نگاهي به فيلم «دلبر عجيب» ساخته جي.تي مولنر
زنها مردها
محسن بدرقه
فيلم دلبر عجيب با فرار يك خانم زخمي از پیش مردي آغاز ميشود. فرار زن به گونهاي كه گويا قرار است به بيننده پناه بياورد. بيننده هم مبتني بر مشاهده خود تصور ميكند اين زن از دست يك دژخيم فراري است. تعقيب و گريز ادامه دارد و بيننده در جستوجوي علت اين تعقيب و گريز است. اينگونه تعبير ميشود كه اين خانم يك قرباني است و از دست قاتلي افسار گسيخته فرار ميكند. در ادامه روايت فيلم به صورت شش اپيزود درهم ريخته است. زمان خطي فيلم با شش اپيزود بههمريخته شكسته شده است. بههمريختن زمان در روايت مبتني بر درونمايهاي است كه از سوی كارگردان تلاش ميشود به مخاطب سرايت كند. درونمايهاي كه كارگردان با بههم ريختن زمان براي آن استدلال آورده است. همانگونه كه ذكر شد آغاز فيلم حس برانگيختهشده مخاطب، سمپات دختر جوان ترسيده و جراحت ديدهاي است كه به سمت قاب فرار ميكند. اپيزودهاي بههمريخته يكي از پس ديگري در تلاشند تا داوري ابتدايي ما را به چالش بكشند. بعد از اين فرار ما در اپيزود ديگر در يك خودرو قراري عاشقانه را از همين دختر و پسر مشاهده ميكنيم. در ديالوگهاي ميان دو شخصيت پسر و دختر اينگونه تداعي ميشود كه دختر نگران قرار عاشقانه است. او شك دارد كه نكند پسر يك قاتل زنجيرهاي باشد. طبيعتا مخاطب هم بعد از ديدن فرار دختر، پيشفرضي در ذهنش ايجاد شده و تصور ميكند اين موقعيت قبل از رابطه است. البته به خاطر تغيير گريم دختر شايد تصور شود، آقاي قاتل زنجيرهاي طعمه ديگري در اختيار گرفته است. نگرانيهاي دختر بدل به تمناي فانتزيهاي چند وجهي از پسر ميشود.
ابتدا فانتزيهاي دختر را مشاهده ميكنيم كه خود اين فانتزيها تأكيدي بر قاتل بودن پسر است. در يكي از فانتزيها پسر گلوي دختر را محكم گرفته و فشار ميدهد. در حالت خفگي دختر مخاطب متقاعد شده كه شخصيت مذكر فيلم قاتل است؛ اما فانتزي با كات به داخل خودرو پاره ميشود. تركيب تدوين و ميزانسنها ذهن مخاطب را به هم ميريزد. كماكان باور ندارد دختر يك قرباني نيست؛ بلكه تصور ميكند در جامعهاي مردسالار تمايلات غيرمعقول دارد.
دختر ريسك ميكند و با پسر وارد رابطه ميشود. رفتهرفته نگراني مخاطب از كنش پسر به نگراني از كنش دختر ميانجامد. جاي قاتل و مقتول عوض ميشود. داوري مخاطب بر اساس پيشفرضها اشتباه بوده و قاتل زنجيرهاي دختر است. انگيزه اين خانم براي كنشهايي كه انجام ميدهد، مشخص نيست. صرفا سلسلهاي از كنشهاي خشونتآميز آميخته با حيلهگري به تصوير كشيده شده است.
حالا مخاطبي كه مبهوت كنشهاي اين دختر جوان است تا انتهاي فيلم شاهد خشونتهاي سريالي اين خانم در برابر آقايان است تا مطلب كاملا به مخاطب حقنه شود كه داوري ابتدايياش اشتباه بوده است و استدلالهاي كارگردان را بپذيرد. در حالي كه فيلم با يك روايت خطي ساده روايت شده و مخاطب اين پازل بههم ريخته را درون ذهنش به يكديگر وصل ميكند. اين پازل به افزايش سطح حسي مخاطب با فيلم بدل نشده؛ بلكه بهانهاي است تا مخاطب هم شبيه فيلمساز فكر كند.
فيلم دلبر عجيب فراتر از اين نميرود؛ دو شخصيت فيلم نمايندگاني از دختران شرور و پسران مظلوم هستند. دختر در طول فيلم به كنشهاي حيرتآوري دست ميزند. فارغ از اينكه در قسمتهايي همان كنشها بدل به كمدي شده است. مهندسي و دخالتهاي غيرارگانيك و جانبدارانه در درام تلاش ميكند ابتدا دختر كارش را با تكيه بر داوري جامعه نسبت به مظلوم بودن زنها بهپيش ببرد و اگر نشد دست به خشونت ميزند. طبيعتا اين پيشفرضها مسالهاي كه در ذهن جامعه نشست کرده و يافتن حقيقت را دشوار نموده است. چه در اين داوري جنس مونث آسيب ببيند چه جنس مذكر ويران شود.
بنابراين، فيلم شبيه يك انتقام مانيفستي عليه يك جنس ديگر است. فيلمساز تلاش بسياري در متقاعد کردن بيننده مبتني بر اينكه اين جنس با مظلومنمايي و با تكيه بر ضعف شخصيتهاي ديگر كار خود را پيش ميبرد، دارد. خب به فرض اينكه در اين راستا به هدف خود رسيد چه دريافتي انساني ميتواند بعد از تجربه فيلم براي مخاطب رقم بزند؟
فيلم صرفا تلاش ميكند درونمايه خود را به صورت ايجابي با استدلال تكنيكي اثبات كند. مبتني بر اين تصميم مخاطب نميتواند در سپهر بينش شخصيتها مبتني بر كنشي كه انجام ميدهند، سير كند و با نقطهگذاريهاي نويسنده انگيزه پشت كنش شخصيت را كشف كند. شهودي در فيلم اتفاق نميافتد؛ ادراكي نسبت به دو شخصيت نداريم و شكل نميگيرد. كارگردان در اثبات اين كنش موفق است. يك زن ميتواند قاتل افسارگسيختهاي باشد. اما فيلم فراتر نميرود. در مقام اثبات همين ماجرا ميماند و تلاش نميكند در مسير روايت مخاطب را همراه يا همزيست کرده تا به انگيزههاي كنش شخصيتهاي فيلم دست پيدا كنيم.
بعد از آگاهي مخاطب از داوري اشتباه خود، مهندسي درام به گونهاي است كه تلاش ميشود اين داوري را در اجتماع نشان بدهد. پناه دادن دختر توسط آن آقا و خانم مسن البته ميتواند جنبه انساني داشته باشد ولي نقبي به بحث داوري جنسيتي ميزند. از طرف ديگر داوري دو پليس در صحنه قتل. پليس زن مبتني بر پيشفرض اينكه اين جنس مظلوم است، همان داوري نادرست را در پيش ميگيرد و كارگردان مدام تلاش ميكند داوري اشتباه اوليه ما را به رخمان بكشد.
بنابراين دلبر عجيب نميتواند به لايههاي عميقتري از شناخت انسان دست يازيده و آنها را براي مخاطب خود براي كشف و شهود به ارمغان بياورد.
مبتني بر اين نوع روايت مخاطب در انفعال محض به سر ميبرد. راهي جز گردن نهادن به استدلالهاي فيلمساز نداشته و راه كشف و شهود در فيلم و انگيزه شخصيتها را مسدود ميبيند.
دو شخصيت فيلم نمايندگاني از دختران شرور و پسران مظلوم هستند. دختر در طول فيلم به كنشهاي حيرتآوري دست ميزند. فارغ از اينكه در قسمتهايي همان كنشها بدل به كمدي شده است. مهندسي و دخالتهاي غيرارگانيك و جانبدارانه در درام تلاش ميكند ابتدا دختر كارش را با تكيه بر داوري جامعه نسبت به مظلوم بودن زنها بهپيش ببرد و اگر نشد دست به خشونت ميزند. طبيعتا اين پيشفرضها مسالهاي كه در ذهن جامعه نشست کرده و يافتن حقيقت را دشوار نموده است. چه در اين داوري جنس مونث آسيب ببيند چه جنس مذكر ويران شود.
بعد از آگاهي مخاطب از داوري اشتباه خود، مهندسي درام به گونهاي است كه تلاش ميشود اين داوري را در اجتماع نشان بدهد. پناه دادن دختر توسط آن آقا و خانم مسن البته ميتواند جنبه انساني داشته باشد ولي نقبي به بحث داوري جنسيتي ميزند. از طرف ديگر داوري دو پليس در صحنه قتل. پليس زن مبتني بر پيش فرض اينكه اين جنس مظلوم است همان داوري نادرست را در پيش ميگيرد و كارگردان مدام تلاش ميكند داوري اشتباه اوليه ما را به رخمان بكشد.