• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5894 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۹ آبان

اسب‌هاي برنده و بازنده

مرتضي ميرحسيني

از مدتي قبل، چند بار در جمع خصوصي مشاورانش گفت كه ديگر نمي‌تواند با شاه و وليعهد همكاري كند و بايد راهي براي خلاصي از دست‌شان پيدا كرد. منظورش عزل آنان بود. به پادشاهي چشم داشت و مصمم بود آن را تصاحب كند. پس قاجارها بايد مي‌رفتند. البته حتي آن زمان هم او - بدون تاج و تخت - فرمانرواي كشور بود و تقريبا هر چه مي‌خواست، مي‌كرد. آن دو بازنده هم كه يكي عنوان شاهي را با خود اين‌ور و آن‌ور مي‌كشيد و ديگري وليعهد خوانده مي‌شد عملا كاره‌اي نبودند و نقش چنداني در تغيير و تحولات كشور بازي نمي‌كردند. اما اين براي رضاخان سردارسپه كافي نبود. بيشتر مي‌خواست. حتي وقتي در زمستان 1303 با تاييد مجلس شوراي ملي، عنوان فرمانده عالي قوا را گرفت، باز به نظرش چيزي كم بود. نمي‌توانست سايه قاجارها را، هر قدر هم كه اين سايه كمرنگ و بي‌خاصيت باشد، تحمل كند. خيلي‌هاي ديگر هم مثل او فكر مي‌كردند و از نظرشان سلطنت قاجارها زيادي طول كشيده بود و اين سلسله بازنده - كه مسير نوسازي كشور را بسته بود - بايد جاي خود را به مرد برنده، به قهرمان تجدد مي‌داد. همين‌ها هم بودند كه راه سلطنت رضاخان را هموار كردند. به قول همايون كاتوزيان «مجلس با اعمال نفوذ موثر داور و تيمورتاش و فيروز (كه دو نفر آخري يكي بعد از ديگري به دولت پيوسته بودند) كاملا در اختيار رضاخان بود. داور با اينكه هميشه از رضاخان طرفداري مي‌كرد، در مجلس پيشين با جناح‌هاي گوناگون كار كرده بود. تيمورتاش و فيروز - به‌ خصوص نفر دوم - از مدرس پيروي كرده بودند، اما بعد كه معلوم شد اسب برنده - به قول لورن - رضاخان است، اول تيمورتاش و سپس فيروز به او روي آوردند. داور و تيمورتاش و فيروز، با تشكيل يك مثلث جديد، سياست مدني و تقنيني كشور را با محوريت شخص رضاخان در دست گرفتند. اين مثلث در سازماندهي و مديريت اقدام در جهت خلع سلسه قاجار و تاسيس سلسله پهلوي نقش بي‌اندازه مهمي بازي كرد.» در آن سوي ماجرا، جمع كوچكي - كه مدام كوچك‌تر هم مي‌شد - با تغيير سلطنت مخالف بودند و مي‌كوشيدند تاج شاهي را روي سر قاجارها نگه دارند. آنچه از دست‌شان برمي‌آمد، كردند. اما شكست خوردند. نه چون انگليسي‌ها پشت رضاخان بودند يا حمايت مردمي نداشتند يا سياست را نمي‌شناختند، باختند، چون در آن مقطع، يعني پاييز 1304 هيچ شانسي براي موفقيت‌شان وجود نداشت. احمدشاه نه عزم و اراده‌اي داشت كه از خود نشان بدهد و نه حتي براي دلگرمي اندك‌ حامياني كه در بقاي قاجارها مي‌كوشيدند به كشور برگشت. در اروپا ماند و اخبار كشمكش‌ها و تغيير و تحولات كشور را از دور دنبال كرد. از اين‌رو، آنچه روي داد نتيجه منطقي جريان حوادث و شرايط حاكم بر كشور بود. مجلسي‌ها نهم آبان آن سال حكم به بركناري قاجارها و تشكيل حكومت موقت به رياست رضاخان دادند و چند هفته بعد نيز تاج و تخت را تقديمش كردند. حس و حال مردم درباره اين تغيير چه بود؟ كاتوزيان مي‌نويسد: «دشوار بتوان پي برد كه توده مردم از آن تا چه اندازه حمايت كرده‌اند. ولي در انتخابات مجلس ششم، تنها انتخابات تهران كه - در خرداد 1305 برگزار شد و - آزاد بود، حتي يك نماينده از ميان كساني كه به تغيير سلطنت راي داده بودند انتخاب نشد، حتي سليمان‌ميرزا اسكندري كه از ديرباز محبوب راي‌دهندگان تهراني بود. در عوض، گروهي راي آوردند مثل مدرس و مصدق و تقي‌زاده كه رسما با آن مخالفت كرده بودند و گروه ديگري مثل مستوفي و مشير و موتمن كه مردم مي‌دانستند با آن مخالف بودند.» در شهرهاي ديگر، شرايط به بي‌تفاوتي شبيه بود «كه به‌طور كلي، از سقوط قاجاريه افسوس نخورده‌اند، اما از ظهور سلسله جديد هم خوشحال نشده‌اند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون