کیکاووس (1)
علی نیکویی
درخت برومند چون شد بلند | گر آید ز گردون برو بر گزند
باری رسم جهان چنین است که تا شاخه درختی برومند شد و شاه باغ گردید، گردون به او گزند میرساند؛ ابتدا برگهایش زرد و سرش خم میشود و آرامآرام شاخه از تنه اصلی جدا شده و به جایش شاخه سار نازکی جوانه میزند و شاخه پیر با مرگش پادشاهی آن باغ زیبا را به آن نوشاخه میسپارد. داستان بدانجا رسید که کاووس جای پدر بر تخت شاهی تکیه زد و جهانیان فرمانبردار او شدند، کاووس چون نیک بنگریست دید در کاخی بزرگ بر تختی از جواهر نشسته دور تا دورش پهلوانان ایرانزمین حلقه زدند و کسی در جهان در شکوه و بزرگی توان برابری با او را ندارد. روزی رامشگری دیوزاده به پردهدار کیکاووس رسید و گفت: نوازندهای چیرهدست از مازندرانم، اگر لایقت دارم اجازه دهید به خلوت شاه درآیم و برایشان بنوازم، پردهدار به شاه گفت، ساززنی چیرهدست از مازندران خواهان نواختن در خلوت شماست؛ کیکاووس اجازه ورود رامشگر مازندرانی را بداد، رامشگر بربط در دست گرفت و در خلوت شاه به نواختن پرداخت و آوازی در وصف زیباییهای مازندران بخواند و در اشعارش گفت: یاد باد شهر ما مازندران؛ یاد بوستانهایش که همواره پر گل است و کوههایش که پوشیده از لاله و سنبل است، هوایش خوش است و زمینش زیبا، بلبل است که در تمام باغهایش میخواند و آهوها در صحراهایش میدوند، گویی در جوهای آبش گلاب روان است، چه زمستان و چه پاییز بسان بهار همیشه زمینش پر از لاله است، کشوری است آراسته و ثروتمند، دختران زیبایش تاج طلا بر سر دارند و مردانش کمربند زرین به میان بستهاند.
کاووس چون این تعاریف بشنید در سرش اندیشه آن رخنه کرد که سوی مازندران لشکر کشد، پس به فرماندهان خود از جنگ مازندران گفت و به ایشان فرمود: این درست نیست که ما همواره در بزم باشیم و این کاهلی برای دلیری چون من زیبا نیست؛ میدانید که فر و داد و بختم از جمشید، ضحاک و کیقباد بلندتر است پس باید کارهای من نیز از ایشان افزونتر باشد. این سخنان چون به گوش مهان و بزرگان ایران رسید هیچکدام موافق جنگ مازندران نبودند، همهشان از ترس رویشان زرد شد؛ زیرا در دل هیچکدامشان میل جنگ با دیو نبود؛ اما جرات مخالفت با شاه را در خود ندیدند، پهلوانان سپاه ایران به شاه گفتند: ما فرمانبردار تو ایم پس هر چه تو خواهی آن کنیم! اما در نهان با یکدیگر نشستند و پیرامون تصمیم شاه سخن راندند که این چه بخت بدی بود که بر سر ما آمد اگر شاه به مازندران درآید و به جنگ دیوان برود ما و ایران هلاک خواهیم شد و چیزی از آب و خاک این سرزمین نخواهد ماند! جمشید که گروهی از دیوان را در اسارت داشت یاد سرزمین مازندران و جنگ با دیوان را نکرد حتی فریدون پُردانش نیز چنین اندیشهای بر سر راه نداد، تنها منوچهر شاه این اندیشه بکرد که او نیز سودی نبرد و شکست خورد؛ اکنون باید چارهای بیندیشیم که این خطر از ایرانزمین بگذرد. طوس پهلوان روی بهسوی دیگر نامداران نمود و گفت: برای رهایی از این بخت بد تنها یک راه داریم؛ پیکی تیزرو به سوی زال پهلوان بفرستیم و این پیام را به او رسانیم که: ای یل نامدار هر چه در دست داری فروگذار و به سوی کاووس بشتاب مگر از لبان شما این پند بر سر شاه برود که از قدیم گفتهاند در خانه دیو را نباید کوفت؛ پیک شترسواری آماده نمودند و این سخنها و هر آنچه بود به وی گفتند و او را تازاندند تا به سوی زابل که نشست گاه زال پهلوان بود. پیک به بارگاه زال درآمد و روی به پهلوان کرد و گفت: ای جهانپهلوان کاری ژرف پیشآمده؛ اهریمن در دل شاه خانه کرده و ایشان اندیشهای ناصواب در سر دارد، او که شهریاریاش بیرنج مهیا شده در سر هوس گرفتن مازندران و جنگ با دیوان را دارد! اگر شما سوی وی نیایی دیگر نه ایرانی میماند نه باشندهای در ایران؛ ای پهلوان دست بجنبان که کاووس امروزوفردا روانه جنگ میگردد.
زال پهلوان چون پیام را بشنید از خشم بدنش شروع به لرزیدن کرد و گفت: کاووس مردی خودکامه است، هنوز در شاهی سرد و گرم روزگار را نکشیده؛ کسی میتواند در جهان بزرگی کند که با گذر عمر تجربه اندوخته باشد، بهسوی کاووس میروم هرچند جای شگفتی نیست که وی پند مرا نشنود؛ اما دل من از او خسته خواهد شد؛ اگر ترس از جهانآفرین نبود و مهر من به گردان ایرانزمین میگذاشت دست از حمایت کاووس بر میداشتم؛ هرچه باداباد! به سوی کاووس میروم و به او پندها خواهم داد، اگر پذیرد که سودمند خواهد شد و اگر نخواهد بشنود راه برای او باز است و فرزندم رستم را نیز با پهلوانان ایرانزمین رهسپار جنگ مازندران خواهم نمود؛ پس زال بهسوی درگاه کاووس شتافت، خبر رسیدن زال به پهلوانان ایرانزمین رسید و ایشان به پیشواز جهانپهلوان شتافتند و همگان به وی درود و آفرین دادند. طوس پهلوان به زال زر گفت: سپاس از تو که رنج سفر را بهخاطر ایرانزمین به جان خریدی، پس بدان که همه نیکخواه شما هستیم و کاری جز ستودن تو نداریم. زال روی به پهلوانان کرد و گفت: هر جوانی پند و اندرز پیران به کارش آید؛ برازنده ما نیست پادشاه جوانمان را بیبهره از گوهر پند بگذاریم؛ زیرا هیچ انسانی در جهان بینیاز از پند نیست؛ امید که پندهای ما در او اثر کند و از تصمیمش پشیمان شود. پهلوانان فریاد زدند که رای ما رای توست ای جهانپهلوان؛ پس همه پهلوانان به همراه زال نزد پادشاه درآمدند.
همه یکسره نزد شاه آمدند | بر نامور تخت گاه آمدند