نقبي بر نقد «كيك محبوب من»
كج فهمي
ابوالفضل نجيب
توضيح: شنبه 5 آبان ابراهيم عمران نقدي بر فيلم «كيك محبوب من» به كارگرداني بهتاش صناعي و مريم مقدم با عنوان «قصيده مهين و فرامرز» در صفحه 6 روزنامه اعتماد نوشت، ابوالفضل نجيب پاسخي بر اين نقد نوشته است كه در ادامه ميخوانيد.
نقد ابراهيم عمران بر فيلم «كيك محبوب من» انگيزه نوشتن اين يادداشت است، در واقع پاسخهايي برگرفته از متن به سوالات اغلب فرامتني و از جايي بيرون از نگاهي كه لازمه ديدن فيلم است. به يك معني نويسنده براي نقد فيلم به حافظههايي تكيه دارد كه احتمالا فيلم را آنچنانكه بايد نديده يا فرضشان بر اين است كه چون فيلم اكران عمومي نداشته، مخاطب چنداني هم نداشته و لاجرم ميشود با تحريف متن به تعبيري فيلم را نسيه نقد كرد. متاسفانه در جامعه، قضاوت درباره فيلمهاي اينچنيني شبيه تماشاي يك مسابقه فوتبال در استاديوم است با لحاظ عرق طرفداري از يك تيم و ضديت متعصبانه به تيم رقيب. اينگونه تماشا كردن فوتبال و قضاوت درباره آن درست به اين بسته است كه از چه جايگاهي مسابقه را ميبيني. انتخاب جايگاه به مثابه عينكي است كه با آن مسابقه را ميبيني و البته بر پايه احساسات سمپاتيك و پاراسمپاتيك يك رخداد واقعي را بر پايه يك ذهنيت و نگاه متعصبانه قضاوت ميكنيد. از اين زاويه ميشود ايرادهاي نويسنده بر فيلم را به استهزانامه زندهياد هوشنگ كاووسي بر فيلم قيصر تشبيه كرد. ايراد جدي كاووسي به كيميايي اين بود كه قيصر كه ميدانست قاتل فرمان چه كساني هستند، بهترين كار اين بود كه به قانون رجوع كند. اينكه كاووسي در آن زمان بهواقع چنين ايرادي را جدي يا شوخي مطرح كرده اهميت چنداني ندارد، اهميت موضوع در جايي بود فراتر از جهان و درونمايه فيلم كه از اساس در تقابل با نظمي بود كه فيلمساز نه مشروعيت و نه موضوعيتي براي آن قائل نبود. در نقطه مقابل نظر كاووسي كه با نظم و نظام موجود آن زمان نه تنهايي همسويي كه سمپاتي داشت. در جهان فيلم شخصيت قيصر در هيبت يك عاصي و قهرمان راهحل كيميايي براي پاسخ و برون رفت از چنان وضعيتي در نقطه مقابل راهحل كاووسي بود. از اين زاويه آنچه به كيك محبوب من موضوعيت ميدهد، فارغ از اينكه موافق يا مخالف نگاه فيلمساز به معلولها باشيم، همين نگاه به تعبير نويسنده ضد شرايط موجود است. همانگونه كه آنچه به قيصر موضوعيت ميداد فارغ از نگاه درست و غلط كيميايي نگاه تقابلگرايانه با نظم و نظام سياسي بود. بديهي است از اين زاويه ارجاع به شرايط بند ناف و محرك وقايع و بستر و جهان فيلم است. از جمله تنهايي شخصيتهاي فيلم كه به نوعي در زمان و پيله تنهايي خود فريز شدهاند. آنچه در نقد آقاي ابراهيمعمران عامدانه ناديده گرفته شده يا مغفول مانده سنگ بنايي است كه ايشان مدعي است بدون لحاظ آن نه فيلم حرفي براي گفتن داشت و نه اساس ضرورتي به عبور از خط قرمزها بود. در بخشي از نقد ايشان ميخوانيم،«فرض كنيم همه عناصري كه در فيلم «كيك محبوب من» موجب توقيف آن شده؛ در سينماي ما محلي از اعراب نميداشت.» و با اين فرض نتيجه ميگيرند با ناديده گرفته شدن فرضي آن فيلم حرفي براي گفتن نداشت. اين استدلال كم و بيش همان نگاه آقاي كاووسي به موتور محرك فيلم قيصر را تداعي ميكند. در جاي ديگري آقاي عمران ميپرسند، «بكگراند اين شخصيت (مهين) چگونه به مخاطب شناسانده ميشود كه اكتهاي بعدياش را بپذيرد؟»
پاسخ اين پرسش را ميتوان به گفتوگوي مهين هم در دورهمي با زنان و بعدتر در گپ شبانه با فرامرز ارجاع داد. در بخشي از گفتوگوي مهين با فرامرز، پاسخ مهين به اينكه چرا تا حالا با مرد ديگري آشنا نشده، اين است كه مرد دلخواهش را پيدا نكرده، اشاره مهين به عكسهاي قديمي نصب شده روي ديوار اگر چه با اشاره كوتاه و در حد ضرورت بكراند او و حتي دلايل تنها ماندن طي سالهاي گذشته را يادآور ميشود. ايراد ديگر نويسنده به جنس گفتوگوهاي دو شخصيت اصلي است و اين خردهگيري كه «اينكه فيلمساز بهطور گلدرشت و بسان گپهاي كوچه و بازار؛ ديالوگ در دهان كاراكتر زن قصه بگذارد؛ به حتم نامش پروراندن قصه نيست.»
اينكه ديالوگهاي دو شخصيت فيلم با توجه به دادههاي فيلمساز و بكراند و پايگاه اجتماعي آنها چه چيزي غير از آنچه ميگويند، ميتوانست باشد، يك ادعاست. اين ادعا شايد از جهت سادگي و صراحت و صميميت اين رابطه محل اعتنا باشد، اما فراموش نكنيم جنس اين ديالوگها در چارچوب سادگي و بيآلايشي فيلم و در نسبت با شخصيتهايي است كه در همسويي با جهان فرضي فيلم پردازش شدهاند. به گمانم ارجاع آقاي عمران به فيلم زندگي و ديگر هيچ كيارستمي و با تاكيد روي ديالوگهاي شخصيتي كه در شب دامادي او زلزله رخ داده و چند روز بعد دنبال احياي زندگي است و همان اندازه ساير شخصيتها كه به اتكاي فهم و برداشت خود از مفهوم زندگي به سادگي جهانبيني فردي خود را بيان ميكنند، كافي باشد.
به نظر ميرسد مشكل آقاي عمران و چنانچه نوك قلم را بيشتر متوجه اين بخش كرده، يكسو انگاشتن رابطه مهين با فرامرز با آنچه داشتن پارتنر تعبير ميكنند، باشد. غافل از اينكه مهين به اذعان دوستان دوره و اعتراف خودش طي اين همه سال هم امكان داشتن پارتنر و هم ازدواج را داشته، آنچه او دنبال ميكرده به تاكيد آدمي از جنس خودش بوده، مردي كه حاضر ميشود حتي بعد از مرگ او سرش را به سينه و بازوان او بفشارد، احساس آرامش كند. شستوشوي ساده و عاشقانه فرامرز را جز به دلبستگي عاشقانه نميتوان تعبير كرد. ارجاعهايي كه به سهولت دلبستگي عاطفي با شبگذراني با يك پارتنر تصادفي را مرزبندي ميكند.
تنهايي در فرديت هيچ سنخيتي با در جمع زيستن يا در خلوت فيزيكي زيستن تعبير و معني نميشود. جنس تنهايي در مفهوم واقعي يك معناي فلسفي يا شبه فلسفي دارد. اين تعبير هم دخلي به اين ندارد كه آدمهاي اينچنين يا فيلسوف باشند يا درك فيلسوفانه از جهان هستي داشته باشند. اينگونه آدمها به گونهاي كشفالشهودي فيلسوف هستند و تنهاييشان از اين جنس است. اينگونه شخصيتها در تاريخ و تجربههاي ميداني قابل اشاره و ارجاع هستند. در مورد شخصيت مهين نميتوان با قاطعيت چنين ادعايي داشت، همانگونه كه كسي نميتواند چنين ادعايي را يكسره انكار كند. اما دلايل و نشانههايي در فيلم بارقههايي از چنين تمايلاتي را نشان ميدهد. اينكه نويسنده همه دغدغه مهين را به داشتن يك پارتنر تنزل دهد، همان اندازه كج فهمي است كه بقيه اشكالاتي كه به فيلم گرفته است.