ماه مهر، ماه مهربان
محسن آزموده
امروز اول مهر است و شروع سال تحصيلي. خاطرات مدرسه براي من به عنوان يك دهه شصتي خيلي جذاب نيست. دوستان و هم سن و سالهايم هم خاطرات خوشايندي از آن ندارند و دلشان نميخواهد كه به آن سالها بازگردند. بسياري ياد مدرسه كه ميافتند، دچار استرس و اضطراب ميشوند. برخي هنوز هم خواب شب امتحان و دير رسيدن به مدرسه و عتاب و خطابهاي ناظم و مدير مدرسه را ميبينند. بعدا كه به سربازخانه رفتم، فهميدم كه مدرسه براي ما يك پادگان كوچك بود. روپوش و لباس يكدست، كلههاي كچل، هول و ولاي روزانه براي دير نرسيدن به مدرسه و پشت در نماندن، كنترل ناخنها و بعضا كيفها دم در ورودي، عتاب و خطاب ناظم و مدير و معلم و انتظامات مدرسه به هر بهانهاي از جمله دويدن در حياطهاي نسبتا كوچك و پر از بچه كه دانشآموزان زبانم لال مثل گوسفند در هم ميلوليدند. هر روز صبح، خوابآلوده و كسل سر صف ايستادن و از جلو نظام و خبردار و گوش كردن به سخنرانيهاي نامفهوم ايدئولوژيك و سياستزده مدير يا ناظم درباره شرايط سياسي داخل و خارج، آن هم براي بچههاي هفت تا دوازده ساله- انگار صف مدرسه را با خطبههاي نماز جمعه اشتباه گرفته بودند- بعد نصحيتهاي ملالآور و طولاني اخلاقي كه در اكثر مواقع به تهديد و خط و نشان کشیدن و بيرون كشيدن و احضار چند دانشآموز خاطي به علت كج ايستادن يا صحبت با جلويي يا عقبي، ختم ميشد. گاهي هم دستهجمعي تنبيه ميشديم، با بشين پاشو يا در موارد حاد سينه خيز رفتن!
انصاف بدهيد كه با اين وضعيت اول مهر خيلي هم دلنشين و جذاب نبود. از اوايل شهريور حال و هواي اول مهر و مدرسه رفتن احساس ميشد. اگر بچه درسخوان بودي و در امتحانات ثلث سوم تجديد نشده بودي، حدود دو ماه تابستان را به عشق و حال گذرانده بودي. البته اگر بشود بازي كردن در كوچه و خيابان و شركت در بعضي اردوهاي تابستاني مدرسه و مسجد محل يا كار نيمه وقت سه ماه تابستان پيش بزرگترها را عشق و حال ناميد. بيچاره آنها كه تجديد شده بودند. شمشير داموكلس امتحانات شهريور بالاي سرشان بود و هر كس و ناكسي مدام به آنها سركوفت ميزد كه « به جاي شيطنت و بازيگوشي درس بخوان بچه، رفوزه ميشوي و مجبوري تا دوباره پايه قبلي را تكرار كني!» البته بعضي با ترفند تكماده از اين تكرار جانكاه خلاص ميشدند. از نيمه شهريور بايد براي تهيه كتابهاي درسي در كتابفروشيها و مطبوعاتيهاي محل ثبت نام ميكرديم. هر سال هم يكي-دو كتاب كسري بود و بايد تا اواسط ثلث اول صبر ميكرديم تا برسد. مداد و پاككن و خودكار و قلم و دفتر صد برگ و چهل برگ و شصت برگ را هم غير از بازار آزاد، از تعاونيهاي شهر و روستا يا فروشگاههاي موقتي كه به مناسبت شروع سال تحصيلي راه ميافتاد، تهيه ميكرديم. دفتر و كتابها را با روكش نايلوني يا روزنامه يا كاغذ كادو جلد ميكرديم. مثل حالا از موبايل و اينترنت و شبكههاي اجتماعي و ماهوارهاي و... خبري نبود. اطلاعات و ارتباطات نسبت به حالا بسيار بسيار محدودتر بود و بعضا از همان نيمه شهريور تا اول مهر و اولين كلاسها، بيش از ده بار كتابهاي درسي را ورق ميزديم و عكسهايش را نگاه ميكرديم. با اين همه اول مهر برايمان يك شروع جديد بود، يك پايه بالا رفتن، قد كشيدن، بزرگ شدن دنيا به ويژه اگر از دبستان به راهنمايي ميرفتي يا از راهنمايي به دبيرستان، دوستان تازه، معلمها و دبيرهاي نو، درسهاي جديد. خيلي با سرودهاي اول مهري كه از اواخر شهريور آنقدر در راديو-تلويزيون پخش ميشد كه گوش و قلبمان را سوراخ ميكرد، حال نميكردم: باز آمد، بوي ماه مدرسه... يا در دل دارم اميد، بر لب دارم پيام... از همان موقع هم با عقل كوچك كودكيام حس ميكردم كه وضعيت مدرسهها نبايد اينطور باشد و اول مهر بايد يادآور چيزهاي خيلي جذابتري باشد. حالا فكر ميكنم خوشبختانه شرايط لااقل براي بچهها خيلي بهتر شده. اگرچه الان شهريه مدرسهها آنقدر سرسامآور است كه اضطراب و نگراني و دشواری تامين آن كمر پدر و مادرها (بخوانيد همان دانشآموزان دهههاي شصت و هفتاد) را خم كرده است. خلاصه اينكه اول مهر براي ما دهه شصتيها خيلي جذاب نبود و هنوز هم نيست. اما از صميم قلب آرزو ميكنم كه براي نسلهاي بعدي اين طور نباشد. با مهر و اميد.