• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5887 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱ آبان

دوره مصدق تو شهر مِتِنگ داده!

احمد زيدآبادي

در سفر به ولايت، يكي از همكلاسان دوران دبستانم را ديدم كه شهردار يكي از بخش‌هاي منطقه شده بود. چند ماهي از شهردار شدنش مي‌گذشت اما هنوز موفق به انتخاب منشي خود نشده بود. بنابراين، پس از تكه‌پاره كردن تعارفات معمول و «سوسراغوهاي محلي» عمده مدت ديدارمان صرف بحث درباره دلايل تأخير در انتخاب منشي‌اش شد، به ترتيب زير: 
من: خب، چرا اكو (اكبر) پسر قلي گُنگ را نمي‌ذاري منشي؟
او: اكو؟ اتفاقا منم نظرم به همو بود ولي اغو (اصغر) مخالفه!
من: اغو پسر قربون‌رضا؟ به او چه ربطي داره؟
او: ‌اي بُبِو (تو مايه اي پدرم بسوزه) چطوُ ربط نداره؟ اغو خودش عضو شوراي اينجاس؟
من: يعني اغو هم رأي آورده و شده عضو شورا؟
او: يه ته چي مي‌گي؟ اغو كه خوبشونه، يه كسایي شدن عضو شورا كه اگر بشنوي هوش از سرت مي‌پره!
من: چرا نساء دختر كرمعلي را نمي‌ذاري؟ بنده خدا دنبال كار مي‌گشت.
او: زن بذارم منشي؟ مگه از جونم سير شدم؟ مي‌خواي ملا باقر پدرمه بسوزنه؟
من: به ملا باقر چه ارتباطي داره؟
او: به! انگار هچّي حاليت نيس! ملا باقر.....
من: چرا ماشو (ماشاالله) پسر مش طلعت را نمي‌ذاري؟
او: ماشو بچه خوبيه، ولي گويا از طرف پدرجديش مالِ اينجا نيس، مالِ خاتون آباده!
من: خب، باشه چه عيبي داره؟
او: چه عيبي داره؟ اگه عيبي نداره برو به قاسو (قاسم) پسر مصمعلي بگو! مي‌گه با شعارِ «مديران بايد محلي باشن» رأي اُورده و حالا هم به هر ضرب و زوري شده، نمي‌ذاره يه غيرمحلي منشي شهردار بشه!
من: حالا از كجا خبردار شده كه اجداد پدري قاسو مالِ خاتون آبادن؟
او: چُم! برا اينكه نشون بده رو شعار انتخاباتيش وايساده، رفته از بي‌بي زن پنجعلي سوسراغو كرده و اونم بهش گفته وقتي بچه بوده، از بابوش (پدربزرگش) اشنفته كه پدرجد مصمعلي در دوره پيغمبر دزدا از خاتون آباد اومده اينجا!
من: به نظرت قلي پلنگ چطوره؟
او: ئي پلنگو هم خوبه ولي از اين خراسونيايه! مي‌فهمي كه چي مي‌گم؟ منظورم اينه كه از طايفه شيش امامي‌هاي طرفِ كفه (شوره زار) است!
من: خب باشه، مگه بايد فرق كنه؟
او: يه من و ته مي‌گيم نبايد فرقه كنه، اين شيخ كوهزاد كه نمي‌گه! 
من: رضو (رضا) چي؟ 
او: رضو پسر بابونه؟ اونم خوبه، ولي ميگن مشكل سياسي داره!
من: رضو پسر بابونه چه مشكل سياسي ميتونه داشته باشه؟
او: ته آوازه خليل جنگو رِ داري؟
من: ‌ها. چطور مگه؟
او: ميگن دايي بابونه مادر همين رضو بوده!
من: خب، بوده باشه!
او: بازم گفتي كه بوده باشه! چطور بوده باشه؟ خليل جنگو دوره مصدق مي‌گن توده‌اي بوده تو شهر مِتِنگ (ميتينگ) مي‌داده!
من: يعني اين حالا برا رضو پرونده شده؟
او: چم! م خبر ندارم! ولي اين هاشو (هاشم) گفته اگه بذارمش منشي، مي‌ره همه جا مي‌گه كه اين پسرِ خوارزاده خليل جنگوس!
من: هاشو پسر منگل؟
او: نه. هاشو پسر ميرگُلّه!
من: يعني اونم عضو شوراست؟
او: ‌ها. چي خيال كردي؟ نفر اول شد!....
من: با اين حساب حالا حالاها بايد درگير انتخاب منشي باشي؟
او: حالا باشيم! مگه چطُو مي‌شه! اَ بيكاري كه بهتره! ايجا كه بودجه نداره! هميقدري هم كه داره جواب همين سور و سات شورا رِ نمي‌ده! بايد شب تا صبح با اعضاي شورا تو سر و كله هم بزنيم سر همين چيزا ديگه! ئي داسون (داستان) هم نبود بايد سر عليفتح با هم دعوا كنيم. ئي عليفتحو  اگه نبود همه بدبخت مي‌شديم!
من: همون عليفتح كه زباله‌ها را جمع مي‌كنه!
او: ‌ها والله! نمي‌دوني چه دونه جواهريه! اَ دستش اَ خنده مي‌ميريم. يه بار مي‌بيني وسط جلسه  شورا مي‌آد تو و يه چيزِ زشتي مي‌گه و در مي‌ره! يه بار وسط شورا به همي هاشو درباره خرش يه چيزي گفت كه بچّا اَ خنده روده برد شدن.....

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون