مدير ساكن طبقه سيزدهم
مهردادحجتي
علي لاريجاني در خاطراتش از رضاقطبي به نيكي ياد كرده است!خاطراتي كه به شكل پاورقي در روزنامه جام جم منتشر شده است.او در روزهاي نخست رياستش در صدا وسيما، هنگام بازديد از هر قسمت، با انبوهي تعريف و تمجيد از دوران رياست رضا قطبي مواجه ميشود.بعد هم با پرس و جو، به همان نتيجهاي ميرسد كه از زبان ديگران شنيده بود.لاريجاني بيش از يك دهه پس ازتصفيههاي گسترده به رياست آن رسانه رسيده بود. زماني كه جز چند تن از كاركنان فني و تعدادي مدير رده مياني هيچيك از مديران رده بالاي سازمان از دوران گذشته باقي نمانده بودند.با اين حال جوّ سازمان هنوز متأثر از دوران قطبي بود.
در همه اين سالها، بسياري از رضا قطبي به عنوان موفقترين مدير فرهنگي آن دوران ياد كردهاند.چرا كه او را به عنوان طراح و مغز متفكر بسياري از تحولات مهم و جريانساز فرهنگي دهه هاي۴۰ و ۵۰ كه تأثير ماندگاري از خود برجا گذاشته ميشناسند. ايده بسياري از پروژههاي بزرگ كه بعدها بهنام فرح تمام شد با مشورت او به دست آمده بود.در حقيقت او عقل منفصل ملكه در آن سالها بود.قطبي به عنوان فردي آرمانگرا به دنبال طرحهايي براي مدرنيزه كردن ايران بود.او ايدههاي بزرگي در سر داشت. يكي از آن ايدهها، تأسيس سازماني بهنام جشن هنر بود. همان سازماني كه اوايل دهه۴۰ تأسيس شد و بنيان جشنوارهاي با ابعاد جهاني بهنام «جشن هنر شيراز» در آن گذاشته شد. او مديريت جشنواره را به فرخ غفاري واگذار كرد و خود مديريت تلويزيون ملي را در دست گرفت. جايي كه قرار بود تحولاتي را در آن رقم بزند. پيش از تأسيس و راهاندازي تلويزيون ملي، «حبيبالله ثابتپاسال» نخستين تلويزيون خصوصي را در پايتخت با پخش چند ساعت برنامه روزانه راهاندازي كرده بود. اما تأسيس تلويزيون سراسري، براي زير پوشش بردن همه مناطق ايران از ايدههايي بود كه با تلاش جوان تحصيلكردهاي همچون قطبي قابل تحقق بود. اتفاقي كه ميتوانست تحولاتي در پي داشته باشد. اين اتفاق با حمايت دولت در نيمه دهه ۴۰ رخ داد و ايران صاحب نخستين فرستنده با پوشش كشوري شد. تأسيسات فني پيشرفته هم از اروپا خريداري شد و ساختمان توليد و همچنين ساختمان پخش مدرن تلويزيون هم در شمال پارك شاهنشاهي (پارك ملت امروز) افتتاح شد. ساختماني با استوديوهايي براي ضبط و پخش برنامه، لابراتوار براي ظهور و تكثير فيلم (آن سالها گزارشهاي پرتابل با دوربينهاي ۱۶ميليمتري تهيه ميشد)، كتابخانه، آرشيو، كافه تريا، رستوران.
در همان محوطه، در ضلع جنوبي ساختمان پخش، ساختماني هم براي مدرسه عالي تلويزيون راهاندازي شد كه بعدها به خيابان عباسآباد، جنب سينما شهرفرنگ منتقل شد. مدرسهاي براي تربيت كادر فني مورد نياز تلويزيون؛ از قبيل كارگردان، فيلمبردار، صدابردار، صداگذار، مونتور و البته ديگر رشتههاي فني مورد نياز.
قطبي در آن سال ۲۵ساله بود. بسيار جوان و بسيار باانگيزه. او از همان ابتدا قصد داشت راديو را هم به تلويزيون پيوند دهد و هر دو را زير چتر يك تشكيلات اداره كند. راديو از سالها پيش در ميدان ارك فعال بود و قدمتي بسيار بيشتر از تلويزيون داشت. تشكيلات فني راديو چندان پيچيده و گسترده نبود. اما نيروهاي شاغل در آنجا همه نيروهاي كيفي بود. افراد صاحبقلم فراواني با راديو همكاري ميكردند. همچنين هنرمندان تراز اولي كه در آن هنرنمايي داشتند. سازمان راديو تلويزيون ملي ايران بالاخره شكل گرفت و با اضافه شدن شبكه تلويزيوني ديگر، رسما سازمان، ابعاد بزرگتري پيدا كرد. شبكه دو كه آن زمان به آن «برنامه دوم» گفته ميشد، در حقيقت همان تلويزيون ثابتپاسال بود كه از او خريداري و به داراييهاي سازمان راديو تلويزيون ملي اضافه شده بود.
بلندپروازيهاي رضا قطبي اما تمامي نداشت. او در رقابت با مهردادپهلبد، وزير فرهنگ و هنر، قصد داشت در همه عرصههاي هنر با آن وزارتخانه رقابت كند. به همين خاطر، كاري را كه پهلبد بايد ميكرد او بر عهده گرفت و نخستين مجموعه مدرن سالنهاي تئاتر را در مركز پايتخت بنياد كرد. «مجموعه تئاترشهر»، در چهارراه پهلوي (چهارراه ولي عصركنوني) كه ساختمان آن با يك معماري باشكوه و بسيار زيبا و چشمنواز ساخته شد و همچنان پس از نيم قرن با ارزشترين مجموعه سالنهاي تئاتر ايران است. آن سالها تهران از فقر سالن استاندارد تئاتر رنج ميبرد و تأسيس آن مجموعه گام بلندي در جهت ارتقاء كيفي تئاتر در ايران بود. آن مجموعه تا مدتها پس از انقلاب هم، همچنان در مالكيت تلويزيون باقي ماند. تا اينكه بعدها اداره آن به وزارت ارشاد واگذار شد.
قطبي، پس از مرگ «فروغ» و سرخوردگي و افسردگي ابراهيم گلستان، استوديوي مدرن فيلمسازي او را خريداري و به داراييهاي تلويزيون اضافه كرد. نام استوديو را «تل فيلم» گذاشت و آثار ارزشمندي، توسط فيلمسازان برجستهاي در آنجا توليد كرد. فيلم «چشمه» به كارگرداني آربي آوانسيان، آرامش در حضور ديگران، به كارگرداني ناصر تقوايي، بيتا به كارگرداني هژير داريوش، اوكي مستر به كارگرداني پرويز كيمياوي، شازده احتجاب به كارگرداني بهمن فرمان آرا، طبيعت بيجان به كارگرداني سهراب شهيد ثالث و مغولها به كارگرداني پرويزكيمياوي همه از توليدات تلفيلم بودند كه البته برخي از پروژهها با مشاركت توليد شده بود.
رضا قطبي، كار كردن با نخبهها را دوست داشت. از همنشيني و مصاحبت با آنها لذت ميبرد؛ به همين دليل ترجيح ميداد مخاطبان برنامههاي راديو و تلويزيون هم از مصاحبت چهرههاي نخبه لذت ببرند. او از بسياري چهرهها دعوت كرد تا در امر برنامهسازي به آن سازمان مدد كنند. او هر چند با سنگاندازيهاي زيادي از سوي ساواك، خصوصا رييس اداره سوم، پرويز ثابتي روبهرو بود، با اين حال، بياعتنا به همه آنها، كار خود را پيش ميبرد. او از همه چهرههاي برجسته و موجه در عرصههاي مختلف فرهنگ و هنر دعوت به همكاري و برنامههايي را با حضور آنها تدارك كرد. در زمان مديريت او پاي بسياري از چهرههاي فرهنگي به راديو و تلويزيون باز شد و برنامههايي با حضور آنها ساخته شد.
او در تدارك ساخت سريالهاي ماندگار هم برآمد. سلطانصاحبقران بهكارگردانيعليحاتمي و داييجان ناپلئون به كارگرداني ناصر تقوايي در همان سالها ساخته شد. نخستين سريال پربينندهاي هم كه خيابانها را از شوق تماشا خلوت ميكرد در اوايل دهه پنجاه ساخته شد. سريال «خانه به دوش» كه به مرادبرقي معروف شد، به كارگرداني داريوش كاردان و نويسندگي احمدبهبهاني، كه در يكي از شبهاي مياني هفته پخش ميشد و همه مغازهها زودتر از موعد كركرهها را پايين ميكشيدند تا سرساعت به خانه برسند.
رضا قطبي، انتشارات سروش را هم بنيان گذاشت. مجله هفتگي «تماشا» را هم در بيش از صد صفحه منتشر كرد كه پس از انقلاب به سروش تغيير نام داد و قطع بزرگ آن كوچك و تعداد صفحههاي آن هم كم شد.
در زمان مديريت او است كه هوشنگ ابتهاج به مديريت واحد موسيقي منصوب ميشود و اتفاقهاي بزرگ موسيقي رقم ميخورد. دعوت از محمدرضاشجريان جوان در همان سالها اتفاق ميافتد. بهترين و جاودانهترين آثار شجريان در همان سالها، در راديو ضبط ميشود كه بعدها، به همت انتشارات سروش در قالب يك آلبوم ارزنده كه سه نوار كاست را دربر ميگرفت به بازار عرضه ميشود. اركستر بزرگ راديو تلويزيون ملي هم در همان ايام تشكيل ميشود كه عمدتا فرهاد فخرالديني آثار شاخصي از جمله «پركن پياله را» را با آن ساخت.
راهاندازي «برنامه دوم» يا همان شبكه دو كنوني، اما چالشهايي در پي داشت. آن شبكه، براي مخاطبان خاص طراحي شده بود. مخاطبان علاقهمند به آثار هنري و مباحث جدي فرهنگي. اما اين برنامههاي آن شبكه نبود كه بعدها مسالهساز شد. بلكه حضور برادرزن خسرو گلسرخي در رأس آن شبكه بود كه موجب دردسرهايي براي رضا قطبي شد. گلسرخي سال ۱۳۵۲ به همراه گروهي دستگير و در زمستان همان سال محاكمه شد. پس از بازداشت گلسرخي، فشار بر قطبي براي بركناري «ايرج گرگين» بيشتر شد. او برادرزن گلسرخي و از افراد بسيار نزديك به رضا قطبي بود. قطبي در برابر فشار پرويز ثابتي مقاومت كرد و حاضر به بركناري مدير «برنامه دوم» نشد. كار به دربار كشيد و فرح ناچار به مداخله شد و از پسردايي خود، رضا قطبي حمايت كرد. شاه غالبا در اينگونه امور دخالت نميكرد.از همين رو، پروندهسازي ثابتي راه به جايي نبرد.ايرج گرگين بر سرجاي خود ماند، اما خسرو گلسرخي تيرباران شد. اما پيش از آن يك اتفاق بيسابقه رخ داد. دادگاه خسروگلسرخي به شكل مشروح از تلويزيون پخش شد! دادگاهي كه او آشكار از «خون ادرار كردن بر اثر شكنجه» سخن گفت! فرداي آن خسرو گلسرخي تبديل به قهرمان شد! آنچه كه پرويز ثابتي تدبير كرده بود به يكباره تبديل به ضد خود شد و نتيجه معكوس داد. شايد بتوان از آن رخداد به عنوان نقطه شروع انقلاب نام برد. جايي كه ديوار امنيتي رژيم ترك خورد.
چند سال بعد، اما اتفاق مهمتر رخ داد. بازهم تلويزيون و باز هم رژيم. اينبار در نيمه آبان ۱۳۵۷، شاه در كاخ خود هراسان و پريشان است. صداي فريادهاي «مرگ برشاه» تا پشت ديوارهاي كاخ نياوران رسيده است و او مستأصل و درمانده از هر گونه تصميمي، ناچار تن به قرائت بيانيهاي ميدهد كه خود چندان به آن راضي نيست. بيانيه را طبق روايتها، دو نفر از نزديكان و مشاوران فرح نوشتهاند. دكتر حسيننصر و مهندس عبدالرضاقطبي. در آن بيانيه قرار است شاه در پيشگاه مردم اقرار به «شنيدن صداي انقلاب» كند. اتفاقي كه رخ ميدهد و آن اعتراف از تلويزيون براي ميليونها بيننده پخش ميشود. بعدها سلطنتطلبان و هواداران پادشاهي، رضا قطبي را به خاطر آن اتفاق ملامت كردند و سالها بعد از او يك چهره «ضدشاه» ساختند. آنها معتقدند كه يكي از مسببان سقوط شاه، همين رضا قطبي بوده است كه امكان فعاليت براي مخالفان شاه در راديو تلويزيون فراهم آورده بود. آنها از او يك چهره برانداز و نفوذي ساختهاند و در شبكههاي اجتماعي پس از مرگ او ابراز خوشحالي كردهاند. اما حقيقت اين است كه رضاقطبي، در مقام يك نوانديش كه به مدرنيته باور داشت، به آينده كشور ميانديشيد. به فرصت كوتاه پيش رو براي ساخت بنيانهايي كه بتوان، نسلهاي بعد را هم از آن بهرهمند كرد. نظير تأسيس تلويزيون، تأسيس تئاتر شهر و تأسيس بسياري از پروژههاي مهم و ماندگار كه بعدها به نام «فرح» تمام شد. او مهندسي فكور با انديشههاي جسورانه بود كه سالها رسانه تحت امر خود را از دستدرازي حكومت دور نگه داشته بود. او در كنار فيروز شيروانلو، از نوابغ دهههاي ۴۰ و ۵۰ خورشيدي بود كه موجب تحولات چشمگيري در عرصه فرهنگ و هنر شد. شيروانلو در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و قطبي در راديو تلويزيون ملي ايران. او مرد گامهاي بلند بود. مردي از آينده.