شكست شناختي
به قول يك كامنتگذار؛ «امريكاييها تو ويتنام ۵۹۰۰۰ كشته دادند و بعد ده سال هم ويتنام سقوط كرد، در افغانستان هم بعد بيست سال خارج شدند و طالبان آمدند. آنقدر كه داستان سوريه بر روي انقلابيها تاثير گذاشت ويتنام و افغانستان روي امريكاييها نگذاشت.» علت اين تفاوت رفتاري در منطق حضور است. آنان جنگ و صلح را فرازميني و صفر و يك نميكنند خيلي عقلاني به آن نگاه ميكنند حتي اگر در تحليل اشتباه كرده باشند. امريكاييها هنوز هم عليرغم شكستي كه در ويتنام خوردند و آن جنگ را فاجعهبار ميدانند، همچنان كهنه سربازان آن را محترم ميدارند و به كشتهها و مصدومين خود نهايت احترام را ميگذارند. چون اينها دو مساله جداست. وظيفه سرباز دفاع از منافع ملي مطابق مقررات است البته كساني هم مثل محمدعلي (كلِي) از حضور در آن جنگ استنكاف كردند و هزينه سنگيني دادند ولي اگر كساني هم در آن جنگ كشته شدند احترام و جايگاه آن افراد را پاس ميدارند و آنان هم اين حضور خود را چماقي عليه مخالفان جنگ و امثال محمد علي كلي نميكنند. ولي در اينجا موضوع به كلي متفاوت طرح ميشود. خيلي حيثيتي و ايدئولوژيك و صفر و يكي طرح ميشود و راه را براي تغيير و اصلاح سياست ميبندد نه فقط در ميان طرفداران حكومت بلكه در ميان منتقدين هم همين مساله است. اگر به ياد داشته باشيد در ابتداي حضور ايران در سوريه افرادي كه شهيد ميشدند به نسبت بيسر و صدا رفتار ميشد. از همان ابتدا هم نامش را گذاشتند شهداي حرم. ولي منطق حضور ايران در آنجا چيز ديگري بود كه بايد به همان اشاره ميشد. واقعيت اين حضور ملهم از اصول سياست خارجي بود كه نبايد اجازه داده ميشد تندروهاي سلفي بر سوريه حاكم شوند ولي اين امر مستلزم تداوم حمايت بيچون و چرا از اسد نبود. بنابر اين اشكال كار از اينجا آغاز شد و سياست تبليغاتي و راهبردي ايران را دچار اختلال كرد. زيرا در ميانه راه، اين حضور تغيير مسير داد و وارد چالشهاي منطقهاي شد.
اكنون مساله اسد تمام شده هر چند بحران سوريه شاهد آغازي دوباره! است و مشكلات جديدي بر سر اين ملت آوار خواهد شد. ولي مساله كنوني ما اين ضعف مفرط شناختي- اطلاعاتي است كه در نگاه رسمي نسبت به واقعيت وجود دارد. خطر اين ضعف از ناتواني اقتصادي و نظامي و سياسي بيشتر است در واقع ريشه آن ناتوانيها است.