• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5838 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۸ مرداد

خاطراتی از انتخابات دوره هفدهم

«همون فشار خوبه»

همایون کاتوزیان

من نه سالم بود که انتخابات مجلس هفدهم آغاز شد. جبهه ملی یک لیست  دوازده نفری کاندیدا برای تهران داده بود، چون حداکثر نمایندگان تهران دوازده نفر بودند. چند تن از اینها -ازجمله یوسف مشار که کاندیدای شماره دوازده بود- بعدها در همان مجلس به مخالفان مصدق پیوستند. واعظ معروف و محبوب حسینعلی راشد را هم به‌رغم میل خودش کاندیدا کرده بودند که از قضا انتخاب هم شد ولی هرگز به مجلس نرفت! و دست آخر سی نفر برای تمام کشور از جبهه ملی انتخاب شدند که دوازده نفرشان از تهران بودند و باقی را کاندیداهای زمینداران و شاه -آنجاهایی که ارتشیان هوادارش نفوذ داشتند- تشکیل می‌دادند.
پیش از انتخابات حسین مکی که در آن زمان یکی از برجسته‌ترین سران جبهه ملی بود و در همان انتخابات نماینده اول تهران شد به دیدار پدرم -که از سال‌ها پیش او را می‌شناخت- آمد و گفت که با موافقت خودتان می‌خواهیم شما را در لیست جبهه ملی بگذاریم. پدرم پاسخ داد که من ده‌ها سال پیش سیاست را بوسیدم و کنار گذاشتم و عزمم را جزم کردم که دیگر هرگز فعالیت سیاسی نکنم. ولی دکتر عبدالحسین علی‌آبادی (پسر عموی مادرم که سال‌ها بعد دادستان کل شد) مایل بود که او را کاندیدا کنند. علی‌آبادی یکی از دانشمندترین استادان دانشکده حقوق تهران بود و مصدق هنگام خلع ید او را همراه با مکی و بازرگان و دو تن دیگر به عنوان عضو هیات مدیره موقت شرکت ملی نفت به آبادان فرستاده بود، ولی سازمان‌دهندگان جبهه ملی امثال مشار را به او ترجیح داده بودند.
سه دانشجوی بیست و بیست ‌و ‌یک‌ساله دانشکده حقوق و دوست نزدیک یکدیگر -‌برادر ازدست رفته‌ام امیر هوشنگ، ناصر برادر و ناصر سبوروح که بعدها نامش را به میناچی تغییر داد و موسس حسینیه ارشاد شد- به خاطر سواد و اخلاق علی‌آبادی که استادشان بود سخت شیفته او شده بودند و او را تشویق کردند که به عنوان کاندیدای منفرد بایستد. نه علی‌آبادی پولی در بساط داشت نه آنها. فقط توانستند مقداری اعلامیه کوچک کاغذ کاهی با عکس و شرحی درباره علی‌آبادی به دیوارها بچسبانند و جز آن دوندگی کنند و معجزه‌شان این بود که علی آبادی - اگرچه انتخاب نشد- شش هزار رای آورد که باتوجه به تعداد نسبتا کم رای‌دهندگان تهران رقم بزرگی بود!
روز رای‌گیری هر کدام از این سه نفر بیرون سه تا از حوزه‌های بزرگ ساعت‌ها ایستاده بودند و سعی می‌کردند که رای‌دهندگان را به رای دادن به علی‌آبادی تشویق کنند و شب آن روز هر یک با داستان‌هاي جالبی از تجربیات آن روز بازگشتند. جالب‌ترین آنها که در خاطرم مانده داستانی از سبوروح -میناچی بود که پستش حوزه صندوق دروازه دولت بود. او گفت یک بار که یک کلاه نمدی با رايی که در دست داشت می‌خواست وارد حوزه شود جلو رفتم و سلام کردم و گفتم اجازه می‌دهید رای‌تان را ببینم که به من داد. رایش را که باز کردم دیدم که لیست جبهه ملی است. گفت احسنت، بسیار خوب است فقط اجازه دهید من نام نفر دوازدهم یوسف مشار را خط بزنم و به جای آن نام دکتر علی‌آبادی را بنویسم. کلاه نمدی نگاهی عمیق و سوءظن بار در چشم من کرد و بلافاصله ر ایش را از دست من قاپ زد و گفت «همون فشار خوبه» و وارد حوزه شد. خاطره جالب دیگری که دارم درباره مرحوم دکتر سیدحسن امامی امام جمعه وقت تهران است. دکتر امامی از نجف اجازه اجتهاد و از یک دانشگاه سويیسی دکترای حقوق داشت و مبرزترین استاد حقوق مدنی در دانشگاه تهران بود. آشنايی پدرم با او از دوره جوانی هر دوي‌شان بود که پدرم وکیل شاهزاده خانم شکوه‌الدوله زن پدر دکتر امامی بود. بعدها روابط این دو از همکاری در دادگستری تحکیم شد.
پدرم می‌گفت تقریبا یک ماه پیش از انتخابات مجلس پانزدهم امامی به دیدن من آمد و گفت که می‌خواهد کاندیدا شود و درخواست پشتیبانی کرد. من به او گفتم که دیر شده و وقت کافی نیست. (دو سال که در آن زمان طول عمر مجلس‌ها بود) دست نگهدار و مثلا شش ماه پیش از انتخابات مجلس شانزدهم فعالیت را شروع می‌کنیم. لابد مشورت‌ها و حساب‌های دیگری هم کرد و در نتیجه در آن دوره کاندیدا نشد، اما مدتی به پایان مجلس پانزدهم مانده بود که سید حسن امام جمعه عمویش که پس از پدرش امام جمعه شده بود، درگذشت. از زمان قاجار سنت این بود که امام جمعه تهران از این خاندان باشد. در نتیجه اسم دکتر امامی به عنوان کاندیدای این مقام مطرح شد و الحق هیچ‌کس دیگر در آن خاندان صلاحیت او را نداشت. همان روزها در دادگستری به او برخوردم و گفتم حالا می‌خواهی بروی دنبال اما جمعه‌گی یا وکالت. با ظرافتی که داشت دست راستش را مچاله کرد و کمی چرخاند و خنده‌زنان گفت هر کدام چرب‌تر باشد و دو، سه ماه بعد امام جمعه تهران شد و در لباس رفت و در نتیجه برای مجلس شانزدهم نامزد نشد.
اما در دوره هفدهم بر آن شد که نامزد شود، پس به دیدار مصدق که شوهرعمه‌اش بود، رفته و گفته بود من چنین فکری دارم و می‌خواهم نظر شما را بدانم. روشن است که او به این امید رفته بود که مصدق او را برای لیست جبهه ملی پیشنهاد کند. ولی مصدق رک و راست به او گفته بود که آقای امام شما نامزد نشوید چون انتخاب نخواهید شد.
درنتیجه امام جمعه تصمیم گرفت نامزد منفرد شود، ولی صبح روز رای‌گیری مصی (معصومه) خانم دخترعمه‌اش -یعنی دختر مصدق و همسر دکتر احمد متین دفتری- به او تلفن زده و گفته بود که مستخدم ما رفته بود رای بدهد و اوباش جلو حوزه رایش را گرفته و خوانده بودند و چون ازجمله نام شما در آن بود رایش را پاره کرده و خودش را کتک زده‌اند. امام جمعه بلافاصله به مصدق تلفن می‌زند و -بدون ذکر نام خبردهنده- با تلخی این خبر را به او می‌دهد و شکایت می‌کند. مصدق هم در جواب او می‌گوید بنده که عرض کردم که شما انتخاب نمی‌شوید و البته از تهران انتخاب نشد. در نتیجه به شاه رجوع کرد و با پشتیبانی او از مهاباد نماینده شد! باقی تاریخ است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون