• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۰ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5968 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۸ بهمن

يادداشتي بر رمان «يكي از ما» اثر ويلا كاتر

جنگي كه صلح نياورد

ليلا عبداللهي‌اقدم

ويلا كاتر، نويسنده‌ شهير امريكايي كه هارولد بلوم او را همتاي نويسندگان هم‌عصر خود، ارنست همينگوي و اسكات فيتس‌جرالد قرار مي‌داد، شهرت خود را بيشتر از راه خلق رمان‌هايي به دست آورد كه به زندگي نخستين مهاجران اروپايي ساكن در ايالات غربي امريكا مي‌پرداخت؛ اما «يكي از ما» كه جايزه پوليتزر گرفت، رماني است درباره جواني، چمنزار، آنفلوآنزا و جنگ بزرگ. اگرچه اين اثر از بزرگ‌ترين موفقيت‌هاي ويلا كاتر است اما انتقادهاي تندي را هم برانگيخت. ادموند ويلسون اين رمان را «شكستي كاملا بي‌‌برو برگرد» ناميد. اچ. ال. منكن صحنه‌هاي مربوط به جنگ جهاني اول اين رمان را «نه در فرانسه، بلكه قسمت‌هايي از نبردهاي فيلم هاليوودي» دانست.
ارنست همينگوي خطاب به آنها نوشت: «آخرين صحنه در آن فوق‌العاده نبود؟ مي‌داني ريشه در چه دارد؟ صحنه نبرد در «تولد يك ملت.» من قسمت به قسمت آن را شناسايي كردم، مو به‌ مو. زن بيچاره بايد تجربه جنگش را جايي مي‌آورد.»
 جداي از نارضايتي‌هاي حرفه‌اي «يكي از ما» پس از يك قرن، همچنان موضوع بحث، نقد و بررسي است؛ همچنان ترجمه و خوانده مي‌شود. 
كاتر خود متعجب بود كه آيا در صحنه‌هاي اوج ميدان نبرد كه در آن يك جوان ساده‌دل اهل نبراسكا به‌نام كلود ويلر به سمت مرگ مي‌رود، كوتاهي كرده است؟ كاتر به دوستش دوروتي كانفيلد فيشر نوشت: «من انتظار داشتم كه قسمت آخر باورنكردني باشد هر چند خيلي سخت تلاش كردم؛ اما به ‌هر حال اين چيزي مسحوركننده در هنر است؛ نيت خوب و مهارتي خيلي درخور تحسين به حساب نمي‌آيد.» او به منكن نوشت: «شايد اشتباهي محض باشد.»
وقتي پس از يك قرن به سراغ «يكي از ما» مي‌روي، آن را به اندازه تمام چيزهايي كه در اين سال‌ها سخت خوانده‌‌اي تأثر برانگيز مي‌يابي. چيزي كه توجه‌ات را جلب مي‌كند، نه به‌ طور غيرمنتظره، بخش مختص به همه‌گيري ويروس آنفلوآنزا در سال 1918 است. اين ويروس به يك قايق پر از سربازان امريكايي در راه سفر به ميدان‌هاي نبرد در اروپا راه پيدا مي‌كند. كاتر كه از پس آنفلوآنزا برآمده بود، تصميم مي‌گيرد شيوع بيماري و جنگ را در يك فصل كلي از مرگ ادغام كند. فصلي كه جوان امريكايي، شوربختانه براي آن آماده نيست. چيزي كه ممكن است معاصران كاتر را برانگيخته باشد، عدم صحت صحنه‌هاي نظامي او نيست، بلكه روش اوست كه خاطرات جنگ را به ‌نفع نگرشي ديگر كم كرده بود. از ابتداي كتاب، او شيوع بيماري مردانه غرور و ترس را دنبال مي‌كند. «يكي از ما» مانند بسياري از آثار كاتر، براساس افرادي است كه او مي‌شناخت. كلود ويلر را از پسرعموي خود جي. پي. كاتر الگوبرداري كرده است كه در نبرد كانتيگني -يكي از اولين درگيري‌هاي بزرگ نيروهاي اعزامي امريكايي- در ماه مه 1918كشته شد. جورج، پدر جي. پي و عموي كاتر، اولين فرد از خانواده بزرگ كاتر است كه در سال 1873 وارد نبراسكا و ساكن آنجا شد و ويلا يك دهه بعد با خانواده‌اش به غرب آمد و اوايل كودكي خود را در ويرجينيا گذراند. خانه جورج كاتر هنوز پابرجاست و با مركز ملي ويلا كاتر در رد كلود، نبراسكا در ارتباط است. قدم ‌زدن در اين ملك حسي كاملا قابل لمس از نوع زندگي در مزرعه‌اي خاص و زيبا به ما مي‎دهد كه كاتر آن را به وضوح در كتاب‌هايش توصيف مي‌كند. فصل‌هاي ابتدايي «يكي از ما» به قلمروی آشناي زندگي‌ در چمنزار بازنگري مي‌كند؛ با اين تفاوت عمده كه ما در طول زمان از شرايط سخت اواخر قرن نوزدهم «آي، ‌اي پيشگامان!» و «آنتونياي من» جلو رفته‌ايم. پدر كلود يك زمين‌دار مرفه است كه ديگر براي امرار معاش نيازي به كار زياد ندارد. پسرش جاه‌طلبي‌هاي دور و دراز و آرزوهاي واهي در سر دارد اما استعداد خاصي ندارد. زماني كه در طول دوران تحصيل در كالج با يك خانواده فرهيخته آلماني به نام ارليش دوست مي‌شود كه زندگي خانوادگي آنها به ‌طور قابل‌توجهي گرم‌تر و سرزنده‌تر از زندگي او است، متوجه زندگي عالي‌تري مي‌شود. بعد از آن متاسفانه شيفته زني مي‌شود كه بي‌احساسي‌اش اميد او را كمرنگ مي‌كند. پس داوطلب حضور در ارتش مي‌شود؛ هم براي داشتن هدفي در زندگي و هم رهايي ذهني. قسمت اول كتاب توصيفي از زندگي روستايي در دل طبيعت است كه به ‌تدريج ناخوشايند مي‌شود. مدرنيزاسيون، مكانيزه ‌كردن و تجاري‌سازي سرعت و سبك زندگي در شهرهاي كوچك را تغيير داده است. شروع جنگ جهاني اول باعث ايجاد شكاف بين خانواده‌هاي مهاجر جديدتر و قديمي‌تر مي‌شود. هنگامي كه ايالات‌متحده اعلان جنگ مي‌كند -‌در سال 1917- وحشت عمومي جامعه را فرا مي‌گيرد. يك كشاورز زحمتكش به ‌نام يودر به ‌ظن اظهارات طرفدارانه از آلمان به دادگاه كشيده مي‌شود و پاسخ مي‌دهد: «من چيزي براي گفتن ندارم. اتهامات واقعي است. من فكر مي‌كردم اينجا كشوري است كه در آن يك انسان مي‌تواند نظر خود را بيان كند.» كلود همان‌طور كه آموزش نظامي خود را سپري مي‌كند، از نگاه‌هاي تحسين‌برانگيز به يونيفرم جديدش كه دستاوردي برايش محسوب مي‌شود، احساس رضايت مي‌كند و سعي مي‌كند اقتدار خود را درمورد گروهي از پسران كه خانم مسن آلماني را آزار مي‌دهند، اعمال كند. به يكي مي‌گويد: «اينجا رو باش، از خودت خجالت نمي‌كشي؟» پسر جواب مي‌دهد: «اوه، چرا بايد خجالت بكشم!» جنبش وودرو ويلسون براي «امن‌ساختن جهان براي دموكراسي» حتي قبل از اينكه كلود به سمت اروپا حركت كند مورد بحث بود.
رمان‌هاي ضدجنگ مشهوري نوشته شده از نويسندگاني همچون همينگوي، جان دوس پاسوس، فورد مادوكس فورد و اريش ماريارمارك كه در نشان ‌دادن بي‌رحمي جنگ و دوگانگي لفاظي‌هاي آن بسيار رك و صريح بودند. كاتر محتاط‌تر بود تا جايي ‌كه بسياري از خوانندگان فكر مي‌كردند او هنوز به «جنگ صليبي بزرگ» اعتقاد دارد. در طول جنگ او واقعا گرفتار موج شوونيسم (ميهن ‌شيفتگي) شده بود و پسرعمويش را يكي از «سربازان خدا» توصيف مي‌كرد. اگرچه او اين ايده‌ها را كنار گذاشت اما به كلود هيچ ادراك ناگهاني درباره وحشتناك ‌بودن آن نداد. در مقابل، كلود در چنگال توهمات خود مي‌ميرد. كاتر به منكن توضيح داد: «احساس اين پسر درست است.» اساس واقعيت به اندازه كافي در نماي چشمگيري كه او هنگام عبور كشتي نيروهاي كلود از مجسمه آزادي خلق مي‌كند، واضح است. اين كشتي به ‌نام پدر آنياس، آنكيسس ناميده مي‌شود كه در برخي گفته‌ها، خدايان پس از ازدواج او با آفروديت او را كور يا لنگ كرده‌اند. بخش اختصاص داده ‌شده به سفر آنكيسس، نوشته‌اي عجيب، توهم‌آميز و كاملا خيره‌كننده است و بيشتر بر اساس دفتر خاطرات پزشكي است كه خودش چنين سفري انجام داده. در سال 1919، آن پزشك آنفلوآنزاي كاتر را درمان كرد و كاتر او را مجاب كرد كه اجازه استفاده از دفتر خاطراتش را بدهد. در آغاز، سربازان كم‌تجربه با روحيه‌اي پرشور و حرارت، آواز مي‌خوانند، جست‌و‌خيز مي‌كنند، رجز مي‌خوانند. سپس آنها رفته‌رفته بيمار مي‌شوند و مي‌ميرند و ذهن‌شان با هذيان و توهم ناشي از بيماري كه در دوران كرونا بسيار آشنا به‌ نظر مي‌رسد، مورد هجوم قرار مي‌گيرد. كاتر نشان مي‌دهد كه چگونه محيط بسته كشتي، آن را به مكان مناسبي براي سرايت بيماري تبديل مي‌كند. او مي‌نويسد: «پسران گروه‌‌گروه روي عرشه دراز كشيده بودند و سعي مي‌كردند با در آغوش ‌گرفتن، همديگر را گرم نگه دارند.»
كاتر به آن منظره رنج و محنت لايه ظريفي از كنايه مي‌افزايد. يكي از سربازان كه يك آلماني-امريكايي به‌نام فريتز تانهاوزر است وقتي تب او را فرا مي‌گيرد شروع به غر زدن به زبان مادري خود مي‌كند. «سياهي‌ چشمانش پس سرش رفته بود و فقط سفيدي‌ مايل به زردي آنها ديده مي‌شد. دهانش باز و زبانش از پهلو آويزان بود.» سرباز ديگري كه بيشتر به ‌نام ويرجينيايي شناخته مي‌شود، به خونريزي شديد بيني دچار شده و مدتي بعد مي‌ميرد. نام‌ها با دقت انتخاب مي‌شوند. «تانهاوزر» شاهكار اپراي واگنر است كه قبل از جنگ ‌جهاني اول در امريكا محبوبيت زيادي كسب كرد. «ويرجينيايي» پرفروش‌ترين رمان وسترن اوون ويستر در سال 1902 بود؛ متني بنيادين از نماد‌نگاري كابوي و يك اثر نژادپرستي آشكار. كاتر شخصيت‌هاي مكمل خود را در قالب قهرمانان قرار مي‌دهد، اما آنفلوآنزا آنها را قبل از اينكه حتي صحنه نبرد را ببينند، نيست مي‌كند.
به‌دنبال بخش كابوس‌وار آنفلوآنزا، صحنه‌هاي جنگ در روايت روياي مه‌آلود مرد جواني كه رو به مرگ است، آشكار مي‌شود. كلود تنها با ناديده‌ گرفتن واقعيت غرق در خون ميدان نبرد و چشم‌ دوختن در جاي ديگر مي‌تواند تصور واهي خود را حفظ كند. او دريافت‌هاي تند و ناگهاني از زيبايي طبيعي در منظره‌هاي تباه ‌شده فرانسه دارد. لحظاتي كه خواننده را به ياد توصيف زندگي روستايي در طبيعت سوررئالِ رمان «بالكني در جنگل» ژولين گراك و فيلم «خط باريك سرخ» ترنس ماليك، دو داستان غيرمتعارف ديگر از جنگ مي‌اندازد. كلود با وجود غفلتش بينش‌هاي زودگذري به دست مي‌آورد. او با سربازي به‌ نام ديويد گرهارت دوست مي‌شود، يك ويولونيست جوان باهوش كه دنياي هنر را رها كرده. گرهارت به او مي‌گويد كه جنگ «جهان را براي دموكراسي يا هر گونه لفاظي‌هايي از اين دست امن نمي‌كند.» اما او در حيرت است كه آيا «مردان جوان زمان ما بايد بميرند تا ايده تازه‌اي به جهان بياورند» - شايد يك جامعه صلح‌جو از ملت‌ها. گرهارت اندكي قبل از كلود مي‌ميرد و تسليم سرنوشت خود مي‌شود. و اما كلود، «او درحالي مُرد كه كشورش را بهتر از آنچه كه هست باور كرد.»
مي‌توان درك كرد كه به چه دليل اين تصوير كمابيش متفاوت و دوسوگرا از روح سرباز نتوانست خوانندگان راديكال آن دوره را راضي كند. كلود چيزي ياد نمي‌گيرد. او يك ابله است، هرچند از نوع ابله مقدس. جنگ صرفا صحنه‌اي براي آخرين عمل درام بي‌ربط اوست. اما مي‌توان حدس زد كه كاوش با چشم‌هاي تيزبين و شكاك كاتر در مورد مردانگي امريكايي، بر جامعه ادبي مرد‌محورِ زمانِ او تاثير گذاشته است. رمان‌هاي ضدجنگ ممكن است كهن‌الگوي قديمي شجاعت مردانه را كنار بگذارند، اما نوع جديدي از ماچيسمو مدرنيستي (مردبرتر پنداري نوين) را به‌ جاي آن قرار مي‌دهند - مردي كه خود را در حفاظ جديدي از بي‌رحمي و سرخوردگي مي‌پيچد. چنين تغيير شكلي به سربازان در «يكي از ما» داده نمي‌شود. در صفحات تكان‌دهنده آرام پاياني رمان، كاتر بهاي آن شجاعت ظاهري خشن را با صراحت بيان مي‌كند. يك يا دو سال پس از پايان جنگ، مادر كلود به اين فكر مي‌كند كه چگونه برخي از سربازان بازگشته به خانه نمي‌توانند واقعيت را دوباره روايت كنند و خودكشي مي‌كنند. «بعضي اين كار را در مسافرخانه‌هاي گمنام انجام مي‌دهند، برخي در محل كارشان، جايي‌ كه به‌نظر مي‌رسد مانند بقيه مشغول كسب ‌و كار خود هستند. برخي از لبه كشتي پايين مي‌افتند و در دريا ناپديد مي‌شوند. خانم ويلر از اين نظر كه كلود ممكن است دچار چنين سرنوشتي شده باشد، احساس ناراحتي مي‌كند: كسي كه او مي‌شناخت، كسي نبود كه سرخوردگي را به‌راحتي تحمل كند... مطمئن، مطمئن.»
*اين كتاب به تازگي با ترجمه نسرين شيخ‌نيا (دانش‌پژوه) ازسوي نشر ماهي به چاپ چهارم رسيده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون