• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5960 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ دي

همه‌عمردير رسيديم!

مهرداد حجتي

ابراهيم نبوي: حق خروج از كشور را داريد؟
 عباس اميرانتظام: «به من اجازه دادند، گذرنامه و اجازه خروج هم دارم.»
  ابراهيم نبوي: چرا به خارج نمي‌رويد؟
 عباس اميرانتظام: «براي اينكه توطئه است كه من بروم و ديگر نتوانم برگردم. من نمي‌خواهم وطنم را ترك كنم. من ايراني هستم و مي‌خواهم در همين آب و خاك بميرم. تمام تلاشم  را براي  اين آب  و خاك كرده‌ام و مي‌كنم.»
اين فراز پاياني گفت‌وگوي ابراهيم نبوي با عباس اميرانتظام در ارديبهشت سال ۱۳۷۷ است كه در روزنامه «جامعه» منتشر شد. اين جمله كه اميرانتظام مي‌گويد: «من نمي‌خواهم وطنم را ترك كنم. من ايراني هستم و مي‌خواهم در همين آب و خاك  بميرم.» بسيار تكان‌دهنده است. از زبان كسي كه عمري در زندان مانده و بي‌هيچ كينه‌اي از گذشته پر رنجش سخن مي‌گويد! اما همه مثل هم نيستند. ظرفيت‌هايي كه كم و زياد مي‌شوند و آدم‌هايي كه كوچك و بزرگ مي‌شوند. به همين خاطر است برخي بيشتر در تاريخ مي‌مانند و برخي كمتر؛ بسته به مقاومت و كوششي كه مي‌كنند. گاه از ميان يك مقاومت يك رهبر بيرون مي‌آيد؛ «نلسون ماندلا» يا «مارتين لوتركينگ» يا «ماهاتما گاندي». كساني كه نجيبانه‌ترين راه را براي مقاومت برگزيدند و براي هميشه در تاريخ ماندند. از ميان آنها «نلسون ماندلا» راه طولاني‌تر و دشوارتري را پيمود. او سال‌هاي طولاني را در زندان گذراند تا جايي كه به نظر مي‌رسيد از يادها رفته است. اما بخت، هم با او ‌‌و هم با مردم «آفريقاي جنوبي» يار بود كه او ماند و روزگار تازه  وطنش را  ديد. 
راه‌هاي مخالفت با يك رژيم لزوما خصمانه نيست. مي‌توان مخالف بود و نجيبانه مخالفت كرد. مثل بسياري از مخالفان جمهوري اسلامي كه هم‌اكنون نقدهاي خود را نجيبانه و در چارچوب‌هاي قانوني بيان مي‌كنند. آنها صف خود را از براندازها جدا كرده‌اند. بسياري از آنها، ‌اي بسا در شمار كساني بوده‌اند كه در تأسيس يا شكل‌گيري اين جمهوري نقش داشته‌اند و هرگز هم درصدد براندازي آن برنيامده‌اند. اگر در مقطعي با برخي اقدامات مخالفت كرده‌اند لزوما به معناي مخالفت با كل اقدامات اين جمهوري نبوده است. افسوس كه گروه اقليت تندرو همواره درصدد برپا كردن آتشي است تا هر چه سريع‌تر دامنه‌هاي آن را به همه جا سرايت بدهد تا دامان بسياري را  بگيرد. 
