نگاهي به نمايش دريازدگي كاري از عباس جمالي
دريازدگي يا «درباره جهان»
اعتماد| دريازدگي تصويري گروتسك از انسان سرگردان معاصر است. نمايشي روانكاوانه كه با درنورديدن مرز خيال و واقعيت پا را از حدود عينيت فراتر برده و ذهنيت شخصيتهايش را همپاي حضور واقعيشان تشريح ميكند. نمايش با تصويري تئاترال از حضور در ويلاي كنار دريا آغاز ميشود و در بازگشتي درخشان در زمان روايت، گذشته را به ياد ميآورد. گويي دريازدگي و لاجرم «تهوع» سبب ميشود تا آنچه فروخورده شده پس داده شود.
خانوادهاي در سفري به شمال و با حضور يكي از دوستان قديمي به مرور گذشته خود ميپردازند. به دلايلي دريازدگي آدم را به ياد «درباره الي» اثر درخشان اصغر فرهادي مياندازد. اما عباس جمالي رندانه راه ديگري را در پيش ميگيرد. نخست آنكه نمايش بهشدت وابسته به ساحت تئاترال خود است. امكانات روايي هوشمندانه به شكلي نمايشي در متن لحاظ شده و فضاسازي و شخصيتپردازي كاملا در خدمت ماهيت نمايش قرار گرفتهاند. اما بين «درباره الي» و «دريازدگي» تفاوت بنيادين وجود دارد. اين تفاوت بيش از هر چيز به قضاوت درباره شخصيتهايش برميگردد. درباره الي با بهره گرفتن از پنهانكاري، مخاطب را در معرض قضاوت قرار ميدهد. اما دريازدگي جايي براي قضاوت نميگذارد.
شخصيتهاي نمايش مقهور ساختارهاي اجتماعي هستند و البته ساحت رواني خودشان. اين يك نمايش فرويدي بهشدت ساختارگراست. عباس جمالي بيش از هر چيز منتقد ساختار است. منتقد شرايطي است كه شخصيتها را تربيت ميكند و امكان را از آنها ميگيرد. كما اينكه نمايش «دريازدگي» به كارگرداني عباس جمالي با همين مضمون و كلمه «آشغال» از زبان «جهان» كه رضا بهبودي شخصيت پيچيده و چند بعدي او را به زيبايي بازي ميكند، آغاز ميشود.
اما واقعيت اين است كه دريازدگي بسيار سخاوتمندانه نقد را از شخصيتهايش
بر ميدارد و بيرحمانه همه را به ساختار اجتماعي ميبخشد. در حقيقت امكان مقاومت و اميد چيزي است كه در دريازدگي وجود ندارد. همينجاست كه با وجود برجسته كردن طبقه متوسط كه گستره عظيمي در سطح آماري دارد، اما آشكارا موضعي روشنفكرانه ميگيرد. «جهان» كه شايد بتوان او را شخصيت اصلي و پيش برنده درام دانست، نمايش را با جملاتي روشنفكرانه و تلخ آغاز ميكند. و «اكبر» كه حالا با عشق سابق او ازدواج كرده، لمپني است از طبقات فرودست جامعه كه در چند ديالوگ قرار است، با دانستن گذشته او، شرايط او را درك كنيم و در واقع لمپني او تعديل شود.
بايد به بازيهاي دريازدگي هم اشاره كرد كه هوشمندانه و به جا هستند. كارگردان و بازيگران در اين نمايش سعي كردهاند در عين حفظ رئاليته موجود در متن و بازي، ساحتهاي ذهني و غيرذهني آنها نيز با تغيير بازي خلق شود. هرچند به وضوح رئاليته موجود در بازيها بر بخش مرور خاطرات گذشته غلبه دارد. نمايش در بخشهايي كه قرار است به گذشته برگردد، با وجود هوشمندي در ميزانسن و كارگرداني، در لحظاتي دچار كليشه ميشود. با اينهمه دريازدگي متني قابل قبول دارد كه از ظرفيتها و امكانات درامنويسي به خوبي بهره گرفته است. با وجود افت ريتم، نمايش در لحظاتي اما در مجموع ميتواند مخاطب را تا پايان با خود همراه كند. در اين فقر نمايشنامهنويسي دريازدگي اثري بسيار در خور تامل است كه نويد نويسندهاي با نگاه نافذ و اجتماعي را ميدهد. دريازدگي سبب همان «تهوع»ي ميشود كه سارتر آن را نوشت و شايد بيربط هم نباشد به آنچه عباس جمالي در پي آن بوده است.