مرتضي كيمنش
صفر: نميدانم چقدر احتمال دارد ستارههاي فوتبال و ورزشكاران بنام ديارمان، اين يادداشت مختصر را بخوانند، ولي فانتزيام اين بود كه حرف آخر اين نوشته – كه همين اول خواهمش گفت- ، يك روز، آري! دست كم يك روز از ميان اين 365 روز بيفايده و پوچ سالهاي رفته و آيندهمان، عنوان نخست تمام روزنامههاي ورزشي كشورم شود تا مگر تلنگري و حركتي باشد؛ سوژه و عنوان ايدهآل و دور از دسترس من اين است:
«مشاهير محترم عرصه ورزش! كودكان حاشيهنشين و دردمند اين سرزمين را پيش و بسيار بيش از اسكناسهايتان، حضور مستمر، مسوولانه و پرمحبت شما در كنارشان ميتواند از فقر و خشونت و دهها آسيب اجتماعي ديگر نجات دهد.»
يك: از غروب يك ساعتي گذشته است. هوا حالا ديگر كاملا تاريك شده و نسيم ملايمي در ورزشگاه فدك ميوزد. تيم نونهالان يكي از شهرها بازي مهمي را باخته و اوضاع روحي بازيكنانش به هم ريخته است. بغض كردهاند و اين گوشه و آن گوشه به گريه نشستهاند. آنها كه با محلات حاشيه و دردهايش آشنا هستند ميدانند كه فوتبال براي اين بچهها، فقط يك تفريحِ سالم در كنار چندين تفريح ديگر نيست، بلكه تنها دلخوشي در ميان هزاران سختي طاقت فرساي زندگي است كه هر روز از هزار گوشه معلوم و نامعلوم به سويشان هجوم ميآورد و كودكيشان را به كامشان تلخ ميسازد.
اشك علي يا فرياد دردآلود محسن يا غمبرك زدن رضا يا ناگهان عاصي شدن و به خيابان و بزرگراه زدنِ محمدامين بعد از باخت، شبيه حسرتها و خشمها و غصههاي كريستيانو رونالدو پس از حذف پرتغال از جام جهاني يا به جام نرسيدن ليونل مسي در بازي فينال نيست كه در انبوه پرتراكم پيروزيهاي خيرهكننده زندگي حرفهايشان، براي يكي دو جام مانده اشك ميريزند يا خشمگينانه بر سر اين و آن و روزگار، فرياد ميزنند.دار و ندار اين تيمي كه همين حالا در اين زمين كوچك حذف شد، همين ليگ بود و همين لحظههاي شاد پس از گل و پيروزي و دور افتخار كودكانه بر گرد چمن زدن و سوي تماشاگران رفتن و شيرجه زدن روي زمين و هلهله كردن و... در طول مسابقات مربيها براي هر تيمي كه باخته، برنامههاي تفريحي متعددي در نظر گرفتند. اما تسكين اين غصه، راه ديگري هم دارد... كيست كه بار سنگين اين خداحافظي را براي تكتك اين كودكان درك كند؟ و از آن والاتر، تسكينش دهد؟ و باز از آن والاتر، اين تلخكامي را به اميدي روشن مبدل سازد؟
وحيد طالبلو از راه ميرسد. طبق قرار قبلي كه براي حضور در روز چهارشنبه داده بود. صاف و ساده و بيحرف به ميان بچهها ميرود. خوشوبش ميكند. بچهها دورهاش ميكنند. عكس ميگيرند. دست ميدهند. امضا ميگيرند. يكي از داوطلبان عضو جمعيت، تيمي كه تازه باخته است را نشانش ميدهد. دروازهبان استقلال به سمت تيم ميرود. كنارشان مينشيند. گرم ميگيرد. چيزي شبيه جرقههاي آتشي شعلهور در دل شب، در چشمان بچهها جان ميگيرد. با ذوق اطرافش جمع ميشوند. گريهها به خنده و اخمها به لبخند تحويل ميشود. كساني كه با كودكان محلات پرآسيب اين ميهن روزگار گذراندهاند، ميدانند اين يك زيبايي خالص است و اتفاق كمي نيست. از آن دست اتفاقاتي نيست كه با چك پول و اسكناس بيفتد.
دو: آقا غلامرضا تختي هنوز پس از چند دهه، در ايرانِ ما اعتبار دارد. اعتباري كه زندههايش ندارند؛ اعتباري كه «مرحوم بودنش»، چيزي از آن نكاسته. مرحوم تختي، به راستي مرحوم شد. يعني مورد رحمت قرار گرفت. چرا؟ چون رحم و مروت آوردن، خصلتِ روز و شب حياتش بود. كائنات، مرام و معرفت را با مرام و معرفت پاسخ ميدهد و امروز حلقه گمشده ورزش ما، همين خلق پهلواني و مردمداري تختي و تختيهاست. خلق و خويي كه فقدانش، ورزش ما را به سرعت رو به قهقرا ميبرد. حاشيههاي زردي كه هر روز بر پيكر فوتبالمان ميرويد، و هرزه گياهانِ منفوري كه هر لحظه بر تنِ ورزشمان چنگ مياندازد، نتيجه مستقيم دور شدن و بعد دور ماندن ورزشكاران شناخته شده كشورمان از فضاي دردها و رنجهاي كودكان نواحي مغفول مانده و مظلوم ايران و خانوادههاي غمگينشان است.
سه: جمعيت امام علي (ع) با 16 سال كار منظم و پيگير در معضل خيزترين مناطق كشور، همواره تاكيد بر حضور فرهيختگان و افراد شناخته شده اجتماع در كنار كودكان ساكن در مناطق محروم دارد؛ حضوري مسوولانه و پيگير و مستمر. نه حضور گاه و بيگاه و سالي يكمرتبهاي كه تنها چند فريم نصيب عكاسان خبري سازد و سهم اصلي را نيز در يك عنوان دهانپركن، به ورزشكار يادشده اختصاص دهد: خير! حامي خيريهها! سفير فلان و بهمان!
لابد خواهندگفت ما سرمان شلوغتر از اين حرفهاست كه بتوانيم به طور مستمر در كنار اين كودكان حاضر شويم. پاسخي نداريم براي وقت اندك دوستان، جز اينكه:
- اولا: به همين خاطر است كه تختي، تختي شد چون براي مردمش «وقت» داشت.
- ثانيا: به قدر وسع انساني خود، هر كسي ميتواند دستكم سالي دو، سه بار در ايونتها و رخدادهايي مثل همين ليگ پرشين حضور يابد و بدون عجله، ساعاتي در كنار كودكان فوتباليستي باشد كه سرشان خيلي شلوغتر از همه ما است. هم بايد كار كنند و هزينه اجاره خانه، خورد و خوراك و درمان تمام خانواده را تامين كنند، هم درس بخوانند، هم مراقب خواهر و برادر و مادر و پدر خود باشند... حتما «وقتي» هست كه اگر به عنوان يك ورزشكار شهير پا بر خودخواهيهاي خويش بگذارم، گشايش مييابد تا در كنار فرزندان دردمند ميهنم بنشينم، فارغ از دوربينهاي عكاسي و بازتابهاي خبري و برنامههاي شلوغ كاري، حال و احوال آنان را بپرسم. ماهي يك بار يا دو ماهي يك بار به عنوان «حامي معنوي» سر تمرينهاي فوتبال يكي از تيمهاي محلات حاشيهنشين بروم. به درد و دلهايشان گوش بسپارم. اميدشان ببخشم و... باورش سخت نيست، چون ما ديدهايم: كودكي كه با انرژي و انگيزه اتفاقاتي همين قدر كوچك كه سالي يك بار برايش ميافتد، در برابر همه سختيها و گرايشهاي خطرناك و ناسالم پيرامونش ايستاده و زندگياش را ساخته است.
چهار: يقينا روزگار بر همين منوال نخواهد ماند. تغيير نسلهاي ورزش در پيش است. ستارگان افول خواهند كرد و ستارگان جديدي بر آسمان ورزش ايران خواهند درخشيد. چه بسا از ميان بازيكنان همين نخستين دوره ليگ پرشين، مرداني برخواهند خاست كه فوتبال برايشان بهانهاي است براي رساندن صداي مظلومان و استيفاي حقوق اوليه آنان و بيدار ساختن وجدانهاي به خواب رفته. آيين و مرام ورزشكار بودن و عرفهاي رفتاري به تدريج تغيير خواهند كرد زيرا شايسته نيست كسي خود را ورزشكار بداند و از كنار اعتيادي كه به كودكان وطنش نيز رحم نكرده و هر روز بيش از پيش مبتلايشان ميسازد، بيتفاوت بگذرد. ايامي خواهد آمد كه در كنار كودكان حاشيهنشين نيامدن- دستكم هفتهاي يك بار - كسر شأن و اعتبار هر ورزشكار بنام خواهد بود.