سال‌ها پيش سيدمحمد خاتمي از «تلاش براي تبديل معاند به مخالف و تبديل مخالف به موافق» سخن گفته بود. او اين جمله را شعار تبليغاتي خود براي راهبرد اصلاحات سياسي‌اش كرده بود. به همين خاطر هم اين شعار به دل مخالفان نشسته بود. چون به همه آنها نه به چشم براندازانی غيرقابل اصلاح كه به چشم منتقداني قابل اصلاح نگاه كرده بود. منتقداني كه قرار بود با حركت‌هاي اصلاح‌طلبانه دولت همسو شوند و دست از مقاومت در برابر حكومت بردارند. چنان كه بسياري از مخالفان كردند. مهم‌ترين‌شان روشنفكران و نويسندگان سرسختي كه با مطبوعات شروع به همكاري كردند، در تجمعات گسترده حضور پيدا كردند، پاي صندوق‌هاي رأي رفتند و در تحولات سياسي نقش ايفا كردند. چون از سوي دولت نرمشي كم‌سابقه مي‌ديدند كه تا پيش از آن هرگز آن گونه رفتار را نديده بودند. البته كه رفتار دولت خاتمي در همه عرصه‌ها بسياري از معيارها را تغيير داده بود. وزارت ارشاد بيش از هر وزارتخانه‌اي دستخوش تغيير شده بود. به يك‌باره مصطفي ميرسليم جايش را به عطاء‌الله مهاجراني داده بود و قبض در امور فرهنگي جايش به بسط در امور فرهنگي داده بود. اتفاق نادري بود؛ اهل فرهنگ به ناگاه از انزوا به در آمده بودند. گروه‌هاي مختلف جوان ساز به دست در خيابان‌ها ظاهر شده بود. گالري‌هاي نقاشي يكي پس از ديگري افتتاح شده بود. صف تئاتر و سينما طولاني و جشنواره‌ها نيز همه پر رونق شده بود. در همان تاريخ است كه مساله بازگشت قانوني «كانون نويسندگان» مطرح شده بود. در چنين شرايطي بيشترين نقش را «مطبوعات» ايفا كرده بود. در آن مطبوعات بود كه بسياري از حرف‌هاي ناگفته مطرح شده بود. سخن از دموكراسي و دموكراسي‌خواهي به ميان آورده شده بود. تشكل‌هاي دانشجويي پس از سال‌ها، دوباره احيا شده بودند. تريبون‌هاي آزاد در دانشگاه‌ها داير شده بود و موضوع «گفت‌وگوي تمدن‌ها» توسط رييس‌جمهور در صحن سازمان ملل مطرح شده بود... اما چرا بعد همه ‌چيز در هم ريخته بود؟ چرا پس از خاتمي اصلاحات ادامه پيدا نكرده بود؟ چرا بسياري از دستاوردها يكي پس از ديگري از دست رفته بود؟ 
به «مطبوعات دوم خردادي» بازگرديم؛ به دوراني كه به «بهار مطبوعات» شهره شد. در آن دوران بود كه بسياري از چهره‌ها شكوفا شدند. برخي از چهره‌ها شهره شدند و برخي هم ستاره شدند. يكي از آن ستارگان، جوان شوخ‌طبع و چست و چالاكي به نام «ابراهيم نبوي» بود. كسي كه تا پيش از آن، چندان شهره نبود. اما مطبوعات آزاد فرصتي براي ‌پرتاب او به سوي شهرت فراهم آورده بود. او به يك‌باره به يكي از پرمخاطب‌ترين چهره‌هاي تاريخ مطبوعات تبديل شده بود. آن هم در روزگاري كه شبكه‌هاي اجتماعي هنوز بنياد نشده بود و اينترنت به شكلي كند در اختيار همگان قرار نگرفته بود. او طنز مي‌نوشت؛ مصاحبه مي‌كرد و هر از گاهي هم يادداشتي جدي منتشر مي‌كرد. او با گروه وسيعي از هنرمندان حوزه انديشه و هنر (حوزه هنري فعلي) در ارتباط بود. از بچه مسلمان‌هاي ابتداي انقلاب بود. در فيلم عروسي خوبان مخلمباف در نقشي كوتاه ظاهر شده بود. با صداي جمهوري اسلامي سال‌ها همكاري كرده بود. در مجله سروش مدت‌ها مطلب نوشته بود و مدتي هم به عنوان كتابدار، كتابخانه دانشكده صدا و سيما را اداره كرده بود. اما بيشترين تأثير را هنگام همكاري‌اش با كيومرث صابري فومني از نشريه «گل‌آقا» گرفته بود. اتفاقي كه بعدها او را به يك طنزنويس حرفه‌اي در مطبوعات تبديل كرده بود. او هنگامي كه روزنامه «جامعه» شكل گرفت وارد عرصه‌اي بسيار پر هياهو ‌و‌ پرچالش شده بود كه از آن پس نه خود او، كه حوادث زندگي او را پيش برده بود. مثل اتفاق‌هايي كه  بعدها رخ  داده  بود. 
او به دليل هوش سرشار، يكجا بند نبود؛ داستان مي‌نوشت، پژوهش مي‌كرد، با افراد مشهور گفت‌وگو مي‌كرد، به حوزه‌هاي مختلف سر مي‌زد و در آن ميان دوباري هم به زندان سر زد. پس از بار دوم، به خارج هم سر زد! خارجي كه با همه گستردگي‌اش براي او، حكم قفس داشت. كشورهاي مختلف، از اروپا گرفته تا امريكا؛ اما هيچ جا براي او وطن نشد. دنياي او با همه فرق داشت. يك احساساتي طناز كه به اشتباه سر از خارج در آورده بود. او براي زندگي در آن سوي مرزها ساخته نشده بود. به همان اندازه كه هميشه آماده خنداندن بود، آماده گريستن هم بود. استندآپ كمدي هم به تجربه‌هايش اضافه شده بود. غم نان او را وادار به بسياري از كارها كرده بود. گاه اگر از چارچوب‌هاي اصلاح‌طلبي خارج شده بود باز هم در اولين فرصت رفتارش را تصحيح و به همان چارچوب بازگشته بود. كنشگري در ذاتش بود. اساسا صلح‌طلب بود. به همين خاطر صفش از همه براندازها جدا بود. اين اواخر هم كه يك‌سر زير ضرب بيشترين تهمت‌ها از سوي براندازها بود. دلش براي بازگشت به كشور لك زده بود. كودكي، شصت و چند ساله بود. به همان اندازه معصوم و به همان اندازه ماجراجو و زودرنج. 
رييس‌جمهور دولت وفاق هنگامي كه در نيويورك با ضيافت شام از ايرانيان علاقه‌مند به وطن ميزباني كرده بود، «داور» هم در آن مراسم شركت كرده بود. با اينكه صف فحاشان برانداز را بيرون مكان مراسم به چشم ديده بود. باز هم پا به همان مراسم گذاشته بود. حقيقتا ماجراجو بود؛ خودكشي‌اش هم به نحوي يك ماجراجويي بود. شايد هم يك شوخي با مرگ! او با همه‌ چيز شوخي مي‌كرد. گريه و خنده را به هم مي‌آميخت و مخاطبان را حيرت‌زده مي‌كرد. چند روز پيش - ۲۵ دي ۱۴۰۳ - همين كار را كرد. شايد در هنگام خودكشي داشت به ريش دنيا مي‌خنديد. يا به ريش كساني كه درد آوارگي و تنهايي او را نديدند و بي‌اعتنا از كنار آن همه سال رنجي كه به او تحميل شد، گذشتند. او مي‌توانست همه اين سال‌ها در كشور بماند. فيلمنامه، رمان و داستان بنويسد. در همين تلويزيون استندآپ كمدي اجرا كند. طنزنويسي تدريس كند. اصلا در يك گوشه به كار پژوهش مشغول شود و سال‌ها آرام و ساكت در همان گوشه آرام بگيرد. اما چرا سرخورده رفت؟ همين طور كه بسياري از استعدادها رفتند؟ چرا «دوم خردادي» كه توانسته بود بسياري از مخالفان را موافق كند، ديگر ادامه پيدا نكرد؟ چرا بعدها بسياري از موافقان هم مخالف شدند؟ چرا بسياري از بهترين استعدادها سر از كانال‌هاي تلويزيوني فارسي‌زبان درآوردند؟ چرا بسياري از روشنفكران، هنرمندان و نوابغ سر از اروپا و امريكا درآوردند و ديگر هرگز به كشور بازنگشتند؟ چرا «بهرام بيضايي» رفت و  ديگر  بازنگشت؟ 
وزير دولت قبل - دولت مرحوم ابراهيم رييسي- براي بازگشت خواننده مشهور لس‌آنجلسي چراغ سبز نشان داد، اما چرا به بهرام بيضايي چراغ سبز نشان نداد!؟ قصه اين غصه ريشه در يك تاريخ چندين ساله دارد. هنگامي كه ميان آن همه روشنفكر و‌ هنرمند گروهي «خودي» و گروهي ديگر «ناخودي» خوانده شدند. بعدها از همان خودي‌ها گروهي ناخودي خوانده شدند و اين دايره روز به روز چنان تنگ شد كه كار در دولت پيشين به «خالص‌سازي» رسيد. اما حالا كه دولت وفاق بر سر كار آمده، با اين شعار - وفاق -  اعتماد رأي‌دهندگان را به دست آورده است تا بتواند اين چرخه معيوب را معكوس كند. دايره خودي‌ها، چنان گسترده شود كه حتي ايرانيان خارج‌نشين را هم در بر بگيرد. ايرانياني همچون ابراهيم  نبوي  و  بهرام  بيضايي. 
مرگ ابراهيم نبوي شايد تلنگري به وجدان خوابيده آن دسته از مسوولاني باشد كه چشم به روي آن همه ايراني «دلتنگ» وطن بسته‌اند. ايرانياني كه دل در گروی ميهن دارند و هيچگاه آن را با هيچ بيگانه‌اي معامله نكرده‌اند. مي‌توان مانع بسياري از چنين مرگ‌هايي شد. مي‌توان با اندك تغييراتي در سياست‌ها براي كشور آبرو خريد. مي‌توان از تجربه «دوم خرداد» درس گرفت و بار ديگر آن شعار «تبديل معاند به مخالف و مخالف به موافق» را احيا كرد. مي‌توان به جاي تنبيه منتقدان با آنها مدارا كرد. به آنها فرصت و تريبون داد. مي‌توان با آنها رفاقت كرد. مي‌توان در عرصه سياست، صبوري و شكيبايي كرد. رواداري را مي‌توان تمرين كرد، ظرفيت‌ها را بالا برد. مي‌توان از همين فردا شروع كرد. مي‌توان مدام تمرين كرد... انقلاب در آستانه 50 سالگي هنوز بسياري از درس‌ها را مرور نكرده است. دولتمردان بسياري آمده‌اند و رفته‌اند اما بسياري ناپخته آمده‌اند و ‌‌ناپخته‌تر رفته‌اند. به همين دليل عرصه سياست مدام آسيب ديده است. هيچگاه افراد توانمند در درازمدت در رأس كاري باقي نمانده‌اند و ثمره‌اي ماندگار از خود باقي نگذاشته‌اند. بايد چرخه معيوب را  اصلاح كرد. مي‌توان اميدها را زنده كرد. دست از شعار  و حرف برداشت و در عرصه عمل همه ‌چيز  را  اثبات كرد. 
اگر ابراهيم نبوي از دست رفت، اما هنوز بسياري از غربت‌نشينان از دست نرفته‌اند. مي‌توان با آنها از در آشتي درآمد. به جاي هل دادن‌شان به آغوش مخالفان، مي‌توان آغوش گشود و آنها را به سوي خود جذب كرد. هرچند دير، اما وقت آشتي فرا رسيده است. «آشتي ملي» چيزي است كه كشور در شرايط كنوني به آن نيازمند است. بگذاريم آن مونولوگ پاياني فيلم «سوته‌دلان» زنده‌ياد علي حاتمي يك بار براي هميشه بي‌معنا شود؛  آن هنگام  كه حبيب ظروفچي بر بالين جنازه برادرش مجيد با حسرت و افسوس مي‌گويد: «همه  عمر دير رسيديم!» 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون