يادداشتي به مناسبت درگذشت مصطفي اسداللهي
استادِ يگانه هنر گرافيك ايران
محمدحسن حامدي
استادِ يگانه دانشگاه هنر هنوز در خاطرم هست؛ استادِ ميهمان «آقاي مصطفي اسداللهي» كه در دهه هفتاد خورشيدي رونقي چشمگير به آموزش گرافيك بخشيده بود.
به خاطر دارم كمالِ هنرمندياش را كه در كنار استادان مميز، شيوا، حقيقي، مثقالي و... بر قله هنر گرافيك ايران نشسته بود؛ با اين تفاوت كه اگر ديگران يك سر و چندين سوداي هنر داشتند، براي او تنها هنرِ گرافيگ قطعيت داشت كه بدون ترديد توان بالاي معلمي و دانش وسيعش نيز از همين تمركز ميآمد.
به خاطر دارم خوشپوشترين استاد دانشگاه هنر را و البته منضبطترينشان. اصلا گرافيك مجسم بود، يك ديزاينِ خداداد و كامل؛ صورت زيبا، بلندبالا با لباسهاي شيك و اتو كشيده به انضمام كاپشن قهوهاي رنگ و يك كيفِ هميشگي سامسونت. شبيه پاكيزگي خودش بود، به دور از ذرهاي غرور و فخرفروشي.
حضورش در خيالم باقي است كه وقتي به كلاس ميرسيد، انگار به يكباره هوا بهاري ميشد؛ شورِ جوشش و جنمِ كار در ميان بچهها جولان ميگرفت؛ وجودش مغتنم بود. دوست داشتني بود و دوستش ميداشتيم.
متانت او را به خاطر دارم و اينكه در مقابل تمريناتِ خام و كج و معوج ما عصباني نميشد و به ياد دارم در آن ايام كه در كلِ دانشگاه از كامپيوتر خبري نبود و آموزش گرافيك همچنان وابسته به قيچي و كاغذ و چسب بود، بيشتر از زبان، با دستهايش درس ميداد.
در خاطرم مانده است آن روز خاص و آن تجلي خلاق كه چگونه يك تغيير ساده در ليآوت، يك پوسترِ خام و دانشجويي را به اوج زيبايي رسانيد؛ اتفاقي كه به حقيقت به يك ترم كار و آموزش ميارزيد. كنار ميز نشسته بود و ما دور تا دورش. اتودها يا همان مشقهاي تصويري را بررسي و اصلاح ميكرد. يكي از دوستانِ كلاس با استفاده از چهره خودش، پوستري ساخته بود و اطلاعاتي نظير نام و نشاني يك نمايشگاه را با حروف درشت در اطراف عكس چيدمان كرده بود. استاد تيغ به دست، نوشتهها را جدا كرد و گفت: بايد جاي بهتري براي حروف پيدا كنيم و بعد از همه پرسيد: حالا اينها را كجا ليآوت كنيم؟
هر كدام به جايي و به گوشه و كنار عكس اشاره كرديم، اما در نهايت خود او غيرمحتملترين و شايد قطعيترين نقطه را كه درون عكس و زير چشم و گونه تصوير بود را انتخاب كرد و نوشتهها را آنجا چسبانيد. در يك آن گويي معجزهاي رخ داد و پوستر به نهايت جذابيت رسيد. انگار شاعري قطعيترين كلمه را براي سطر خود يافته باشد.
به خاطرم هست كه از پسِ دشوارترين سفارشها بر ميآمد و حتي گاهي اين گمان را داشتم كه چشمِ اميد اعضاي انجمن طراحان گرافيك به سمتِ او است تا معماي دشوارترين شكل از طراحي كه ساختِ پوستري براي «دوسالانه آثار طراحان گرافيك ايران» است، به دست او حل و فصل شود؛ پوستري براي مهمترين اتفاق گرافيك كشور كه برگزاري و اجراي آن با انجمنِ طراحانِ گرافيك بود و حقيقتا جنبه حيثيتي داشت.
هنوز از تماشاي پوستر دومين نمايشگاه دوسالانه نگارگري ايراني- اسلامي خسته نميشوم كه به زيبايي مابين هنر نگارگري و گرافيك پل زده بود.
در خاطرم هست آغاز به كار شبكه خبر و رونمايي از نشانهنوشته درخشان و خلاقانه آنكه براي ما شيفتگان هنرِ گرافيك بسيار دلچسب و مثالزدني بود و همچنين ديدن تيتراژِ آغازينِ تمام بخشهاي خبر كه با تصويرِ امواج مغناطيسي و چرخشِ منحنيها آغاز و سپس روي همين نشانهنوشتهِ «خبر» ثابت ميماند.
در خاطرم هست نمايشگاه طراحيهاي مدادي و راپيدي او در يكي از نگارخانههاي تهران كه عالي بود و من كه دلداده هنر طراحي بودم و هستم، از سرِ بيپولي و شايد هم از شرم تقاضا، هرگز صاحب يكي از آنها نشدم.
در خاطرم هست انتشار دويست و سومين شماره نشريه تنديس كه مقارن با سالروز تولد ايشان يعني 23 ارديبهشت 1329 بود و ما طرح جلد را به او اختصاص داديم. آقاي مهدي راحمي به زيبايي، صورتِ زيبايش را ترسيم كرد كه اين اتفاق موجب خوشحالي استاد و اين گمان با من همراه شد كه كمي از محبتهايش را جبران كردهام.
در خاطرم هست چاپ كتاب مجموعه آثارش در انتشارات يساولي كه جز صرفِ ساعتها سير و تماشا، از ديدنش سير نميشدم و البته گوشزدِ اين اشتياق كه در همان صفحه آغاز لوگو تايپ «ايران» را قرار داده بود.
از مصطفي اسداللهي يادهاي بسيار در خاطرم هست ولي يادم نيست كه چه موقع از ايران مهاجرت كرد و براي چه رفت! البته تصور اينكه چرا رفت، دشوار نيست، اما باز به خاطرم هست كه خيلي زود خلأ حضور و جاي خالياش محسوس شد، انگار پارهاي از هنر ايران، در ايران نبود.
ديگر اثري از ايشان نديدم و دوستي از همان دوستان ايام تحصيل در پاسخ به كنجكاوي من، خبردارم كرد كه ساكنِ شهرِ تورنتو هست. در خلوتِ دايمي خود و در حياط خانهاش، از درختها طراحي ميكند و گهگداري كه حوصلهشان ياري كند، در يك كافه نزديك منزل قهوهاي ميخوريم و پيرامون اخبارِ ايران و هنرِ ايران و بيش از همه گرداگردِ هنر گرافيك گپ و گفت ميزنيم، همين!
سال گذشته كه بيمارياش نمايان شده بود، در همان شهر غريب، دوستانِ دور و نزديك به تجليلِ او همت كردند، نمايشگاهي از آثارش برپا شد و كتاب درخوري هم به چاپ رسيد كه به يادگار براي صفحات تاريخ هنر ايران باقي خواهد ماند؛ ميماند تا گواهي دهد از وجودِ پرشور و هنرِ هنرمندي والا؛ هنرمندي كه اگرچه در ميان ما نيست، اما خاطرات و نشانههايش براي هميشه در اينجا و در سرزمينِ مادرياش پابرجاست.