هتل بزرگ بوداپست
پيمان طالبي
پديده غريب و البته مذمومي در عالم هنر و خلاقيت هست كه من اسمش را ميگذارم: «محو اثر خود بودن». هنرمند، اعم از شاعر، نويسنده، نقاش، آهنگساز، فيلمساز و ... ايده يك اثر هنري را در ذهن ميپرورد و آن را به جايي ميرساند كه نيازمند يك جرقه است؛ يك بيگبنگ تمامعيار. يك چيزي مثل مصرع آخر يك رباعي خيام كه ضربه نهايي را بر پيكره خواننده فرود ميآورد؛ از همان مشتها كه محمدعلي كلي ميزد و طرف را ناكاوت ميكرد. اثر هنري تشنه اين لحظه، اين «آن» و اين بيگبنگ است. بعد از تامل فراوان، در نهايت هنرمند موفق به كشف آن ايده ميشود و آنِ اثرش را خلق ميكند. لحظه كشف، لحظه شيدايي است و اگر كشف آن ضربه نهايي، با تامل بسيار و انتظاري طولاني حاصل شود، ارزش آن جرقه هنري در ذهن خالق آن بيشتر و بيشتر ميشود.
اما كشف چنين لحظهاي، يك لغزشگاه بزرگ نيز هست و آن اينكه بزرگ بودن اين كشف و بكر بودن آن، ميتواند هنرمند را از ديگر جوانب اثر غافل كند. بگذاريد ماجرا را به يكي از حوزههاي هنري بكشانم تا بحث روشنتر شود: در يك اثر دراماتيك، مثلا يك رمان يا فيلم سينمايي، نقطه اوجي وجود دارد كه مولف، تمام مقدمهچينيهاي لازم را كرده تا به آن برسد. همهچيز را چيده و تكتك عناصر را به دقت مهندسي كرده تا پاي ما به آن صحنه باز شود و شگفتزده شويم. راسكلنيكف را با لطايفالحيلي به پشت در خانه پيرزن ميرساند. نفسهاي خواننده در سينه حبس شده و منتظر آن لحظه باشكوه است. واقعه رخ ميدهد و چشمهاي بينندگان و خوانندگان محو آن است. اما در اين ميان، خوانندگان و بينندگان هوشمندتر به جزييات هم دقت ميكنند. اگر مولف، صحنه را رها كند و خودش نيز همراه تماشاچي، محو صحنه خلقشده بشود، قافيه را باخته. كشف را بايد انجام داد، اما محو آن نبايد شد.
حالا يك مثال بزنم: در فيلم هتل بزرگ بوداپست، ساخته وس اندرسن امريكايي، توجه به كانسپت و آكسسوار در اوج خود است. فيلمساز در عين اينكه سناريويي را پيشرو دارد - و آن سناريو نيز، زمينهاي است براي به تصوير كشيدن يك جرقه بزرگ - محو آن جرقه نميشود و به جزييات نيز توجه ميكند. همين است كه بسياري از سكانسهاي اين فيلم، تا سالها محل بحث و بررسي طراحان صحنه و دكوپاژ بوده است. انگار با زوم كردن روي هر سكانس از هتل بزرگ بوداپست، ميشود عنصري پنهان را هويدا كرد.
اين ويژگي كه گفتم، در صنعت فيلمسازي ما، به ندرت خود را نشان ميدهد. اما به تازگي سريالي با عنوان «بازنده» در شبكه نمايش خانگي در حال پخش است كه ميتوان گفت سازنده آن - امين حسينپور - محو فيلمنامه خود و فراز و فرودش نشده و با اين كار در حقيقت به خودش و فيلمش حرمت گذاشته است. در اغلب صحنههاي اين سريال، وفور آكسسوارهاي قابل بررسي و مشاهده، اثر هنري را از يك توليد «يكبارمصرف» به اثري واجد «بازبيني» تبديل كرده است. تا قبل از بازنده، آخرين اثر ايراني كه ديدم و اين شاخصه را داشت، «مسخرهباز» از همايون غنيزاده بود. چنين آثاري، قابليت «مطالعه» در هر پلان را دارند و چقدر سينما و نمايش خانگي ما به چنين دقتهاي هنرمندانهاي محتاج است. بيشباد.