• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5912 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ آبان

فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني- 4

آبلوموفِ سياسي

امير علي مالكي

بايست دويد به‌ پاي سر در مسيرِ سياست، تا اگر دامنت خاك بر تن كند، بتواني حداقل از قضاوت عميقِ تاريخ آسوده باشي: «من آن كاري را كه بايست انجام دادم، حال به هر شكلي كه بود... حتي اگر نتيجه‌اي كه بايد را نداده باشد.» اين متن پيشكشي خواهد بود براي دورِ گود نشينان، فقط لطفا به ‌خود بگيرند، خواهشا! ميزانِ شركت در انتخابات اخيرِ كشور، شرايط داخلي و هر آن ‌چيز كه در روزمرّگي، آن موجود بختك‌وار كه سوار بر ما شده است...
 البته به نظر مي‌رسد ما روي دوشِ آن باشيم، پس بهتر است بگويم: «ما «جان»هاي تاريخي كه با پيشينه فرهنگي واحدي، چون بختك سوار بر معاصرت خود شده‌ايم»، من را به ياد رمانِ آبلوموف از ايوان گنچاروف مي‌اندازد. پسرِ پذيرفتني و شايسته خانواده كه پس از زيستنِ مردانگي و افتادن در سراشيبي رخوت، در ايام بازنشستگي خود، روي كاناپه لم مي‌دهد و پس از مدتي، آثار نشيمن‌گاه او بخشي از ديزاين مبل مي‌شود. او عادت كرده، بله، اين روشِ زيست‌مردگي كردنِ ايليا است. آندره، همراهِ او، كه چون زندگي روزمره مي‌ماند، مي‌كوشد تا وي را با زندگي اجتماعي ازطريقِ نشانه‌هاي مختلف و متفاوت آشتي دهد، اما تيري نيست كه از دستِ سنگ فرار كرده باشد. 
اما اين مساله چه ربطي به اين هفته از تجربه ايراني‌ فلسفيدن ما دارد؟ لنين، با اشاره به اين كتاب، درباره روسيه گفته بود و باور داشت كه اين كشور با پشت سر گذاشتنِ «سه انقلاب» همچنان از «آبلوموف‌ها» خالي نشده، البته لازم به ذكر است كه از ديدِ اينجانب اين تنبلي، رخوت و عملا كنشِ خاموش سياسي (حتي هيچ‌ كاري نكردن هم در سياست يك فعل است و تاثير دارد، پس براي همين آن را «كنش» مي‌ناميم) از درون همان رويدادهاي پيشين و پست‌ و بلندي‌هاي آن رقم خورده و در تاريخ ريشه دارد. 
آدمي به‌ راحتي كه در سياست‌ورزي تنبل نمي‌شود، بايد بارها شكست‌ خورد تا به اين مرحله رسيد و آرام با خود مرور كرد كه چه شد چنين شد. فارابي به‌ صورت مطلق سعادت را خير مي‌داند، زيرا باور دارد كه آدمي با فكر كردن به اين واژه، بهترين چيز را متصور مي‌شود. سعادت در دايره اخلاق و اخلاق براي او در جايگاه سياست معنا پيدا مي‌كند، زيرا بدون وجودِ اخلاق، كه غايت علم است، سعادت ممكن نيست و اين مهم از طريق كنش‌ورزي پيوسته در شهرها و ميانِ امت‌ها، به‌ صورتي كه همه مردم آن را به كار ببرند، عملي مي‌شود. (احصاء، ص. 107) 
 فارابي اعتقاد دارد كه اين سنت‌ كنشگري بايد از جانبِ حاكميت تغذيه شود، اما اگر حكومت نتواند چنين سنتي را زنده نگه دارد، اين وظيفه مردم است كه با به‌ ياد آوردن دليلِ اصلي زندگي، كه خوب زيستن است، به خود و نمايندگانِ خويش، كنشگري براي رسيدن به سعادت را پي بگيرند، زيرا اگر چنين نكنند، ديگر نه مردمي مي‌ماند، نه مردي براي حكومت. پس مي‌توان نتيجه گرفت كه كنشِ خاموش، ميرنده است، زيرا سياست، به‌مثابه بدوي‌ترين ابزارها براي دستيابي به سعادت، با سكوت، خاموشي و رخوتِ جمعيت، پوچ مي‌شود و عملا زندگي كردن «ممكن» نمي‌تواند باشد. پس بايد ترسيد، مخصوصا زماني كه مردم «فقط» به «كامنت» گذاشتن، گپ با راننده اسنپ و «همه‌اش تقصير اين يا آن است» بسنده مي‌كنند. دقت كنيد، «فقط»، اما بعضا مفيد است، به شرطي كه با تكرار آنچه در دل است، چند وقت گوش‌هاي وصل بر دل‌هاي ديگر نيز آن را بشنوند، شايد در درون آنها نيز چيزهاي مشتركي باشد.
 فارابي كنش را با نامِ «اقدام»، به ‌معناي صعود و تلاش براي پيشرفت، يكي مي‌داند و عملا نزاع، گفتمان و هم‌انديشي را از اهالي مدينه جداناشدني مي‌پندارد، زيرا هر شخص، بنا بر استعدادهاي شخصي خود، در كاري كه انجام مي‌دهد، با مشكل‌يابي و شروع به بحث گذاشتنِ آنها مي‌تواند جامعه خود را از آنچه بايست انجام دهد آگاه سازد، البته به شرطي كه به گفت‌وگوهاي اينترنتي در زير پُستِ يك عكس از ايران دهه پنجاه خشك نشود. 
مسكويه رازي نيز با اين «عارفانِ گوشه‌گيرِ سياست» مخالف است، زيرا به باور او، مردمي كه در تنهايي خود به دنبال فضيلت باشند و ديگران را با خود شريك ندانند، از آن سمتِ بوم با كله نقشِ بر زمين مي‌شوند. اگر من بفهمم كه سود من نه در دايره امنِ خودم، بلكه در سطحي كلان‌تر، با هم‌وطناني كه دارم ممكن مي‌شود، متوجه خواهم شد كه اگر به عنوان يك معلم (خودِ من) هدفم آگاه و به‌روز كردنِ خود و دانش‌آموز و آشنا كردنِ او با جهان اطرافش باشد، به‌جاي تكرارِ هميشگي مكررات، جامعه آينده من سالم‌تر خواهد بود (زيرا تاثير آن به خودِ من و فرزندان من در آينده باز مي‌گردد)، با اين آگاهي كه با انتخاب هر گزينه، در آخرِ ماه از حقوق بي‌نصيب نمي‌مانم. همان‌طور كه مسكويه در‌ «جاويدان خرد» به ياد ما مي‌اندازد، شناختنِ خود، نيازها و رنجِ خويش و هر آنچه من را در جامعه مي‌سازد، وصلِ بر به‌رسميت شناختنِ ديگران است. (ص. 7)  
پس من اگر بدانم درد چيست و هيچ نكنم، بنا بر باور مسكويه، رابطه علم و عمل را كه متصل هستند از ميان بر مي‌دارم و اين يعني من از علمِ حقيقي نيز برخوردار نيستم و با عدم تصديقِ وجود ديگران، كه امكان دارد در اين درد مشترك باشند، زيستِ اجتماع خود را به ثانيه انداخته‌ام. (همان. ص. 7)  در نتيجه، برخلافِ باورِ اخوان‌الصفا، كه گمان مي‌كنند مشكلات خودبه‌خود گذر كرده و حل مي‌شوند و «سرانجام همه آنها سير به سوي صلاح و بهبود» (رسائل، ج 3، ص 264) دارند، بايد گفت كه اين سياست‌ورزي آبلوموف‌وار، مشكلات را حل مي‌كند، اما با پاك كردن عامل و معلول آن از صحنه تاريخ.پژوهشگر  فلسفه

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون