• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5869 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۰ مهر

نگاهي به نمايش «بچه» به نويسندگي و كارگرداني مرتضي فرهادنيا

هديه كائنات به شكل مشكوكي فكر مي‌كند

«بچه» نمايشي پرانرژي و تماشايي است اما نظريه‌اي براي رهايي و ترسيم يك جهان اتوپيايي ندارد

محمدحسن خدايي

نمايش «بچه» شكل و شمايل غريبي دارد. همه‌چيز گويا تدارك ديده شده تا تماشاگران را به وقت مواجهه با رويدادهاي ريز و درشت اجرا شگفت‌زده كند و از طريق يك فضاسازي وهمناك، صحنه‌ را چنان بازتاب بدهد كه نشانه‌اي باشد از اعوجاج در واقعيت موجود صحنه‌اي و شدت‌بخشي فزاينده‌ به آن. در اين مسير دشوار و جذاب، فضاي پر ابهام داخل خانه، همراه است با رفتار و گفتار نامتعارف زن و مرد نمايش و عيان شدن اين نكته كه فضاي خانه‌ وضعيت عادي ندارد و هر لحظه مي‌تواند محل وقوع يك رخداد غيرقابل پيش‌بيني باشد. قصه در رابطه با ورود نابهنگام يك موجود انساني است به خلوت خانه و ادعاي اين مساله كه بچه خانواده است. زن و مرد نمايش بهره چنداني از عقل سليم نبرده و بي‌آنكه در باب ادعاي بچه، پرس‌وجو كنند حضورش را پذيرفته و به عنوان والديني مهربان، تنها اتاق موجود خانه را به او اختصاص مي‌دهند. به هرحال زن و مرد معتقد هستند كه «كائنات» از سر لطف يا ضرورت، آرزوي هميشگي آنان را برآورده كرده و فرزندي به آنان هديه داده كه بدون حرف پيش بايد سپاسگزارش باشند. اما در ادامه و با حضور بچه و تحت تاثير قرار گرفتن مناسبات افراد، روند امور به مانند قبل باقي نمانده و با ناپديد شدن بچه، ترديدهايي در رابطه با نقش زن و مرد مطرح شده و لاجرم جست‌وجو براي كشف حقيقت آغاز مي‌شود. بدين منظور يك كارآگاه خصوصي به اين خانه مراجعه كرده و به پرسش و پاسخ مبادرت مي‌ورزد. با آشكار شدن قسمتي از واقعيت مي‌توان فهميد كه «بحران هويت» مهم‌ترين دغدغه بچه قبل از ناپديد شدن بوده و حال بايد اين واقعيت عيان شود كه او به راستي كيست و چگونه به اينجا آمده است. البته كه پاسخ دقيقي به اين پرسش‌‌ها وجود ندارد و هر چه به پيش مي‌رويم بر ابهام ماجرا افزوده شده و بچه به مثابه يك موجود متافيزيكي جلوه مي‌كند كه گذشته نامعلومي دارد و به تازگي اين احساس در وجودش ريشه دوانده كه موجودي است برگزيده كه بايد جهان را از نابودي نجات بخشد. جالب آنكه اين موجود عجيب لباسي شبيه كشيشان بر تن كرده و به مانند آنان رفتار مي‌كند ولي گرايش به امور والا و معنوي نتوانسته ميل او را به بازي‌هاي كودكانه منتفي ‌كند و او مدام درخواست بازي با زن و مرد را دارد. اجرا در لحظاتي كه اعضاي خانواده مشغول بازي‌ مي‌شوند به واقع تماشايي و نفسگير است. نوعي رهايي و سبكي و همچنين توان فاصله‌گيري از فضاي پرابهام و اكسپرسيونيستي در اين بازي‌ها ممكن شده و شكلي از مراسم آييني به ميانجي موسيقي و رقص بدن‌ها به اجرا در مي‌آيد. اين سرخوشي‌هاي كوچك با ورود يك پزشك و يك پرستار دچار وقفه شده و به زن خبر مي‌دهند كه باردار است و در آينده صاحب بچه‌اي مي‌شود كه در بطن او رشد خواهد كرد. خبري غافلگيركننده كه نظم امور را برهم زده و رابطه پر فراز و نشيب بچه را با اهالي خانه متلاطم مي‌كند. اين سرآغاز طرد بچه و حذف فيزيكي‌اش از عرصه نمادين است. بنابراين جاي تعجب نخواهد بود كه خشونت بر فضاي خانه مستولي شده و بي‌اعتمادي و سوءظن جاي همزيستي مسالمت‌آميز را بگيرد. از اين باب مي‌توان نمايش بچه را استعاره‌اي از اجتماعي دانست كه طردشدگي را همچون راه‌حلي براي حل‌وفصل مشكلات در نظر گرفته و گرفتار چرخه  خشونت  و  بازتوليد  مناسك  طرد  مي‌شود. 
 مرتضي فرهادنيا در مقام كارگردان تلاش دارد فضايي فانتزي و هراسناك خلق كند. زن و مرد نمايش كلماتي نامفهوم را زير لب زمزمه كرده و بي‌وقفه در حال حركت با بدن‌هايي گروتسك هستند. نورپردازي كمينه‌گرايانه اجرا به خوبي توانسته در خدمت سياست‌هاي اجرايي كارگردان باشد و همه‌چيز را از وضوح بيندازد و پرسپكتيوي دلهره‌آور از يك زندگي زناشويي را ترسيم كند. يك پنجره در انتهاي صحنه است كه گاهي نوري بر آن تابانده شده و فضاي بيروني خانه رويت‌پذير مي‌شود. محيط بيروني چنان مي‌نمايد كه گويي مملو از نيروهاي خطرناك همچون گرگ‌ و موجودات شرور است. گو اينكه فضاي خانه هم چندان كه بايد امن و ايمن نيست و مي‌تواند مستعد انواع و اقسام جنايت و خشونت باشد. شوربختانه خبري از نيروهاي پليس نيست و كارآگاه خصوصي هم به وقت حضور در خانه گرفتار اسهال است و تمركزي بر روند  امور  ندارد. 
 صحنه با آنكه مملو از اشياي زندگي روزمره است و چنان طراحي شده كه رئاليستي و باورپذير باشد اما فضاسازي اجرا در مسير ديگري است و از طريق نورپردازي، شيوه بازي و موسيقي، كمابيش اكسپرسيونيستي و توهم‌زا است. به هر حال حضور نابهنگام بچه، دكتر و پرستار و فردي كه مدعي است براي تعمير زنگ خانه آمده و بعدتر جايگزين بچه گمشده مي‌شود، فضاي اكسپرسيونيستي نمايش را شدت مي‌بخشد و قاب‌هايي به ياد ماندني از تلاقي بدن‌ها براي مخاطبان مي‌سازد. از اين باب نمايش بچه را مي‌توان از نمونه‌هاي قابل اعتناي اين قبيل فضاهاي ترسناك و ذهني‌گرا دانست كه محافظه‌كاري را كنار گذاشته و تلاش دارند مسير پيشِ رو را تا نهايت منطقي‌اش ادامه بدهند. بازي بازيگران نمايش بچه، از نكات قابل اعتناي اجراست. تلفيقي از ماشينيسم، جنون و سويه‌هاي گروتسك، در بازي بازيگران نقش زن و مرد ديده مي‌شود. اما شيوه بازي شخصيت بچه با طمأنينه و ايستايي همراه است. گو اينكه بازيگر نقش كارآگاه، يادآور سينماي نووار در اروپاي دهه پنجاه  بوده  و در تضاد  با  اتمسفر كلي اجرا. 
 در اين اجرا نسبت انسان با غذايي كه مي‌خورد بار ديگر به مساله بدل مي‌شود. با آنكه خوردن گوشت حيوانات امري غيراخلاقي معرفي شده كه بايد از آن حذر كرد اما فرجام كار به كانيباليسم يا همان سنت تاريخي آدم‌خواري ختم شده است. اجرا كمابيش مي‌گويد كه گريزي از خوردن گوشت براي انسان امروزي نيست و ژست‌هاي مبتني بر عدم مصرف گوشت كاذب و دروغين است. اينكه زن و مرد نمايش با آن بدن‌هاي گروتسك، مدعي هستند كه گوشت نمي‌خورند و به همين دليل توانايي يادآوري گذشته را از دست داده‌اند بي‌شك امري است مناقشه‌برانگيز كه گم‌شدن ناگهاني بچه خلاف آن را اثبات مي‌كند. چراكه غذايي كه اين دو نفر تهيه و مصرف مي‌كنند نشان از اقبال دوباره به گوشت دارد مساله فقط نوع گوشت است: انسان يا حيوان؟ به ديگر سخن بچه‌اي كه از طرف كائنات به اين خانواده هديه شده به مثابه منبع تهيه غذا در نظر گرفته شده و مي‌توان به وقت ضرورت به سراغش رفت و طعامي آماده كرد. بي‌جهت نيست كه كارآگاه خصوصي بعد از چشيدن غذاي روي ميز، دچار اسهال شده و مجبور است مدام به توالت مراجعه كند چراكه  او طمع كرده  و غذايي را مصرف كرده كه معلوم نيست از چه  گوشتي تهيه  شده  است.
 نمايش بچه در اين وانفساي اجراهاي كم‌رمق، پر انرژي و تماشايي است. اما به لحاظ جهان‌بيني، ايدئولوژي به  نسبت خطرناكي دارد و به واقع فاقد نظريه رهايي و ترسيم يك جهان اتوپيايي است.  شباهت  اين اجرا به آثاري كه في‌المثل محمد مساوات در اين سال‌ها توليد كرده تا حدودي مشهود است و ساختن فضاهاي غريب‌آشنا در دستور كار كارگردان. جهاني كه اين قبيل آثار پيشنهاد مي‌دهند مبتني است بر يك خودبسندگي حداكثري و فقدان چشم‌اندازي اميدبخش بر آينده. به ديگر سخن عامليت انساني اينجا به محاق مي‌رود و تفوق با تقديرگرايي است. از منظر اين اجراها خروج از اين چرخه تكرارشونده تقريبا  ناممكن بوده و تنها با خشونت، خونريزي و تكه‌پاره‌كردن بدن ديگري است كه مي‌توان تا حدودي اميد داشت كه اين سيكل از كار بيفتد و وضعيتي تازه آغاز شود. به لحاظ جامعه‌شناختي، اجراهايي چون «بچه» محصول فروبستگي سياسي و برآمدن زمان‌هاي بي‌اميد است. وقتي در افق آينده راهي به رهايي و امكان رستگاري نمايان نيست لاجرم عزيمت به وادي حرمان و حسرت، ناگزير مي‌شود. اينجاست كه باور به امكان خروج، اعتراض و تخطي مي‌تواند همچون يك آلترناتيو سياسي و اجرايي عمل كند و مسير تغيير و تحول را بگشايد. به شرط داشتن يك نظريه مترقي و راديكال رهايي و مقهور بازتوليد وضعيت صلب كنوني  نشدن. تئاتر  اين  روزهاي  ما به  صداهاي تازه‌اي نياز دارد كه علاوه بر فرم زيباشناسي، امر سياسي را هم احيا كند  و بديلي  باشد  نسبت به اجراهايي كه بازتوليد مناسبات محافظه‌كارانه گذشته‌اند. امكان يا امتناع اين مساله به زمانه‌اي برمي‌گردد كه هنرمندش تمناي ناممكن «امر نو» را در سر بپروراند و مقهور هجوم نيروهاي واپسگرا نشود. آينده نشان خواهد داد كه نهاد اجتماعي تئاتر و فعالانش، در اين زمينه چه در چنته دارند و قرار است چگونه بر سر قرارشان با  تاريخ  حاضر  شوند.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون