• ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5908 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ آبان

داستاني درباره حقايق درگوشي

مرتضي ميرحسيني

آن زمان، نه مشهور بود و نه ميان نويسندگان جايگاهي داشت. اصلا كسي اسم آلكساندر سولژنيتسين را نشنيده بود و اگر هم شنيده بود جدي‌اش نمي‌گرفت. معلم ساده‌اي بود مقيم ريازان كه چند سالي از عمرش را، گويا به جرم انتقاد از سياست‌هاي جنگي استالين در اردوگاه‌هاي كار اجباري به حبس گذرانده بود. حتي همين چند سال حبس، آن‌هم به مجازات انتقادي ساده نيز چندان خاص و متفاوتش نمي‌كرد. در قلمرو شوروي مانند او بسيار زياد بودند. اما با انتشار داستان «يك روز از زندگي ايوان دنيسوويچ» اگر نه يك‌شبه، اما در مدتي بسيار كوتاه به شهرت رسيد. فقط هم شهرت خشك و خالي نبود، اسم و اعتبار هم داشت. 
«يك روز از زندگي ايوان دنيسوويچ» كه نيمه‌هاي نوامبر 1962 ميلادي، نخستين‌بار در نشريه نووي‌مير منتشر شد، تجربيات يك روز از زندگي محكومي از هزاران محكوم محبوس در اردوگاه‌هاي كار اجباري را روايت مي‌كند. داستاني است در افشاي اندكي از ستم‌هاي دوره استالين كه در شوروي، در سال‌هاي موسوم به استالين‌زدايي مجوز چاپ گرفت. سردبير نووي‌مير- كه نشريه كاملا حكومتي بود- بعد از خواندن دست‌نويس داستان، اين پيام را از آن برداشت كرد: مردم روسيه دوزخ استالينيسم را پشت سر خواهند گذاشت و همبستگي روحي و معنوي خود را از دست نمي‌دهند. 
كسي هم كه در راس هرم قدرت شوروي جاي استالين نشسته بود، يعني خروشچف، پشت اين داستان ايستاد و شرايط چاپ گسترده و انتشار سراسري آن را مهيا كرد. به نظرش مي‌رسيد با نمايش اندكي از واقعيت‌هاي دوره استالين، حاميان او را هم- كه هنوز در حزب و حكومت نفوذ و قدرت داشتند- تضعيف مي‌كند و در گوشه‌اي به محاصره مي‌اندازد. فكرش، حداقل تا آنجا كه به افشاي واقعيت‌هاي دوره استالين برمي‌گشت نادرست نبود، اما داستان سولژنيتسين- و حرفي كه او مي‌كوشيد به زبان بياورد- در جامعه شوروي تاثير بسيار عميق‌تري گذاشت. به قول ولاديسلاو زوبوك «مردم در سراسر اتحاد شوروي براي خواندن مجله نووي‌مير به كتابخانه‌ها هجوم مي‌بردند و ماه‌ها انتظار مي‌كشيدند. 
رمان سولژنيتسين در هر كتابخانه‌اي به علت صفحات تا خورده و تيره‌شده به خاطر استفاده گسترده صدها خواننده از دور قابل تشخيص بود. با چاپ اين داستان حقايق درگوشي درباره گولاگ استالين، نه از دهان رهبر حزب، بلكه از قلم يك نويسنده فاش شده بود. دو هزار مجله نووي‌مير به رنگ آبي ميان نمايندگان پلنوم حزب توزيع شد، با اين حال بعضي از آنها شكايت داشتند كه نتوانسته‌اند يك نسخه از آن را به دست بياورند. خروشچف در سخنراني خود در پلنوم به نقل داستان سولژنيتسين پرداخت. سولژنيتسين براساس خاطرات ناگفته خود دست به نوشتن چند داستان ديگر و يك نمايشنامه درباره زندگي در اردوگاه كار اجباري زد. انتظارات روشنفكران و شخصيت‌هاي فرهنگي مسكو اوج گرفت. چنين به نظر مي‌رسيد حدي جز آسمان ندارد. همه كساني كه در دوران وحشت استاليني متحمل مصيبت و عذاب شده بودند، سولژنيتسين را قهرمان خويش مي‌دانستند.» 
حتي برخي‌ها از اين هم گذشتند و سولژنيتسين را پيامبر ادبي زمانه و جانشين تولستوي ناميدند. خب، قطعا اين چيزي نبود كه حزب حاكم دنبال مي‌كرد. درست است كه مصمم به تغييرات و بازنگري‌هايي درباره گذشته بودند، اما فهم‌شان از تغيير و بازنگري با آنچه سولژنيتسين و خوانندگانش مي‌فهميدند بسيار متفاوت بود. پس، زودتر از آنچه انتظار مي‌رفت ميان‌شان- ميان حزب و نويسنده- جدايي افتاد و دوستي و يكصدايي به دشمني و اختلاف كشيد. هرقدر هم سولژنيتسين بيشتر به حقيقت وفادار ماند، بيشتر مطرود و مغضوب شد. ابتدا او را غيرخودي خواندند، بعد از انجمن نويسندگان اخراجش كردند، سپس نقشه‌اي ناموفق براي قتلش كشيدند و در آخر هم حكم به تبعيدش دادند. آنچه بعدتر روي داد، روايت ديگري است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون