نگاهي به مفهوم غربزدگي-1
فخرالدين شادمان و فكليها
محمدحسن ابوالحسنی
همان اندازه كه تقليد آداب غربي تاريخي دراز دارد، نقد سطحيگرايي و بيكفايتي اين تقليد نيز رشتهاي دراز است.در دوران قاجار، وقتي تحصيلكردههاي ايراني از فرنگ بازميگشتند آداب و رسومي را با خود ميآوردند كه نمايي دوگانه داشت؛ از يكسو نمادي رشكبرانگيز از تجدد بود و از سوي ديگر، آنان را آدمهايي غريب و فاصلهگرفته از فرهنگ خويش نشان ميداد. فرنگرفتهاي كه آداب بومي خود را واگذاشته و به تقليد صرف از غرب ميپردازد درمجموع ناپسند و مضحك تصوير شده است. مثلا مجدالملك از شترمرغهاي ايراني كه از فرنگ برگشتهاند سخن گفت، حسن مقدم «جعفرخان ازفرنگآمده» را معرفي كرد و دهخدا، جمالزاده و آلاحمد هم شخصيت فرنگيمآب و غربزده را نقد كردند. فخرالدين شادمان نيز يكي از چهرههاي كليدي اين جريان انتقادي است و كتاب او يعني «تسخير تمدن فرنگي» مملو از توصيف و نقد آداب فكليهاست.
فكلي نزد شادمان چه ويژگيهايي دارد؟ شادمان از كساني سخن ميگويد كه «نه طاقت خاموش نشستن دارند و نه همت درس خواندن و نه دل و جرات راستن گفتن و راست شنفتن... از الفباي تمدن فرنگي بيخبرند اما بيهيچ شرم و حيايي انواع آن را با يكديگر ميسنجند و يكي را بر ديگري ترجيح ميدهند، در محفلي لغتتراشان را مياستايند و در مجلسي به ايشان دشنام ميدهند.» فكليها در محفلي از فضل و برتري سعدي و حافظ سخن ميرانند و بر جايگاه بيبديل آنان صحه ميگذارند اما در مجلسي ديگر، آن دو را خوار ميدارند و سعي در محو آثار ايشان از زبان فارسي دارند. شادمان در جاي ديگري از كتاب ميگويد:« فكلي، ايراني بيشرم نيمهزبانيست كه كمي زبان فرنگي و از آن كمتر زبان فارسي ياد گرفته و مدعيست كه ميتواند به زباني كه آن را نميداند تمدن فرنگستاني را كه نميشناسد براي ما وصف كند.» فكلي از آموختن دستورزبان دشوار آلماني و فرانسوي نمينالد اما از يادگرفتن زبان مادري خود و تعمق در سنت ادب فارسي گريزان است. «لغتتراشي»، كه يكي از كوششهاي عمده فكليهاست، به معناي ناديده گرفتن سهم زبان عربي در فارسي و ابداع بيحساب واژههاي نو است. شادمان معتقد است همان نقشي را كه زبانهاي يوناني و لاتين براي زبانهاي كنوني اروپايي دارند، عربي نيز براي فارسي دارد. همان اندازه كه لاتين و يوناني به غناي واژگان انگليسي و فرانسوي كمك كردند عربي نيز به غناي واژگان فارسي كمك كرده است؛ پس شادمان بر دانشوران ايراني واجب ميداند كه علاوه بر يكي، دو زبان اروپايي به آموختن حرفهاي عربي نيز بپردازند. شادمان هر تلاشي را براي لغتتراشي و زدودن زبان فارسي از واژگان عربي ناكام و خطا ميداند.
فكليها گاهي از تغيير الفبا دم ميزنند و گاهي از تغيير دين اما شادمان هردو را وسيلهاي نامناسب براي عرضاندام در مقابل غرب ميداند: «فضلاي ممالك متمدن فرنگ، ايراني و يوناني امروز را با همعصران داريوش و افلاطون اشتباه نميكنند و اگر ملتي خط و زبان و حتي دين خود را تغيير دهد او را وارث يونان و روم قديم و همفكر و همپايه خود نميپندارند.»
شادمان دست بر عارضهاي جدي ميگذارد. معتقد است كه هجوم فرنگيها به ايران همسنخ حمله اعراب و مغول و اسكندر نيست و شايد آخرين حمله يك دشمن خارجي باشد. اعراب و مغولها، چندي بعد از حمله، در ميراث فرهنگي ايران شريك شدند اما فرنگي قصد ندارد آداب و فرهنگ ما را برگيرد، مگر به قصد پژوهش و ثبت. فرنگي روي فرهنگ خود حساب زيادي باز ميكند و به آن مغرور است؛ در اين ميان فكلي شريك دشمن خارجي است و با برباد دادن زبان و ميراث ادبي ما سعي دارد خود را متمدن و ترقيخواه جلوه دهد. او زبان فارسي را به واژگان فرانسوي و انگليسي ميآلايد و از واژگان عربي پرهيز دارد. شادمان هشدار ميدهد كه اگر فارسيزبانان مغلوب فرهنگ غربي شوند سنت ايراني خواهد مرد و در آينده به عنوان قومي فراموششده از ما ياد خواهند كرد.
شادمان مادامي كه آسيبشناسانه سخن ميگويد و بر نشانههاي غربزدهها و فكليها انگشت ميگذارد راه صحيح را ميپيمايد اما زماني كه به راهحلهاي ايجابي ميرسد بايد در سخنش چونوچرا كرد. مثلا شادمان مفروض ميداند كه هر ايراني دانشور و فرهيختهاي بايد سنت ادبي فارسي را به خوبي مطالعه كرده باشد و اگر اين كار را بكند اساسا فرصت چنداني نخواهد داشت كه مثلا به حد يك اديب فرانسوي، زبان فرانسه بداند. به اين شكل شادمان تلويحا ما را از فرانسوي نوشتن منع ميكند، چراكه نميتوانيم مثل يك اديب حرفهاي فرانسوي بنويسيم. اما بودند ايرانياني كه نوشتن به زباني ديگر را آزمودهاند و به فراخور توان خويش موفق شدهاند. زماني كه زبان فرانسوي جايگاه بيبديلي در ادبيات جهان دارد، بهحدي كه جويس و ناباكوف و همينگوي و بسياري ديگر را به خود جذب كند، چرا يك ايراني نتواند بخت خود را در آن بيازمايد؟ آيا ايرانيان ناتوان از مشاركت در فرهنگ جهاني هستند يا از آن منع شدهاند؟ آيا همه ايرانيان بايد تا ابد پاسدار ادب سعدي و حافظ باشند درحالي كه اين دو تن هيچ نيازي به سخنگو و مدافع ندارند؟
شادمان به ما ميآموزد كه فرهنگ خويش يا بيگانه را از روي تفنن و سادگي تباه نكنيم اما نميتواند مانع از آن شود كه ايرانيان كنجكاويهايي درباره فرهنگ و زبانهاي ديگر داشتهباشند.بايد مراقب باشيم كه مفهوم غربزدگي را زيادي تعميم ندهيم؛ همانطور كه ادوارد براون انگليسي، «شرقزده» نيست يك دانشور ايراني علاقهمند به غرب هم غربزده نيست.