بنفشه سامگيس
از سال 1389، صدها حادثه در معادن زغالسنگ ايران اتفاق افتاد و در اين حوادث، جان صدها كارگر معدن از دست رفت. از بين اينها، 3 حادثه، تلختر از بقيه بود؛ 23 آذر 1389 تونل معدن هجدك كرمان فرو ريخت و 4 كارگر زير آوار معدن دفن شدند؛ 13 ارديبهشت 1396 معدن زمستان يورت آزادشهر منفجر شد و 43 كارگر در آتش و دود انفجار سوختند و خفه شدند، 31 شهريور 1403 معدن پروده طبس منفجر شد و 49 كارگر از سنگيني موج انفجار و غلظت مونوكسيدكربن، شكستند و نفسشان قطع شد، 4 كارگري هم كه از تونل معدن بيرون كشيده شدند و نيمه جان به تخت بيمارستان رسيدند، به دليل جراحات شديد از دست رفتند و تعداد جانباختگان حادثه انفجار معدن طبس، 6 روز پيش از چهلم حادثه به 53 نفر رسيد. دليل هر سه حادثه، رعايت نشدن استانداردهاي ايمني و استفاده از تجهيزات فرسوده بود. تا 31 شهريور امسال، انفجار معدن زمستان يورت، تنها فاجعهاي بود كه جامعه كارگري كشور، از عدد جانباختههايش به عنوان يك شرمساري بزرگ براي دولتهاي ايران ياد ميكرد. وقتي تعداد جسدهايي كه از آوار معدن طبس بيرون آوردند، به 49 تكه رسيد و روز چهارم آبان هم، خبر فوت آخرين بازمانده فاجعه منتشر شد، مرگ 53 كارگر در حادثهاي كه نبايد رخ ميداد، ركورد جديدي براي اثبات مظلوميت كارگران معادن زغالسنگ ايران ثبت كرد. در اين 14 سال اما، حادثه معدن هجدك كرمان، حكايتي غريب بود كه هنوز هم به ياد آوردنش، قلب را ميسوزاند.
ارزش زغالسنگ از ارزش انسان بيشتر بود
معدن زغالسنگ هجدك، ظهر 23 آذر 1389 فرو ريخت. حسين گريكيپور، طيب وليام، مسلم نخعي و حسن يزديزاده كه در زمان ريزش معدن، در عمق 600 متري زمين مشغول برداشت زغالسنگ بودند، زير آوار حبس شدند. حسين، اولين جنازهاي بود كه همان ساعتهاي اول بيرون آمد. بعد از 114 روز، امدادگران دو جسد از تونل هجدك بيرون آوردند و اعلام شد كه زمان پيدا كردن جسد چهارم نامعلوم است. در اين 114 روز، بارها اعلام شد كه عمليات امداد به دليل ساختار طبيعي منطقه با شكست مواجه شده و بارها اعلام شد كه اين معدن از نظر تجهيزات و ايمني مشكلي نداشته و دليل ريزش معدن، ساختار طبيعي لايههاي زغالسنگ بوده است. در اين 114 روز، عمليات امداد و نجات به مدت 16 روز به دليل فرا رسيدن عيد نوروز تعطيل شد و امدادگران بعد از پايان تعطيلات نوروزي، جستوجوي اجساد را از سر گرفتند. در اين 114 روز، براي ذخيره زغالسنگي كه در جريان عمليات امداد و نجات و حفاري كوه هدر ميرود هم ابراز تاسف شد. روز 6 دي ۱۳۸۹ و در حالي كه گروه امداد و نجات در حال حفر تونلي از بالاي كوه بود تا به صورت عمودي به محل حبس اجساد كارگران برسد، معاون سياسي - امنيتي استانداري كرمان از توقف اين حفاري خبر داد و گفت: «حفر تونلهاي جنبي را آغاز كردهايم و خاكبرداري از بالاي كوه متوقف شده چون بر اساس محاسبات كارشناسان، اين خاكبرداري طولاني مدت است و باعث از بين رفتن ميليونها تن زغالسنگ ميشود.»
دو فاجعه با يك چهره ثابت و دو رويكرد متفاوت
غريب بودن حكايت ريزش معدن زغالسنگ هجدك اين است؛ تابستان سال 1389، حدود 5 ماه قبل از ريزش معدن زغالسنگ هجدك، معدن مس و طلاي سن خوزه شيلي بر سر 33 كارگر فرو ريخته بود و كارگران در عمق 700 متري زمين حبس شده بودند اما آن طرف كره زمين، دولت شيلي با اين فاجعه و قربانيانش جور ديگري رفتار كرد. 17 روز بعد از ريزش معدن و به محض دريافت اولين علائم از زنده بودن كارگران، عمليات امداد و نجات و حفاري راههاي منشعب به اتاق امن معدن آغاز شد. در حالي كه مخارج اوليه امداد و نجات حدود 20 ميليون دلار برآورد شده بود، رييسجمهوري شيلي مجوز نامحدود بودن هزينه براي نجات معدنكاران را صادر كرد. با پيشنهاد دولت شيلي، تيمي از ناسا (سازمان ملي هوانوردي و فضايي امريكا) به منطقه معدن اعزام شد و تجربياتي مرتبط با امدادرساني در حبس طولاني مدت در فضاي بسته، طراحي و ساخت كپسول نجات نفربر و برنامهريزي براي جيره غذايي و دارويي در اختيار امدادگران شيليايي قرار داد. تونلهاي فرعي حفر شده به سمت اتاق امن معدن، راهي بود براي انتقال جيره آب و غذا و دارو و اكسيژن رساني و امدادگران از طريق همين تونلهاي فرعي، دستگاههاي فرستنده و گيرنده تصوير و صدا و 33 رختخواب فشرده در بستههاي به عرض حدود 10 سانت براي كارگران محبوس فرستادند. عمليات امداد و نجات اين 33 كارگر، 69 روز طول كشيد و در اين 69 روز، رسانههاي تصويري و مكتوب مهم جهان همچون CNN، گاردين، BBC، نيويورك تايمز، NBC، الجزيره، نيويوركر، PBS و آسوشيتدپرس بخشي از اخبار خود را به پوشش زنده عمليات امداد و نجات اختصاص دادند. در اين 69 روز، روساي جمهور و نخستوزيران 13 کشور با رييسجمهور شيلي در تماس بودند و ضمن تقدير از امدادگران، براي زنده ماندن معدنچيان محبوس ابراز اميدواري كردند و پاپ بنديكت شانزدهم هم با انتشار يك پيام ويدیويي به زبان اسپانيايي، براي موفقيت عمليات نجات دعا كرد. در روز پاياني عمليات نجات، رييسجمهوري شيلي به همراه همسرش در محل حادثه و در كنار گروههاي امداد و نجات حضور داشت. ساعت 11 و 20 دقيقه شب 12 اكتبر 2010، كپسول نجات نفربر، با سرعت يك متر در ثانيه وارد تونل شد و ساعت 9 و 56 دقيقه شب 13 اكتبر آخرين معدنچي با همين كپسول از معدن بيرون آمد. طبق گزارش شبكه خبري CNN، پخش زنده خروج 33 معدنكار از تونل معدن، يك ميليارد بيننده در سراسر جهان داشت. معدنكاران نجات يافته، بعد از دوره نقاهت، از سوي رييسجمهور شيلي به يك بازي دوستانه فوتبال، بازديد از كاخ رياستجمهوري و حضور در مراسم افتتاح يك بزرگراه دعوت شدند و از دست رييسجمهور مدال گرفتند و هدايايي از جمله موتورسيكلت و بليت سفر به جزاير يونان و بازديد از ديزنيلند دريافت كردند و در برنامه ويژه CNN با عنوان «قهرمانان» حاضر شدند. دهها فيلم مستند و يك فيلم سينمايي از عمليات امداد و نجات معدنچيان و روايتشان از روزهاي حبس در عمق 700 متري زمين ساخته شد و ثبت خاطراتشان به دنياي ادبيات هم رسيد. كپسولي كه معدنكاران را به سطح زمين برگردانده بود، امروز در ميدان اصلي سانتياگو و روبروي كاخ رياستجمهوري شيلي نصب شده است.
دليل بازخواني همزمان زاويههايي از فاجعه ريزش معدن هجدك و انفجار معدن زمستان يورت و معدن پروده طبس، همين است. گاهي كاركرد تكرار، از زجر رودررو شدن با جسد سوخته و شكسته و متورم كارگر معدن زغالسنگ، مهيبتر است.
اين معدن نبايد فعال ميماند، ولي ماند
23 آذر 1389 كه آوار معدن هجدك كرمان 4 كارگر را جوانمرگ كرد، يك زن، پزشك معاينات كارگران معدن بود؛ خانم دكتر، همان روزهاي سياه زمستان 1389، بدون نام حرف زد و حالا هم كه بازنشسته شده ميخواهد گمنام بماند. از خاطرات 14 سال قبل، سايه محوي باقي مانده؛ مثلا اينكه بعد از شنيدن خبر ريزش معدن، هر كاري بوده را رها كرده و به سمت معدن رفته، مثلا اينكه خصلت زغال اين معدن، خودسوزي و توليد گرماي مرگبار بود كه اميد به زنده ماندن 4 كارگر دفن شده زير آوار را به صفر ميرساند، مثلا اينكه اين معدن به دليل ويژگيهاي طبيعياش اصلا نبايد اين همه سال فعال ميماند ولي ماند، مثلا اينكه در اولين روز بعد از ريزش معدن، تيم نجات و كارگران و خانم دكتر فهميدند كه خانواده اين 4 كارگر بايد به دنبال سنگ قبر باشند، مثلا اينكه جنازه حسين گريكي پور زودتر از بقيه پيدا شد آن هم به اين دليل كه حسين با تقلا خودش را تا نزديكيهاي درگاه معدن كشانده بود ولي در نهايت، پشت آواري كه پي در پي ميريخت و مثل ديوار بالا ميآمد، خفه شده بود.
همان سال، خانم دكتر برايم تعريف كرد كه كارگران بخش استخراج و پيشروي كه بيشترين حجم گرد زغال را نفس ميكشند، چه زود از كارافتاده و ناتوان ميشوند و ريههاي تاول زده شان از چشم راديوگرافي پنهان نميماند و گرافها برايشان حكم سند مرگ دارد چون پزشك معالج به محض مشاهده اين گرافها، دستور به خروج كارگر از تونل ميدهد. سال 1389 حقوق يك كارگر بخش استخراج معدن زغالسنگ حدود 400 هزار تومان بود ولي اگر با دستور پزشك معدن به محوطه بيروني منتقل ميشد، 70 هزار تومان از حقوقش كم ميكردند و اين 70 هزار تومان، براي آن زندگيهاي آشفته وابسته به تعداد نفسهاي كارگر معدن در دل لايههاي زغال، خيلي پول بود. همان سال، خانم دكتر از شرمندگيهايش گفت وقتي در برابر التماسهاي كارگر معدني كه ديگر چيزي از ريهاش باقي نمانده، خودش را به نشنيدن ميزند و حكم اخراج از تونل را امضا ميكند در حالي كه ميداند صداي التماس كارگر بابت همين تفاوت 70 هزار توماني كار در داخل تونل و كار در بيرون تونل، مثل هوايي كه نفس ميكشد، همين قدر ناملموس اما همين قدر ناگريز، تا اعماق ذهن و قلبش رسوخ خواهد كرد. حالا 14 سال از فاجعه معدن هجدك گذشته و در آستانه تدارك بساط سوگي جديد براي كارگران معدن زغال و اينبار براي جانباختگان معدن زغال پروده طبس، خانم دكتر ميگويد كه 17 سال كار با كارگران معدن زغالسنگ، از او آدمي ساخت كه امروز هيچ كسي جرات ندارد جلوي اين پزشك بازنشسته، از زيادهخواهي كارگران معدن زغالسنگ بگويد.
«ما، هم كارگراي بخش استخراج و پيشروي و راسته تونل رو و هم كارگرايي كه بيرون تونل كار ميكردن رو معاينه ميكرديم. بيماريهاي تنفسي و اسكلتي در كارگراي بخش استخراج و پيشروي، خيلي زياد و خيلي شديد بود. كارگراي بخش استخراج و پيشروي، براي پيشروي و گسترش تونل و كارگاه استخراج، بايد با پيكور سنگ ميتراشيدن و آرك ميزدن كه كارگاه مقاوم بشه. اين پيكورزني، به اسكلتشون لرزه ميانداخت و باعث فرسايش مفصلهاشون ميشد. خيلي از كارگرا، به دليل تنگي فضاي كارگاه، مجبور بودن در حالت نشسته يا زانو زده پيكور بزنن كه اين وضعيت، آسيب بيشتري داشت چون ارتعاش پيكور به اسكلت و استخوناي جمع شده بدنشون وارد ميشد. ما با موارد بسيار زياد آرتروز زودرس، زانودردهاي شديد، ديسك كمر، تغيير شكل مفاصل و سندرم رينود (كاهش چشمگير جريان خون در رگهاي دست يا پا) در اين كارگرا مواجه بوديم. اغلب كارگراي بخش پيشروي و استخراج، به دليل گرد زغالي كه نفس ميكشيدن دچار مشكل تنفسي بودن و ما، در معاينات ميديديم كه مجاري و بافت ريهشون تا چه حد تخريب شده و به مرحله فيبروز ريه رسيدن. كار سخت و سنگين در محيط تاريك معدن زغالسنگ باعث مشكلات روحي شديد ميشد. اغلب كارگرا به دليل ساعات طولاني كار در تاريكي، دچار كاهش بينايي ميشدن و ما اين كاهش بينايي رو در معاينات متوجه ميشديم. مثلا بينايي هر دو چشم بايد به عدد 12 ميرسيد ولي بينايي اين كارگرا گاهي از 10 هم كمتر بود...»
خانم دكتر، چند بار در دوران كارش به داخل تونلهاي معادن رفت و كارگاه و دويل ديد.
«مهندس معادن، من رو به تونل معدني برد كه امنتر بود. در همون تونل امن هم متوجه شدم كه يك كارگر وقتي 7 يا 8 ساعت در هر روز، در مكاني كار ميكنه كه هيچ نوري نداره و اطرافش، بسته و محصوره و هر لحظه با خطر ريزش و انفجار و گازگرفتگي تهديد ميشه، هر چقدر هم كه حقوق بگيره، باز هم احساس خفگي داره. با اونچه ديدم، ديگه دلم نميخواست دوباره به اونجا برگردم. اون سال توي معدن هجدك، يك تونل عمودي هم داشتيم. از مهندس خواستم كه از اون تونل هم بازديد كنم. به من گفت خانم دكتر شما نميتوني به اون تونل بري چون خيلي خطرناكه. ولي كارگرا هر روز در همون تونل كار ميكردن.»
خانم دكتر، چند بار هم به خانه كارگراني رفت كه شدت بيماري، زمينگيرشان كرده بود در حدي كه با پاي خودشان نميتوانستند به دفاتر اداري و كارگزيني بروند و براي از كارافتادگي درخواست بدهند. خانم دكتر چند بار به خانه اين كارگرها رفت.
«اون زمان، كميسيون پزشكي بابت ادامه فعاليت كارگر نظر ميداد. من به خونه چند نفر از كارگراي زمينگير رفتم تا بابت وضعيتشون به كميسيون گزارش بدم. حدس ميزدم چه خواهم ديد ولي باز هم باورم نشد؛ خونههاي بسيار ساده، بدون مبل و ميز، يك تشكچهاي كنار ديوار براي نشستن مهمان و مريض هم توي همون فضا، روي زمين خوابيده بود و تختي در كار نبود. اينا، كارگرايي بودن كه توان تنفس طبيعي نداشتن و بايد با كپسول اكسيژن يا دستگاه اكسيژنساز نفس ميكشيدن. ما اين كپسول يا دستگاه رو به امانت به خانواده ميداديم و به فاصله كوتاهي؛ بعد از فوت بيمار، كپسول يا دستگاه رو به ما برميگردوندن. من وقتي به خونههاي اين كارگرا ميرفتم متوجه شدم كه چرا اصرار دارن حتما توي تونل كار كنن.»
هنوز هم تلخترين خاطره خانم دكتر از 20 سال كار در معادن زغالسنگ، همان ريزش معدن هجدك است. 14 سال از فاجعه ريزش معدن هجدك گذشته ولي خانم دكتر خيلي خوب يادش مانده كه چند هفته بعد از بيرون آوردن جسد حسين - همان كارگري كه پشت درگاه خروجي معدن پشت آوار جان داد - مسوولان شركت زغالسنگ كه از نفوذ به آوار مستاصل شده بودند، به خانوادههاي طيب و مسلم و حسن پيشنهاد دادند كه عمليات جستوجوي اجساد متوقف شود و در عوض، سه سنگ قبر جلوي معدن نصب شود به ياد كارگران جانباخته كه خانوادهها قبول نميكنند و عمليات جستوجو متوقف نميشود.
«چند شبانهروز، كنار ورودي معدن چادر زديم و همون جا مستقر بوديم. وقتي اجساد رو بيرون آوردن و به پزشكي قانوني بردن، من بايد براي تشخيص و تاييد هويت گواهي ميدادم. وقتي به پزشكي قانوني رفتم، ديدم كه جسدا در حرارت زغال سوخته بودن و اصلا قابل تشخيص نبودن. صدور گواهي متوقف شد. از يك پزشك ژنتيك درخواست كرديم كه از هر جسد نمونه DNA بگيره تا با مشخصات خانوادهها مطابقت بديم و متوجه بشيم كه هر جسد متعلق به كدوم خانواده است... گاهي وقتا ميگم كاش آدم يك جاهايي كار نكنه...»
بيشتر از آنكه پزشك و بيمار باشيم، رفيق بوديم
دكتر فرشاد فرهادي، پزشك كارگران معدن زمستان يورت بود. از اواخر دهه 1370 و بعد از راهاندازي مطبش در آزادشهر، طبق يك قرارداد رسمي براي معاينات مستمر به معدن ميرفت و در صورت وقوع حادثه منجر به فوت، گواهي خروج جسد از معدن مينوشت و به كارگران تازه وارد، كارت سلامت ميداد. هنوز هم، بعد از 13 سال بازنشستگي، بيشترين بيماران مطبش در آزاد شهر، كارگران معدن زغالند؛ بازنشستهها، جوانها، همسر و فرزندانشان. يادآوري خاطرات 7 سال قبل و انفجار معدن زمستان يورت، آن هم در آستانه چهلم سوگي جديد، باز هم بغض به گلوي آقاي دكتر انداخت. ميگفت اصلا مگر ميشود فراموش كرد؟ همان 7 سال قبل، چند روز بعد از اينكه آخرين جسد از تونل معدن زمستان يورت بيرون آورده شد، مهمترين تغييري كه در آن ولوله غم و خشم به ياد اورد اين بود كه «قربانعلي» براي اولينبار در همه اين 20 سالي كه آقاي دكتر در آزادشهر مطب داشته، 10 روز است كه به مطب نيامده و احوالي از آقاي دكتر نپرسيده. قربانعلي نصيروطن، پدر مرادعلي نصيروطن بود و مرادعلي، كارگر معدن زمستان يورت بود. مراد علي، آخرين جسدي بود كه از تونل معدن زمستان يورت بيرون آوردند. 10 روز طول كشيد تا آخرين جسد را از تونل معدن بيرون آوردند و قربانعلي، همه اين 10 روز را تا سربالايي معدن زمستان يورت پياده رفت و منتظر ماند تا جسد بچهاش را تحويل بگيرد. آخر هم، جسد بچهاش را تحويلش دادند؛ جنازهاي كه نه سر داشت و نه دست.
«...قربانعلي هنوزم هست. مريض منه. من پزشك خانواده شونم. قربانعلي و خانوادهاش 25 ساله كه مريض منن...»
داغ پسرش سرد شده؟
«نه؛ خاطرات بچهاش هميشه براش زنده است چون نوهها و عروسش پيش خودش زندگي ميكنن و هر روز كه نوههاش رو ميبينه، داغ بچهاش تازه ميشه. ديگه پير شده. سني ازش گذشته. نزديك به 80 سالشه. ولي هنوز به مطب مياد و احوالپرسي ميكنه. مادر مرادعلي خيلي صبوره؛ شهربانو. من در اين 7 سال از اين مادر هيچ نالهاي نشنيدم.»
دكتر فرهادي، امسال، دو بار از ايامي كه براي كارگران معادن زغالسنگ شاهرود و دامغان و مينودشت و آزادشهر كار ميكرد حرف زد؛ بار اول، دومين غروب بعد از انفجار معدن زغال پروده طبس بود؛ وقتي به مطب كوچكش در يكي از خيابانهاي آزادشهر رفتم و آقاي دكتر، براي زندگي غمبار و پر از رنج كارگران معدن زغال اشك ريخت، بار دوم، دو شب قبل بود؛ ساعتي نزديك به نيمه شب كه پاي تلفن از رنج ابدي فاجعه «زمستان يورت» و طعم خوش رفاقتهايش با كارگران معدن گفت و از حرمت نان و نمكي كه از سفره محقرشان به او تعارف ميكردند.
«كار معدن براي اين بچهها بسيار آسيبزاست. وقتي 7 يا 8 ساعت از روز در محيطي كار كني كه تنها روشناييش، نور چراغ قوهاي به پيشونيت باشه و اگر به هر دليلي، اين چراغ قوه خاموش بشه، دور تا دورت مثل قبر، تاريكي و سياهي مطلقه، حتما در اين فضا و شرايط دچار افسردگي شديد ميشي. ثمره تنفس گرد زغال و گاز متان و گاز بوتان اونم به مدت 7 يا 8 ساعت در هر روز، بيماري تنفسيه. زماني كه براي معدن زمستان يورت كار ميكردم، حدود 40 مبتلاي پنوموكونيوزيس نوع يك، دو و سه شناسايي كردم. اين بيماري بر اثر رسوب و تجمع گرد سيليس و زغال در ريه ايجاد ميشه و غير قابل درمانه. كارگر معدن زغال با اون پيكور سنگيني كه هر روز به دست ميگيره و با لرزشي كه اين پيكور سنگين در زمان استخراج زغال به كل بدنش وارد ميكنه، به يك بيمار اسكلتي عضلاني تبديل ميشه. تمام كارگراي معدن، تجربه شكستگي و ضربه جسم سنگين و درد استخواني دارن. خيليهاشون به دليل جابهجايي حجم سنگين زغال، دچار فتق ميشن. اغلبشون سوءتغذيه دارن. در محل كار يك وعده غذاي گرم بهشون ميدن ولي كيفيت اين غذا نامعلومه و ما نميدونيم اين كارگرا با اين دريافتيهاي اندك و با گروني مخارج زندگي، توان خريد كدوم گروه از مواد غذايي مفيد رو دارن. ضعف جسماني، ضعف سيستم بدني و حتي بيماريهاي جسمي و اسكلتي و عضلانيشون نشون ميده كه اين كارگرا حتي قادر به تهيه حداقلهاي نيازهاي غذاييشون هم نيستن و از وضع بيماريها و سلامت رو به تضعيف شون ميشه فهميد كه چرا به سراغ كار در معدن زغالسنگ و به سراغ سختترين، پرخطرترين و سنگين كار در رسته مشاغل كارگري ميان. حتما نياز مالي و فشار هزينههاي زندگي وادارشون ميكنه به سمت معدن زغال بيان و اصرار كنن كه حتما وارد بخش استخراج و پيشروي بشن تا با وجود سختي و خطرات زياد، چند تومن مزد بيشتر بگيرن.»
غروب دوم مهر ماه، كمي من حرف ميزدم و كمي، دكتر فرهادي. از مظلوميت كارگران معدن ميگفتيم و هر دو ميدانستيم كه انفجار معدن پروده، آخرين نخواهد بود. دكتر فرهادي وسط حرفهايش بغض كرد و دست به چشمهايش برد ولي اين بغض تا وقت خداحافظي دست از سرش برنداشت.
«زماني كه با كارگراي معدن كار ميكردم، خانوادههاشون هم به مطبم مياومدن. هميشه به همسر و مادراشون ميگفتم هر صبح كه شوهر يا پسرتون بيدار ميشه و براي يك لقمه نون حلال به معدن زغالسنگ ميره، براش دعا كنين چون رفتنش با خودشه ولي زنده برگشتنش با خداست. چرا بايد اين همه جوون زحمتكش در انفجار و ريزش معدن كشته بشن؟ چرا سيستم هشدار گاز و تهويه هميشه خرابه؟ معدن زغال، هم واحد بازرسي داره و هم واحد ايمني. بازرس و مسوول ايمني موظفن هر روز و قبل از اينكه كارگر وارد تونل بشه، ايمني شرايط رو تاييد كنن. وقتي اين همه معدن منفجر ميشه و اين همه مرگ و مرگ و مرگ توي معادن زغالسنگ، نشون ميده كه واقعا ايمني معدن تاييد نشده چون اصلا ايمني بررسي نشده. چرا بايد اين همه زن و مادر و بچه و پدر عزادار داشته باشيم اونم فقط به اين دليل كه نخواستيم براي ايمنسازي معادنمون خرج كنيم؟»
دكتر فرهادي، در سالهايي كه به صورت موظف، پزشك معادن زغالسنگ بود، بارها به معدن رفت و در عمق 700 متري و 800 متري زمين و در تونلهاي سرد و نمور و تاريك معدن به كارگاهها و دويلها سرك كشيد و با بيل، زغال توي واگن ريخت و واگنهاي پر از 700 كيلو زغال را هل داد و براي درك علت لرزش اسكلتي و استخواني بيمارانش، پيكور 15 كيلويي و 20 كيلويي به دست گرفت و زغال از كوه تراشيد و در حين تراش كوه، بوي گند گاز گوگردي كه از لايه زغال برميخاست را نفس كشيد و تا چند روز تنفس دشوار داشت و همه اينها براي اينكه بداند چرا كارگر 30 ساله ميگويد براي ساكت كردن درد مزمن شانه و مچ و بازويي كه هر روز 7 ساعت پيكور به دست ميلرزد، بايد شيره بخورد و ترياك دود كند.
«من همه اين كارها رو كردم كه بفهمم چرا ميگن كار در معدن زغال، سختترين كار دنياست... و فهميدم.»
با اين جمله، دكتر فرهادي دوباره به گريه افتاد. اين جمله، پايان گفتوگوي حضوري ما بود.
براي شما چطور آقاي دكتر؟ داغ زمستان يورت براي شما سرد شده؟ (اين سوال را در گفتوگوي تلفني از دكتر بازنشسته پرسيدم؛ دو شب قبل وقتي گفت كه قربانعلي، 7 سال بعد از فاجعه زمستان يورت، هنوز هم براي پسر جوانمرگش گريه ميكند و هنوز هم سر مزارش ميرود)
«مگه ممكنه؟ هر بار كه از جلوي معدن رد ميشم، هر بار كه يك كارگر معدن به مطبم مياد، يا خيلي اوقات در تنهاييهام، به ياد اون روز و اون ساعتاي خيلي خيلي بد ميافتم. معدن، نزديك ظهر منفجر شده بود. همون موقع هم به من خبر دادن. هنوز يادمه كه چطور وقتي خبر رو شنيدم، همه چيز رو رها كردم و بدون اينكه روپوش مطبم رو عوض كنم، سوار ماشينم شدم و با بيشترين سرعتي كه ماشينم توان داشت، به سمت معدن روندم. اصلا نفهميدم چطور به معدن رسيدم. به غريبهها اجازه ورود به محوطه نميدادن. وقتي من رو شناختن، راه دادن و رفتم تا جلوي تونل. تا آخر شب جلوي معدن بودم. اون موقع، هيچ پزشكي جز من اونجا نبود و منم فقط گريه ميكردم. تا 6 ماه بعد از انفجار معدن، حالم بد بود. اين بچهها و خانوادههاشون، مريضاي من بودن. من مدت طولاني توي معدن زغالسنگ كار ميكردم. هم پزشك درمانگرشون بودم، هم پزشك طب كارشون بودم و هم رفيقشون بودم. من با اين بچهها سر يك سفره غذا ميخوردم، توي خوابگاهشون ميرفتم، باهاشون زندگي ميكردم. اونا هم من رو پذيرفته بودن. براي بچههاشون الگو شده بودم. حالا بين بچههاشون، چندين پزشك و پرستار داريم. من 13 سال قبل بازنشسته شدم ولي كارگراي معدن هنوز وقتي به مطبم ميان به من ميگن تو پدر ما هستي، ميگن تو اگه توي اين شهر نباشي ما يتيم ميشيم. به من ميگن ما دعا ميكنيم كه تو مطبت رو به شهر ديگهاي نبري چون اگه تو از اين شهر بري ما ميميريم. همين احترام من رو توي اين شهر نگه داشت. مگه ما چي ميخواييم از زندگي؟»
دكتر فرهادي ميگفت كه در اين 25 سال نسخههاي تلخي براي معدنكاران تجويز كرده؛ نسخههاي تلخ براي معدنكاران سرطاني، براي معدنكاراني كه از ريهشان چيزي باقي نمانده و باقي عمرشان بايد به كپسول اكسيژن دوخته شود، براي معدنكاران مسلول، براي معدنكاراني كه به آخر خط رسيدهاند و ديگر هيچ نسخهاي شفايشان نميدهد و بايد با درد منتظر مرگ باشند.
دستيار آقاي دكتر، خانمي بود كه با صبر و لبخند، بيماران را نفر به نفر، نوبت ميداد و به سمت مطب راهنمايي ميكرد. اين خانم، خواهر يك كارگر معدن زغالسنگ بود. كارگري كه پدر دو فرزند بود و چند سال قبل، در دويل معدن بر اثر نشت گاز متان خفه شد.
جاي وسايلشان بدجور خالي شده
وسايل 53 كارگر جانباخته معدن پروده طبس را از خوابگاه جمع كردهاند و به خانوادهايشان تحويل دادهاند. ابوالفضل ميگويد بغض كارگرها موقع جمع كردن اين وسايل تركيد. ميگويد زمان پيدا كردن جسدها و كاور كردن جسدها و بيرون فرستادن جسدها با واگنهاي زغالكشي، هيچ كسي گريه نميكرد. ميگويد همه در سكوت فقط جسد را توي كاور ميخواباندند و دو نفري يا سه نفري، سه طرف كاور را ميگرفتند و تا ريل واگنها و تا راسته تونل ميآوردند و در همه اين لحظهها هيچ كسي گريه نميكرد. ابوالفضل، يكي از اعضاي تيم 15 نفرهاي است كه تا سه روز بعد از انفجار معدن زغال پروده طبس، فقط توي تونلها گشتند و آوار كنار زدند و جسد پيدا كردند. جسدها، دوستان ابوالفضل و اين گروه 15 نفره بودند؛ كارگراني كه سلام و خداحافظیشان به وقت تعويض شيفتهاي 15 روزه، سر به سر ميشد. 53 نفر عدد كمي نبود. ابوالفضل در اين 17 سالي كه كارگر معدن بوده و در همه سالهاي عمرش، اين همه جسد نديده بود و اين همه جسد رفيق نديده بود.
«شب كه براي شيفت جديد به معدن رسيديم، گفتن بلوك بي و سي انفجار شده. ما بچههاي تخريب بوديم و گفتن شما بمونين. گفتن باهاتون كار داريم. چند ساعت پشت درگاه معدن نشستيم. نيم ساعت نيم ساعت هوا توي تونل فرستادن تا گاز مونوكسيدكربن خارج بشه. وقتي گاز تخليه شد، گفتن برين داخل تونل جسد بيارين. از راسته رفتيم تا به كارگاه رسيديم. كارگاهي كه با گاز متان منفجر شده بود. از همون اول كارگاه جسدا رو ديديم. كارگاه تخريب شده بود. كوه روي كارگاه خوابيده بود. واگناي زغال زير تخته سنگا له شده بود. آوار رو كنار زديم و صورت رفقامون معلوم شد. انقدر سنگ و زغال روي سر و تنشون ريخته بود كه بدنشون از داخل تركيده بود و له شده بودن. ظاهر بدنشون سالم بود. گرماي موج انفجار توي اون هواي مرطوب، جسدشون رو آبپز كرده بود. به يه كارگاه ديگه رفتيم. اونا با مونوكسيد كربن كشته شده بودن. كارگاه سالم بود. هيچ آوار نبود. بعد از انفجار، مونوكسيدكربن توي هوا پخش شده بود و به اين كارگاه رسيده بود. مونوكسيدكربن، بچههاي اين كارگاه رو مثل چوب خشك كرده بود. رنگ پوستشون رو برده بود. مثل مرغي كه توي يخچال ميذاري و رنگش بر اثر سرماي يخچال تغيير ميكنه. اينا 11 نفر بودن. بيرنگ شده بودن. ما 13 تا جسد بيرون آورديم. هر روز حدود 13 ساعت كار كرديم. حالم خوب نيست. مادرم گفت چرا رفتي توي تونل؟ اگه دوباره انفجار ميشد و بچههات يتيم ميشدن چطور جواب ميدادي؟ به مادرم گفتم برام دعا كن. حالم خوب نيست. حال هيچ كدوممون خوب نيست.»