• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5884 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۸ مهر

تصوير مبهم مردي با كراوات سرخ !

مهردادحجتي

همه‌چيز پس از كودتا شروع شد. تا پيش از آن چنين دستگاه مخوفي وجود نداشت. كودتا كه شد، اوضاع كشور هم آشفته شد. كلا مهار كشور از دست دولت خارج شد. پس از بازگشت شاه به كشور، وضعيت در هم ريخته كشور مساله شد. به همين خاطر هم نياز به دستگاهي براي مهار بحران‌ها ضروري شد. ترس از شعله‌ور شدن آتش زير‌خاكستر كودتا، شاه را به فكر راه‌اندازي دستگاهي كرد كه چشم و گوش او در سراسر كشور باشد. در همه سطوح، حتي در مدارس! قرار بود شاه در همه جا چشم داشته باشد و خصوصا گوش! «ساواك» تأسيس شد. اسفند ۱۳۳۵، سازمان اطلاعات و امنيت كشور بنياد شد. سازماني كه مستقيما زيرنظر شاه اداره مي‌شد و رييس آن مستقيما به شاه گزارش مي‌داد. سازماني كه در «چارت تشكيلاتي» زيرمجموعه دولت به حساب مي‌آمد و رييس ارشد آن بايد از نخست‌وزير فرمان مي‌برد. اما در حقيقت اينگونه نبود. بودجه آن فقط به دولت مربوط بود و باقي امور آن به هيچ‌وجه به دولت مربوط نبود. در ميان ۱۰ اداره كل آن سازمان، اداره كل سوم، از همه مطلق‌العنان‌تر و مبسوط‌اليدتر بود. اداره‌اي كه زيرنظر يكي از جاه‌طلب‌ترين و در عين حال ترسناك‌ترين افراد تاريخ اين سرزمين اداره مي‌شد. جواني مرموز به‌نام «پرويز ثابتي» كه در وقايع سال ۵۷، جان سالم به در برد و چند ماه پيش از انحلال ساواك به دست شاپور‌بختيار در ۹ آبان ۱۳۵۷ با نام مستعار عاليخاني از فرودگاه بين‌المللي مهرآباد، تهران را به مقصد لندن ترك و اينگونه از كشور گريخت. اما از تاريخ شكل‌گيري آن دستگاه همواره چيزي همچون بختك بر فضاي سياسي و فرهنگي كشور سايه افكند. هيچ كنشگر سياسي و هيچ كنشگر فرهنگي كه با حكومت زاويه داشت، چندان در امان نبود . از آن پس بود كه صحبت از «ديوار موش دارد و موش هم گوش دارد » در محافل روشنفكري زمزمه شد . خصوصا پس از اضافه شدن پرويز ثابتي به اداره سوم . بسط فعاليت‌هاي ساواك و خبرهايي كه طي سال‌ها بعد شنيده شد، همه از مخوف بودن آن دستگاه حكايت مي‌كرد. حكاياتي كه گاه پهلو به افسانه مي‌زد! ثابتي مسوول رسيدگي به امور داخلي بود. او بايد همه فعاليت‌هاي به گفته خودش خرابكارانه گروه‌هاي سياسي را زيرنظر مي‌گرفت. افراد تحت امر خودش را به عنوان نفوذي به تشكيلات آنها وارد مي‌كرد و پس از اطلاع از چند و چون فعاليت‌هاي‌شان سران و رهبران آن گروه‌ها را دستگير و به اين ترتيب آن گروه‌ها را منهدم مي‌كرد. اتفاقي كه چند سال بعد براي دو گروه يا سازمان چريكي مسلح رخ داد . در آستانه برگزاري جشن‌هاي دو‌هزار و پانصد ساله شاهنشاهي، ساواك با تقويت بدنه خود و گسترده‌تر كردن فعاليت‌هاي خود در سراسر كشور، در اقدامي غافلگيرانه، بسياري از اعضاي كادر رهبري اين دو سازمان را دستگير و بعضا اعدام كرد. به‌دنبال اين دستگيري‌هاي گسترده، هر دو سازمان تا مرز فروپاشي كامل پيش رفتند و هنگامي توانستند خود را بازسازي و احيا كنند كه انقلاب ۵۷ به پيروزي رسيد و هر دو سازمان توانستند از ميان خاكستر برخيزند و با عضوگيري گسترده، بار‌ديگر خود را احيا كنند.  اما ساواك همه همّ و غم‌اش متوجه گروه‌هاي مسلح چريكي نبود. او با نويسندگان و روشنفكران هم كار داشت. عمده روشنفكران در شمار مخالفان شاه و رژيم او بودند. به ويژه پس از كودتاي ۲۸ مرداد۳۲، كه شاه پس از بازگشت، دست به تصفيه‌حساب گسترده‌‌ زده بود و شمار قابل توجهي از منتقدان و مخالفان را دستگير و بعضي‌ها را اعدام كرده بود. او از آن پس بود كه ترجيح داده بود با دستگاه اطلاعاتي و امنيتي كه خود آن را تأسيس كرده بود، بر اوضاع كشور مسلط شود و با خيال آسوده امور مد نظر خود را پيش ببرد. باز گذاشتن دست پرويز‌ثابتي براي سركوب منتقدان و مخالفان، هر چند با نگراني‌ها زيادي همراه بود اما شاه شخصا از آن بابت هيچ نگراني نداشت، هر نگراني بود بيشتر متوجه روشنفكران و كنشگران سياسي بود كه دايره فعاليت‌هاي خود را تنگ‌تر از سال‌هاي پيش مي‌ديدند. همين تنگي دايره فعاليت، برخي را ناگزير به ترك وطن و غربت‌نشيني كرده بود. دستگيري گاه و بي‌گاه برخي از نويسندگان و روشنفكران، آنها را به سوي نوعي گويش «استعاره‌اي‌» در هنر و ادبيات سوق داده بود. اتفاقي كه مي‌توانست از ميرايي هنر و ادبيات جلوگيري كند و آن را سرپا نگهدارد . چنان كه نگه‌داري هم كرد. اتفاقا همان فشارها به سود آن هنر و ادبيات تمام شد . دوراني درخشان در دهه‌هاي ۴۰ و ۵۰ رقم خورد و آثاري به‌شدت قابل تحسين منتشر شد. در همه عرصه‌ها. در ادبيات كه موجي تازه آغاز شد و شاهكارهايي روانه بازار شد . در تئاتر تحولي رخ داد و دوراني درخشان رقم خورد و چند چهره بي‌بديل ظهور كرد. در سينما، متأثر از دو داستان دكتر غلامحسين ساعدي دو اثر ماندگار - «گاو» و «آرامش در حضور ديگران» - ساخته شد كه براي هميشه مسير سينما را عوض كرد. در تجسمي، تحولاتي بسيار گسترده رخ داد و چهره‌هايي نام‌آور ظهور كرد . در عرصه شعر آثار ماندگاري از شاعران نسل‌نو منتشر شد . در موسيقي نيز اتفاق‌هاي تازه‌اي رخ داد كه تا پيش از آن بي‌سابقه بود. همه اين اتفاق‌ها در زمانه‌اي رخ داد كه ساواك در بالاترين سطح از نفوذ اطلاعاتي- امنيتي خود به‌سر مي‌برد و دايره فعاليت خود را تا دورترين نقاط كشور گسترش داده بود. ماجراي دستگيري و اعدام خسرو گلسرخي در سال ۵۲ و دو سال بعد قتل بي‌رحمانه بيژن جزني و هشت زنداني سياسي ديگر بر فراز تپه‌هاي اوين، روشنفكران را بيش از پيش از رژيم و دستگاه امنيتي‌اش منزجر كرده بود. به همان اندازه كه دستگاه امنيتي بر شدت فعاليت‌هاي خود مي‌افزود، نويسندگان و روشنفكران هم بر دامنه فعاليت‌هاي خود مي‌افزودند و همين؛ اين دو گروه را در مقابل هم قرار داده بود . در برخي‌ آثار ادبي آن روزگار مي‌توان رد پاي ساواك را ديد . هوشنگ گلشيري در داستان كوتاهي كه با عنوان «مردي با كراوات سرخ» در سال ۱۳۴۷ نوشت، ماجراي تعقيب يك مامور ساواك را روايت مي‌كند كه در ماموريتي به يك كنشگر فرهنگي نزديك مي‌شود و ماجرايي دور از انتظار رقم مي‌خورد:  
«آقاي س. م. به شماره 9/12356 از كنار پياده‌رو خيابان مي‌آمد. يك كتاب زير بغلش بود كه جلد چرمي داشت. نتوانستم بفهمم چه كتابي است يا چاپ چه سالي است. من از روبه‌رو به او برخوردم. خيلي به مغزم فشار آوردم. حتي يك‌بار به عكسي كه در جيبم بود و از پرونده برداشته بودم نگاه كردم تا او را شناختم. باز از آن‌طرف خيابان برگشتم و سر چهارراه منتظرش ايستادم. به نظر من آدم‌هاي عينكي، به‌خصوص آنها كه عينك دودي به چشم دارند يا حتي عينك نمره، خطرناك‌ترين يا دست‌كم مشكوك‌ترين آدم‌ها هستند. براي اينكه ما نمي‌دانيم پشت آن شيشه‌ها چه مي‌گذرد؛ و آيا ما را ديد يا نه؟ و آيا به‌دقت ديد و شناخت؟ به همين دلايل بود كه مجبور شدم كلاهم را به دست بگيرم و كراواتم را باز كنم و توي جيبم بگذارم تا باز از نزديك بتوانم ريشش را، عينكش را و حتي كراوات سرخش را… البته من نمي‌دانم چرا آقاي‌س.‌م. مخصوصا كراوات سرخ مي‌زند درصورتي‌كه اصلا به كت‌وشلوارش نمي‌آيد؛ و شايد بهتر باشد كراوات زرشكي بزند يا حتي سورمه‌اي؛ اينها را بهتر است خودتان در وقت مقتضي بپرسيد. شايد همين يكي را دارد. نمي‌دانم. يادتان باشد بپرسيد!»
هوشنگ گلشيري سال‌ها بعد، در برابر دوربين مستند «كاوه گلستان» گفته بود: «وقتي ابوالحسن نجفي از من پرسيد كه منظورت از نوشتن رمان «شازده احتجاب » چه بود؟ ضمن قدم زدن با او وقتي چشمم به عكس چاپ شده شاه بر جلد نشريه‌اي افتاد، به آن عكس اشاره كردم و گفتم: اين»! 
در حقيقت گلشيري هم همچون غلامحسين ساعدي و بسياري از نويسندگان آن دوران، افكار سياسي داشتند و با همان گرايش شاه‌ستيزانه داستان يا شعر مي‌نوشتند . چنان‌كه گلشيري در چندين اثر آشكارا نوشت، از جمله در همين داستان كوتاه «مردي با كراوات سرخ» او در بخش ديگري از اين داستان نوشته است: 
«وقتي روبرويش رسيدم ديدم كه سيگاري زير لبش گذاشته است و دنبال كبريت مي‌گردد. كبريت را پيدا كرد، تكانش داد و آن را انداخت و دوباره گشت. وقتي درست مي‌خواستم از پهلويش رد بشوم و داشتم مقررات اداري را زير لب تكرار مي‌كردم، گفت: 
–   آقا، كبريت خدمتتان هست؟
من كبريت نداشتم. البته شما مسبوقيد كه آن‌وقت‌ها سيگار نمي‌كشيدم. همان وقت فهميدم كه براي امثال من كبريت يا فندك و حتي پاشنه‌كش و خودنويس يا ناخن‌گير از ضروريات است تا در فرصت‌هاي مقتضي بتوانيم سر صحبت را باز كنيم. دمغ شدم، و از همان‌جا رفتم يك فندك خريدم. قيمت فندك را هرچند خيلي گران است در صورتحساب ماهانه منظور نكرده بودم، فكر مي‌كردم بهتر است جزو وسائل شخصي به‌حساب بياورم؛ اما كلاه را كه تازه خريده بودم منظور داشته‌ام.كنار پياده‌رو ايستاده بودم. جمعيت زياد بود؛ اما من از گوشه چشم آقاي س. م. را مي‌ديدم كه مي‌آيد. فندك توي جيبم بود و داشتم با آن بازي مي‌كردم. سيگار آقاي س. م. تمام شده بود، ته سيگار را انداخت و يكي ديگر از توي جيبش بيرون آورد. به گمانم سيگارها را توي جيبش مي‌ريزد. كدام جيب؟ معلوم نيست؛ يا اينكه با انگشت يكي را از توي پاكت مي‌كشد بيرون؟ اين را هم هنوز نفهميده‌ام. بعد شروع كرد جيب‌هايش را گشتن. همه را مي‌گشت. باز مي‌خواست جست‌وجوي جيب‌ها را از اول شروع كند كه فندك را درآوردم و پيچيدم روبرويش اما كبريت را پيدا كرده بود و داشت سيگارش را روشن مي‌كرد. آقاي س.م. با شخص به‌خصوصي دوست نيست يا هست و من هنوز نفهميده‌ام كه با كي؟... تنها مزيت من بر آقاي س. م. اين است كه من اسم همه آشنايان خياباني را مي‌دانم و آقاي س. م. نمي‌داند يا به خاطر نمي‌آورد. يك شب كه دقت كردم فهميدم گاهي اين آشنايان خياباني از كنار آقاي س. م. رد مي‌شوند، نگاهش مي‌كنند و از هيبت ظاهريش جا مي‌خورند و سلام مي‌كنند؛ اما آقاي س. م. توجهي نمي‌كند و مي‌رود. طرف برمي‌گردد، اخم‌هايش را در هم مي‌كشد، پابه‌پا مي‌مالد و احيانا گره كراواتش را درست مي‌كند و بعد مي‌رود؛ و فردا شب كه باز به هم برمي‌خورند بعيد نيست كه آقاي س. م. سلام كند و طرف باز جا بخورد و دستپاچه دستش را دراز كند. آن‌وقت است كه آنها مي‌ايستند و چند دقيقه باهم خوش‌وبش مي‌كنند.»
اين داستان از معدود داستان‌هايي است كه آشكارا به يك مامور ساواك اشاره مي‌كند. داستاني به‌شدت جسورانه كه در همان سال‌ها منتشر مي‌شود. فريدون تنكابني هم در داستاني طنز به زندان اوين اشاره مي‌كند و آن را به هتلي تشبيه مي‌كند كه مهمانداران - شما بخوانيد زندانبانان - از سر دلسوزي همه را در اتاق‌هايشان نگه مي‌دارند و فقط براي دقايقي از روز آنها را براي هواخوري به حياط مي‌برند! مجلات و روزنامه‌هاي تاريخ گذشته به ميهمانان هتل - شما بخوانيد زندان - مي‌دهند تا مبادا در دوران اقامت‌شان با خواندن خبرهاي تلخ و ناگوار، دچار مشكل روحي شوند و اعصاب‌شان در هم بريزد!  شاملو هم با شعرهايي نظير «شبانه» وضعيت سياه آن دوران را با استعاره ترسيم مي‌كند: 
« كوچه‌ها باريكن/  دُكونا/ بسته‌س 
خونه‌ها تاريكن/ تاقا/ شيكسته‌س
از صدا/   افتاده/   تار و كمونچه
مُرده مي‌برن/  كوچه به/   كوچه
 نگا كن!/ مُرده‌ها/  به مُرده/   نمي‌رن، 
حتا به/  شمعِ جون‌سپرده/   نمي‌رن، 
شكلِ/   فانوسي‌ين /  كه اگه خاموشه 
واسه نف‌نيس/   هنو/   يه عالم نف توشه.
جماعت!/   من ديگه/ حوصله/ ندارم
به «خوب »/   اميد و/  از «بد» گله/   ندارم.
گرچه از/   ديگرون/  فاصله/   ندارم، 
كاري با/  كارِ اين/  قافله/  ندارم!
كوچه‌ها /   باريكن/  دُكونا/   بسته‌س، 
خونه‌ها /   تاريكن/  تاقا/  شيكسته‌س، 
از صدا/  افتاده/  تار و /  كمونچه
 مُرده /  مي‌برن/  كوچه به/  كوچه...»
شاملو اين شعر را سال ۱۳۴۰ به گوهرمراد (غلامحسين ساعدي) يكي از صميمي‌ترين يارانش تقديم كرده بود. اين شعر بعدها در ترانه‌اي با همين عنوان توسط اسفنديار منفرد‌زاده با خوانندگي فرهاد مهراد مورد استفاده قرار گرفته بود كه همان موجب شهرت بيشتر «فرهاد » در آن روزگار شده بود. شايد هم تلاش‌ها، ساواك، خصوصا پرويز ثابتي را به سركوب بيشتر روشنفكران ترغيب كرده بود. پيدايش هنر و ادبيات سياسي محصول دوره‌اي بود كه شاه و دستگاه اطلاعاتي- امنيتي او در اوج قدر‌قدرتي خود بودند و روزگار در ظاهر در كنترل آنها بود . اما استقبال بيش از پيش جوانان، خصوصا جوانان تحصيلكرده به آن نوع از هنر ‌و ادبيات، شاه و آن دستگاه را گاه ناگزير به عقب‌نشيني مي‌كرد. به همين خاطر پس از توقيف فيلم گاو و آرامش در حضور ديگران، يكي دو سال بعد اجازه اكران آنها را صادر مي‌كرد. شاه در سفرهاي اروپايي از سوي برخي رسانه‌ها، خصوصا مطبوعات، با انتقادهايي روبه‌رو مي‌شد كه چندان مورد پسندش نبود. همان توجه به آن رسانه‌ها سبب مي‌شد كه گاه از سخت‌گيري‌اش نسبت به نويسندگان و روشنفكران بكاهد و اجازه انتشار برخي آثار را بدهد . اما آيا اين رفتار دو گانه - گاه سخت، گاه نرم - مي‌توانست روشنفكران و نويسندگان را نسبت به مسيري كه برگزيده بودند دچار ترديد يا تزلزل كند؟ رخدادهاي سال ۵۷ نشان مي‌داد كه نه تنها آن دستگاه - ساواك - در مهار منتقدان - روشنفكران و نويسندگان - هرگز موفق نبود كه شاه نيز با آن رفتار دوگانه، موفق به متقاعد كردن روشنفكران نشده بود. چه در هنگام سركوب حداكثري در سال‌هاي ابتدايي دهه ۵۰ و چه در گشايش حداكثري سال آخر سلطنت در ۵۷، شاه موفق به مهار منتقدان روشنفكر خود نشده بود. آن دستگاه هر چند در مهار گروه‌هاي چريكي مسلح، موفق عمل كرده بود، اما در مهار «انديشه» و «فكر» هرگز گامي موثر برنداشته بود . شاه در حوزه «هنر ‌‌و انديشه» در مچ‌اندازي با روشنفكران شكست خورده بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون