• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5848 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۰ شهريور

عكاسي در عصر دورريزها/ستوهش به مدد دوربين بهمن جلالي

بحران سبكي

روزبه صدرآرا

لبم را از رخوتي ملال‌آور سرشار كن

بايد از پل ويريليو آغازيد؛ اين مبدع درومولوژي يا همان سرعت‌شناسي، الاهيدان، معمار، جنگ‌شناس و شهرشناس و يك نظريه‌پرداز انتقادي به معناي هوسرلي-بنياميني كلمه يا يك پديدارشناس بحران كه در كار بازنويسي مدام «تزهايي در باب فلسفه تاريخ» است.

ويريليو در رساله «اكران صحرا» (يا پرده صحرا) به صراحت موكد مي‌كند كه يك تصوير ثابت بيش از هزار واژه مي‌ارزد.او خود را در همين رساله يك ناظر از راه دور مي‌انگارد چنان‌كه ما نيز در برابر ابژه عكاسي.عكس‌نگاري ما يا همان جستار-عكس مطمح نظر، برخاسته از چرخشي است كه فلسفه متاخر اروپايي (يا همان قاره‌اي) از دو سو به مرزهاي نيومديا دست سوده ست؛ دقيق‌تر تكانه پديدارشناختي با رساله «بحران علوم اروپايي و پديدارشناسي استعلايي» به قلم هوسرل كه در طليعه قرن بيستم جنبش پديدارشناسي را تجهيز به سنخي اروتيسم يا بدنمندي كرد يا همان بدن‌هاي ملموس و واقعي كه در جنگ اول قرن بيستم تكه پاره شده بودند؛ هوسرل اين بحران را نشاندار كرد به طريق اولي. باز هم ويريليو كه از هر دو تكانه نسب مي‌برد و خود باز به صراحت اين نسبت‌مندي را در رساله «بمب اطلاعات» تشريح و علامت‌دار مي‌كند‌.او به تاكيد مي‌گويد كه پروسه پيش رو دقيقا مستعمره‌سازي درونزاد جهاني بدون صميميت است كه بيگانگي و پيش‌پاافتادگي‌اش را به عين مي‌بينيم؛ جهاني كه تماما مسخ تكنولوژي‌هاي اطلاعاتي و يك مواجهه فزاينده حاد با جزييات شده است.ويريليو اين بصيرت را از بنيامين مولف جستار «تاريخ كوچك عكاسي» (و جستارهاي ريز و درشت ديگرش در باب عكاسي) وام مي‌گيرد تا در رسد به تكانه دوم كه همو ماركسيستي و با رغبتي انكارناشدني، ملانكوليك است؛ بدن‌هاي توده‌هايي كه در سرماي بي‌عاطفه تجريد و انتزاع تباه گشته‌اند؛ در يك كلام ستوهش
(يا همان exhaustion) .

بايد پذيرفت -و البته مي‌پذيريم- كه آنچه در سطور پيش‌تر نوشتيم، ترسيم يك تبارشناسي دلخواه از همپيوندي و همبري فلسفه و نيومديا به ميانجي كردوكار يا همان پراتيك عكاسي بوده است و باز البته اين را هم مي‌افزاييم كه پروژه ناتمام «پاساژها»ي بنيامين شايد نخستين كتاب نامتعارف و ناهمجور
(يا همان heterogenous) فلسفه در بدو ورود به عصر نيومديا باشد.

آنچه تاكنون بدان دست يازيده‌ايم فصل دورريزها
(يا همانwaste) بوده است، فصلي كه ماهيگيران در گرگ و ميش مانده از روز با تني كوفته و تباه‌ شده از كار هر روزه صيد، ماهيان را از تورهاشان برمي‌چينند تا غربال‌شان كنند و در معرض ديد مشتريان‌شان -خواه حقيقي خواه حقوقي- بگذارند و ازين سفره دريا لقمه‌اي برگيرند به لطف همين اقتصاد بحري...اگر سر مساله را به غربالگري ماهي‌ها و فصل دورريزها و اقتصاد بحري بازگردانيم به استعاره جالبي برمي‌خوريم كه دريدا سر آن دارد در كتاب نامتعارف ناهمجور خود «زنگ عزا» به شكلي دوستونه به ديالوگ ژنه درام‌پرداز و هگل فيلسوف دامن بزند آن‌هم به قصد نور انداختن و بازشناسي و باز دور ريختن مقولات ماركسيسم هگلي (به مثال آنچه التوسر و فوكو و دلوز درين باب كردند) كه في‌المثل در رساله فربه سارتر درباب «ژنه قديس: بازيگر و شهيد» به نمونه‌وارترين وجه يا همان تيپ ايده‌آل (يا همان ماركسيسم هگلي با انگيختارهاي اگزيستانسياليستي) خود را باز مي‌نماياند.البته درين كوتاهه فقط آماج سياسي رساله پيش‌گفته دريدا نشانه‌گذاري شده است. ماهيگيران در حكم شكارچيان ماهي‌هاي بزرگ و درشت (مقولات درونزاد سيستم دراماتورژي ژنه و سيستم مفهومي هگل) و غربالگران همان دورريزها (مقولات ماركسيسم هگلي)‌‌اند.دريدا البته به استعاره‌اي ديگر توسل مي‌جويد و آن ماشين لايروبي است كه مي‌كاود و غربال مي‌كند و از لاي دندانه‌هايش دورريزها فرو مي‌افتند چونان (يا مماثل با) تورهاي شبكه مانند صيادان هنگام صيد بر سفره دريا.

اما بايد اين نگره فلسفي را در اقتصاد بحري جست، بدين نحو و شرط كه ماهيان صيد شده يا همان مقولات درونزاد و دورريزها يا همان مقولات ايدئولوژيك درون اشكم ماهي كلان و گران فلسفه، بايد از هم سوا و غربال شوند و اين حرفه‌اي است كه ماهيگير در آن قويدست و خبره است.ماهيگير و تورهايش نقش همان ماشين مستعار لايروبي را ايفا مي‌كند به واقع كالبد انساني ماشين لايروبي متصل به اقتصاد بحري.

بلانشو: «خستگي دل فراخي دارد».آيا همبستگي موجد صميميت است؟نه لزوما، اما يك خستگي كه بر تن جمعي ماهيگيران مي‌نشيند اين امكان را فعليت يافته‌تر مي‌كند؛ ماهيگيراني پيچيده در كرباس و طناب و چشم در راه همپالكي‌هاشان. اين تنان ستوهيده و حتي تباهيده در پس صيد هر روزه با همان كرباس‌ها و طناب‌ها، ناظر به سنخي خستگي است كه در بدو امر كاملا منفرد است.پتر هندكه: «من ابدا نمي‌توانستم به او بگويم: از تو خسته‌ام-من ابدا نمي‌توانستم واژه ساده خسته‌ام را به زبان بياورم؛ واژه‌اي كه اگر جفت‌مان همزمان فريادش مي‌زديم شايد مي‌توانست ما را از جهنم‌هاي انفرادي‌مان خلاص كند.چنين خستگي توان سخن گفتن، روح‌مان، را در ما نابود مي‌كرد.» چنين سنخي از خستگي، منفرد و جدا انداز و مسخ‌گونه است و آدمي را كرولال مي‌كند؛ يك خستگي اصم هلاكت‌بار.

پس صميميت در كجاي اين خستگي ماهيگيران جا خوش كرده؟ اين ديگر من-خستگي نيست، بلكه سخن از ما-خستگي است. هندكه: «من از تو خسته نيستم، بلكه من همراه تو خسته‌ام، پس ما نشستيم-در خاطره من هميشه در فضاي باز در يك بعدازظهر آفتابي-و خستگي‌مان را مزه‌مزه كرديم حال چه حرف مي‌زديم و چه نه...اثري از خستگي، يك خستگي اثيري، ما را آن هنگام به هم مي‌پيوست.» اين به جد يك خستگي توانفرساست كه البته همبستگي بخش نيز هست و يك نه گويي-يك خستگي-نه؛ يك خستگي بليغ و رسا و بينا و همساز و همبسته، همو كه دل فراخي دارد.

به نظر، اين كوتاهه‌اي كه مكتوب شد گونه‌اي درآويختن فلسفه و عكاسي است در عصري كه هلاكت از فرط خستگي بيداد مي‌كند، اما اميدواريم كه درآويختگي نگاه مفهومي و نگره بصري جزو همان ما-خستگي‌هاي ناب و ناياب باشد كه در سطور پيشين ذكرش رفت.ايدون باد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون