخواهند به حل مساله پیرامونی یعنی نجات سگ دست یابند و به تدریج خرده داستانهای هر یک از آنها در سوال و جوابهای کنایهآمیزشان بر داستان اصلی یعنی نجات اصلی رحجان مییابد. مکانمندی آنها بسته به ابعاد جسمانی که دارند محدود به یک صندلی و مبل راحتی میگردد و جهان بیهوده انگاشته شده آنها با درنظر گرفتن طراحی لباس این دو کاراکتر به صورت محدود در رنگآمیزی و به صورت سیاه و سفید و بعضا خاکستری درآمده است و تنها جایگاهی که آمیخته به رنگ در کنتراست با پیرامون است، ورودی چاه است که قرمز رنگ میباشد. نمایش نشان میدهد که این انسانهای مدرن و پیشرفته، تا چه اندازه در درآوردن سگ از چاه (به شکل استعارهای) زبون و عاجز هستند و دیالکتیک اتهام و افترا زننده و دست و پنجه نرم کردن لجوجانه و تاحدودی کله شقانه آنها نسبت به یکدیگر به مرور رنگ و بوی تهیزدگی پیدا میکند. چیدمان مخاطب به صورت دو سویه گواه بر ایستایی و سلب بودن مجادله رو در رو بین این دو کاراکتر میباشد. با این حال چیزی که در این نمایش جلبتوجه میکند، حضور راهب به عنوان انگاره عرفانیگری مورد دلخواه نویسنده است که در واقع اصرار خطکشی کردن فضای نمایش به دو صورت سیاستورزی دو مرد کلاه به سر و عصا به دست و سیر و سلوک مرد راهب است که خط حرکتی آن دو را مدام میشکند. هر قدر در طول نمایش تعادل این دو مرد با مباحثهها و مناظرههای نابخردانهای که با یکدیگر دارند بیشتر و بیش از پیش بههم میخورد، مرد راهب سعی در ایجاد تعادل و هارمونی با چیدن سنگها روی هم و تعادل در آنها را دارد. حتی او است که برای نخستینبار دور چاهی که سگ در آن گرفتار شده است را طی میکشد تا آن را از هر آلودگی پاک و تطهیر سازد. کاراکترهای اصلی نمایش بارها در طول نمایش با خارج شدن از نقش خود و با تعاملی که تماشاگران دارند، به نوعی دست در برقراری فاصلهگذاری برشتی میکنند و تماشاگر را به عضوی فعال در این اثر مبدل میسازند. تماشاگری که بدون هر گونه همذاتپنداری با این دو کاراکتر و در عروسکگردانی انتهای نمایش در کنار چاه، به جواب منطقی این سوال خواهد رسید که تا به حال چه چاههای پر از سگی دیده است که در جیب تک تک آنها نان بوده است.